تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فرزندان خود را به كسب سه خصلت تربيت كنيد: دوستى پيامبرتان و دوستى خاندانش و قرائت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796909563




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دلنوشته‎ای بر مصائب تجربه بازی ایرانی پروانه


واضح آرشیو وب فارسی:پردیس گیم:

دلنوشته‎ای بر مصائب تجربه بازی ایرانی پروانه "به قلم آرین یزدان‎پناه" روزی روزگاری در سرزمین ناریا، "فدیای" جوان در کنار رودخانه مشغول مطالعه بود، رزولوشن محدود و تکسچر بی‎کیفیت به بیننده اجازه نمی‎داد چیز بیشتری متوجه شود که البته راوی بدرد همین مواقع می‎خورد. گویا موجوداتی پلید به نام خزدک قبلا به سرزمین آن‌ها حمله کرده بودند و بوسیله مردم شکست خورده بودند که از قضا از شدت حلال زادگی دوباره سر و کله‎شان پیدا شده بود.

شروعی به تمیزی این آب فادیا چیزی نگفت ولی در ذهنش حسرت فراوانی خورد که چرا مردمش حافظه تاریخی ضعیفی دارند و مثلا الان یک دیوار در کنار رودخانه چقدر می‌توانست بدردبخور باشد؛ البته یک قهرمان در بازی بجای این فکرها باید اولین کاری که می‌کند به فکر یافتن اسلحه بیوفتد. فادیا با حسرت به Inventoryش نگاهی انداخت که پر از جاهای خالی بود و یک علامت به شکل تکه‎ای چوب. از خودش پرسید آیا قرار است بعدا آتش روشن کند که البته رشته افکارش بدلیل هجوم خزدک‎ها پاره شد. موجوداتی سبز رنگ با چشم‌هایی شبیه حلزون و آناتومی‌ که از یک سبک زندگی نباتی می‎آمد تا مثلا یک هیولای درنده به او حمله کردند؛ وقتی موجود با جهش به سمت او پرید کمی خجالت‎آور به نظر می‎رسید که این موجودات زمانی دنیا را با خطر نابودی روبرو کرده بودند.

دشمن مرگبار بشریت فاریا که به سمت دهکده دویده بود تا به اهالی این فاجعه را خبر دهد، در راه با کشاورزانی مواجه شد که با ابزار کشاورزی در حال جنگیدن با خزدک‎ها بودند. وقتی در مورد اسلحه از آن‌ها سوال کرد به سمت یک محوطه تمرینی راهنماییش کردند. سر از پا نمی‌شناخت که آن جاهای خالی Inventoryش قرار بود با چه سلاح های افسانه‌ایی پر شود... اما ناگهان به جای این حرف‌‏ها با یک صفحه سودوکو مواجه شد، به راستی که اهالی ناریا رسم‌های عجیبی برای بحران‌ها داشتند.


جنگ اصلی اینجا و با اعصاب شما به وقوع می‎پیوندد  به نظر می‎رسید او باید چوب‎ها را با ترتیب خاصی کنار هم بچیند... در عقاید مذهبی مردم آنجا گویا از فردی بنام گیمر صحبت می‎شد که با کدها و کلیدهایی نامرئی از دیدشان بر سرنوشت افراد تاثیر می‎گذاشتند، پس شاید این راهی برای ارتباط با او بود .البته فادیا هیچوقت نفهمید که در این لحظه گیمر هم به اندازه او گیج شده بود. در هر صورت ناگهان شمشیری چوبی در Inventory ظاهر شد. بعد از مدتی دست گرفتن، فادیا فهمید فقط می تواند در قالب سه حرکت از آن استفاده کند، که البته حرکت اول و دوم ناخواسته بود و حرکت سوم هم از بس که قوی بود منجر به شکستن شمشیر می‌شد، در این میان ناگهان کشاورز به او گفت که به آن سمت دهکده برود و از دیگران خبر بگیرد، برای فادیا عجیب بود که چرا خود آن مرد که هم بزرگتر است و هم سلاح بهتری دارد این کار را انجام نمی‌دهد و آن را به بچه‎ای که تازه با شمشیر بازی آشنا شده است می‌‏سپارد، خلاصه که هجوم خزدک‎ها باعث شده بود با ابعاد بیشتری از مردمش آشنا شود. فادیا در راه با خزدک‎های زیادی مواجه شد و لحظه‎ای وحشت کرد اما وقتی آن‌ها شروع به حمله کردند یا هر کاری به گمان خودشان معادل آن است در مورد قربانی ماجرا دو دل شد. آن‌ها مثل تعدادی توپ غلطان می‌جهیدند و قل می‌خوردند و به هم برخورد می‎کردند، در این لحظه گیمر حاضر بود قسم بخورد که شعورشان در حد همان توپ است. بعد از مدتی زدن توی سر آن‌ها فادیا متوجه شد که شمشر چوبی‎اش در حال متلاشی شدن است، پس باید آن را با شمشیر چوبی شکننده دیگری عوض کند تا برای مدتی مشکل حل شود، البته مزیتش این بود که حداقل اسلحه بود، ولی خب مگر مردم دلیر ناریا اسلحه‌ای بهتر نداشتند؟


چرا من نمی‎توانم تبر داشته باشم پدرجان؟ فادیا در سر راهش به یک گاری برخورد کرد که هیچ حیوانی در اطرافش به چشم نمی‌خورد و بعد ناگهان خزدک‎ها از راه رسیدند. نیروی موس به فادیا الهام کرد که می‎تواند گاری را از راه دور حرکت دهد تا راه آن‌ها را ببندد، پس سوالی که مطرح می‎شود اینکه چرا اینهمه علوفه حرام حیوان‎ها می‎کردند یا چرا نمی‎توانست خزدک‎ها را به سمت عقب هل دهد؟ البته آگاهی از این موضوع که جذابیت قهرمان به محدودیت‎هایش است اندکی دلگرمش می‎کرد. بعد از مدتی راهپیمایی بین خانه‎های دهکده متوجه شد دهکده علی رغم طراحی زیبا و رنگارنگش چقدر خالی است. اینکه بچه‎های زیادی نمی‌دید نگرانش می‎کرد، آیا آن‌ها را هم با شمشیرهای چوبی به جنگ خزدک‎ها فرستاده و به کشتن داده بودند؟ ناگهان یکی از خزدک ها به فادیا از پشت ضربه ضد و او مرد، بعد از دو ثانیه در همان مکان ظاهر شد، حالا همه چیز داشت روشن می‌شد، مردم او برای این به خودشان سختی نمی‎دادند که فناناپذیر بودند، البته کمی جلوتر با قبرستانی مواجه شد که ماجرا را پیچیده‎تر کرد... مدت زیادی از سفر فادیا می‎گذشت ولی به طرز عجیبی نور محیط هیچ تغییری نمی‎کرد، یا دنیا در یک موقعیت زمانی گیر افتاده بود یا که خورشید از شدت کسالت در حال چرت زدن در پست خودش بود. گیمر به امید بهتر شدن اوضاع مدتی در محیط راه رفت، گاری‎ها را به عقب و جلو هل داد و برای شخصیت‎هایی که پنج دقیقه بعد فراموششان کرد گل چید، حداقل دفعه بعد که آن‎ها را می‎دید برایش جدید به نظر می‎رسیدند، بالاخره بعد از مدتی همه یادشان آمد که اوه یک نفر هست که می‌تواند مشکل ما را حل کند، پس فادیا تا رسیدن به خانه "راعد" چند شمشیر دیگر حرام کرد و در را باز کرد، ناگهان نور خیره کننده‎ای تصویر را فید کرد و همه چیز به انیمیشن دو بعدی تبدیل شد. خزدک‎ها مهاجم‎تر شده بودند ولی فادیا به لطف فریم ریت و انیمیشن‎های متنوع‎تر حساب بیشترشان را رسید، از آن طرف گیمر بر خلاف فادیا که حسابی خرکیف بود شاکی از این بود که چرا بیشترین لذت بازی نصیب انیماتورهای "استودیو آزرنگ" شده. خلاصه در نهایت یا یک نیروی کمکی برای خزدک‎ها رسید یا فادیا حوصله‌اش سر رفت که در میان خیلی بی‎شماری از آن‎ها محاصره شد، و ناگهان در این میان شخصیتی وارد صحنه شد و تمام خزدک‎ها را با یک جادو نابود کرد.

  The Force is strong with this boy چند نکته اینجا وجود دارد، اولا که اگر همچین جادوگر قوی‎ای در دهکده داشتیم چرا اجازه داد که خزدک‎ها همه جا پخش شوند و بعد هم اینکه چرا یک بچه همه کارها را انجام می‌داد؟ آیا او دوست داشت منتظر فادیا در خانه پنهان شود که پز قدرتش را بدهد؟ در نهایت با بیان دیالوگ‎هایی معلوم شد همه این چیزها زیر سر یک موجود بدجنس در کوهستان است. در این میان فادیا و گیمر هرکدام درس‎های جدیدی یاد گرفتند، برای مثال فادیا فهمید می‌تواند به کمک جعبه‎سازی، بی‎مصرفی بال‎هایش را جبران کند و اینکه دشمن گیمر در تمام این مدت سیستم پلتفرمینگ بازی بوده که بارها او را به صفحه کسل‎کننده مرگ فرستاده. در اواخر بازی انگار محیط که حس می‎کرد جلوی اظهار فضل کاراکترها و داستان کم آورده شروع به رو کردن جرثقیل و واگن‎های قطار کرد که به طرز قابل توجهی کمک کردند تصورات همه راجع‎به نیمچه منطق دنیای قرون وسطایی ناریا درهم بشکند، البته این فناوری‎های موضعی توانستند به اواخر تجربه کمی رنگ و بوی نوآوری بدهند که به محض رسیدن به غول آخر این ایراد هم برطرف شد و بازی به سرعت به هسته کسل کننده خودش بازگشت، چون سازنده ها احساس کردند نبرد با خزدک‎ها و جعبه‎سازی و دیالوگ‎های بالیوودی به اندازه کافی اعصاب فادیا و گیمر را رنده نکرده پس در یک پکیج همه را جمع کردند، "خزغول". بعدها گیمرهایی که توانسته بودند بر میل به انجام هر کار دیگری غیر از این بازی غلبه کنند در توصیفات‎شان از این موجود به عنوان دلیلی برای پشیمانی یاد کردند. فادیا با دیدن قیافه خزغول کمی ترسید ولی یاد جنگیدنش در دموی داستانی افتاد و با روحیه قوی به سمت باتلاق یا فاضلاب رفت، آنچه در آنجا بود کشنده به نظر می‎رسید ولی شایع بود در دنیایی دیگر لاکپشت‎هایی که در همین مایع افتاده بودند به نینجا تبدیل شده بودند، فادیا فکر کرد شاید در این حالت بال‎هایش کامل شوند یا که حداقل پدر بی‎مسئولیتش به او یک سلاح آهنی بدهد، اما وقتی بعد از پریدن دوباره در همان لبه ظاهر شد واقعیت به او یک سیلی محکم زد.


به ما هم درس‎های زیادی داد فادیا... خزغول در آن لحظه کاری کرد که انگیزه آن بعدها به یکی از نقاط اختلاف نظر عمده میان راویان تبدیل گشت، او یک سنگ عظیم را به درون گیم اورمایع انداخت، ساختار چند پلیگانی سنگ به قدری ساده بود که قوانین فیزیکی بازی قادر به تجزیه آن نبودند، فادیا به روی سکوی تازه تاسیس پرید، خزغول هم که سال‎ها بود از حل شدن قهرمانان در اسید حوصله‌اش سر رفته بود اینقدر این کار را ادامه داد تا فادیا به سکوی او رسید و خلاصش کرد. در آخر تنها کسی که به نظر می‌رسید به آرامش رسیده باشد خزغول بود که از یک جا نشستن و آلوده کردن آب با ترشحاتش؟! خلاص شده بود. فادیا به محض برگشتن با راعد مواجه شد که به او گفت ماجرا تازه شروع شده است، مرسوم بود این کار را به مردی سیاه پوست با یک چشم بند می‎سپردند اما همین هم برای فادیا خیلی بود، شاید در سرزمین‎های جدیدتر کسی را پیدا می‎کرد که یادش بدهد بجای شمشیر و جعبه منجنیق بسازد یا شاید مثل قهرمان سبز پوش سرزمین‎های دور دست یک شهدخت گیر بیاورد، گیمر هم از سوی دیگر سوالاتی برای پرسیدن داشت پس بازی را بست و یک فایل ورد باز کرد.. 

پروانه که ایشون می‎فرمایند کیه؟ ایشالا قسمت بعد...



10 آذر 1396





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پردیس گیم]
[مشاهده در: www.pardisgame.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 174]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


علم و فناوری

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن