تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس روزه دارى را افطار دهد، براى او هم مثل اجر روزه دار است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797833127




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

از رشت تا سر پُلی که دیگر ذهاب نبود


واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:

گیل نگاه/امیرحسین کریمی:پنج و نیم صبح به کرمانشاه می‌رسیم. شهر تاریک و ساکت است و هنوز می‌توان از هراس لرزیدن، نشانه‌هایی در شهر پیدا کرد. در فاصله فرودگاه تا پایانه مسافربری اتومبیل‌هایی مشاهده می‌شوند که با موتور روشن آدم‌های از زلزله ترسیده را در خود جای داده‌اند. زندگی در شهر جاری است و مردم تلاش می‌کنند تا به‌روزهای عادی بازگردند.خاطره‌ی یک ویرانی؛ از شمال تا غربده صبح به تاکسی‌های سرپل ذهاب می‌رسم. راننده‌ها با تردید فریاد می‌زنند “سرپل” و انگار شک دارند کسی قصد رفتن به سرپل زلزله‌زده را داشته باشد. در راه ماشین‌های امدادی مشاهده می‌شوند که غالبا پلاک‌هایی غیر از ۱۹ و ۲۹ دارند. راننده برایمان از حال شهر می‌گوید و سرپلی که غالب کوچه‌هایش با خاک یکسان شده‌ است. برایش توضیح می‌دهم که از رشت به اینجا آمده‌ام و حال غریبی می‌گیرد. از خاطرات زلزله رودبار می‌گوید و ویرانی‌هایی که از نزدیک شاهدشان بوده. می‌گوید: شاید رفتن آن روز من به رودبار، دلیل آمدن امروز توست. لبخند می‌زنم!تخته‌سنگ‌های جداشده از کوهحدفاصل جاده اسلام‌آباد تا سرپل ذهاب پر از کوه‌هایی است که روی دامنه‌شان شیارهای سفیدرنگی دیده می‌شود. راننده می‌گوید: این شیارها را تخته‌سنگ‌های عظیمی ایجاد کرده‌اند که موقع زلزله، پایین غلتیده‌اند. آسفالت جاده پر است از فرورفتگی‌هایی که سنگ‌ها موقع سقوط به وجود آورده‌اند.به سرپل می‌رسیم. فرمانداری سرپل ذهاب مهم‌ترین ارگان دولتی شهر است. مقابل ساختمان فرمانداری جمعیتی مضطرب و هراسان از سربازهای مستقر در فرمانداری چادر طلب می‌کنند. وقتی پاسخ به درخواست‌هایشان داده نمی‌شود صدای اعتراضاتشان بلند می‌شود. اعتراضشان به روند کند امدادرسانی و نگرانی بابت بی‌سرپناه ماندن در سرمای شب‌های منطقه است که برودتش به زیر صفر درجه می‌رسد.زلزله‌ای که نظم یک شهر را به هم‌ریختنیروهای دولتی و مردمی در تلاش‌اند تا کمک‌هایی که از سایر شهرها رسیده درست میان مردم تقسیم شود اما بی‌نظمی عجیبی در شهر وجود دارد. مردم منتظرند تا مسئولی بینشان پیدا شود و عصبانیت خود را بر سر او خالی کنند. زمزمه‌هایی از حضور رئیس‌جمهوری و وزیر بهداشت بین مردم در جریان است.کمی در شهر قدم می‌زنم. مغازه‌ها بسته‌اند و پیاده‌روها پر است از شیشه‌های شکسته‌ای که در آفتاب برق می‌زنند. به محله‌هایی می‌رسم که اکثرا بافتی قدیمی دارند. خانه‌های زیادی دیده می‌شوند که تخریب‌شده‌اند و جز آجر و شیشه چیزی از آن‌ها قابل‌مشاهده نیست. با اهالی محله به کردی حرف می‌زنم، برایم درد دلشان را باز نمی‌کنند. فقط اشاره کوتاهی به واقعه می‌کنند و بعد می‌روند. تصمیم می‌گیرم که با زبان فارسی با آن‌ها ارتباط برقرار کنم که جواب می‌دهد. وقتی به فارسی از تلفات خانواده‌ها و خرابی خانه‌هایشان می‌پرسم.  وقتی پی می‌برند که خبرنگارم با آب‌وتاب از دردهایی که کشیده‌اند می‌گویند و تعریف می‌کنند که آب نداریم، و هیچ‌کس به فکر یک سرپناه مثل چادر هم برایمان نیست.اسکلتی از مسکن مهرِ بدون دیوار

به سمت منطقه‌ای می‌روم که مسکن مهر سرپل ذهاب در آن قرار دارد. آنچه از مسکن مهر سرپل ذهاب از دور برجای‌مانده شبیه قاب‌های سینمایی در فیلم‌های جنگی است. ستون‌های بدون دیوار و لباس‌های رنگی که به اطراف پراکنده‌شده‌اند و گاهی با وزش باد تکان می‌خورند. مردم این مجتمع‌ها دو روز پس از زلزله بازگشته‌اند تا اگر چیز سالمی هنوز در خانه‌هایشان مانده است، ببرند به‌جایی که البته دقیقا نمی‌دانند کجاست! بر دیوارهای شکسته و نیمی فروریخته‌ی اتاق‌ها تصاویر عجیبی دیده می‌شود. عروسک‌هایی آویزان که با چشم‌هایی بی‌حالت به واقعه خیره مانده‌اند و قاب‌های عکسی که هر یک راوی روزی از زندگی ساکنانش هستند. تعداد زیادی از ساختمان‌های مسکن مهر تنها ستون‌دارند و دیوارهای نیمه ریخته.هر بار مردمی که برای یافتن لوازمی از زندگی‌شان در طبقات فروریخته حضور پیدا می‌کنند،بیم اتفاقی تلخ دارم.

کودکانی محتاج خندیدنگروه‌های هنری از کرمانشاه و تهران به سرپل ذهاب اعزام‌شده‌اند تا برای بچه‌های مناطق زلزله‌زده برنامه اجرا کنند. تقابل عجیبی میان فضای خاکستری و لباس‌های رنگی که به تن کرده‌اند وجود دارد. بچه‌ها با تعجب نگاه می‌کنند و انگار متوجه این تضاد نمی‌شوند. خبرنگارها و عکاس‌هایی از سراسر ایران به سرپل ذهاب رسیده‌اند و از رسانه‌های خارجی هم خبرنگارانی اعزام‌شده‌اند که از حجم ویرانی شگفت‌زده شده‌اند. با مردم حرف می‌زنم و انگار از حرف‌های روشنی که برایشان می‌گویم، امیدوار می‌شوند. از بچه‌ها می‌خواهم تا پشت به بناهای فروریخته بایستند و بخندند. اول می‌ترسند و غریبی می‌کنند اما بعد با اصرار والدینشان قبول می‌کنند که رو به دوربینم لبخند بزنند. پدر و مادرهایشان تشویقشان می‌کنند به خندیدن و خود نیز با خنده آن‌ها لبخند می‌زنند. احساس می‌کنم که چقدر به خندیدن محتاج بودند و منتظر بهانه‌ای ناچیز. از مجتمع مسکن مهر بیرون می‌آیم و دوباره به سمت فرمانداری راه می‌افتم. به‌سختی مغازه‌ای پیدا می‌کنم که همه اجناسش کف مغازه ریخته‌اند. در گرمای نزدیک به غروب سرپل ذهاب تلاش می‌کنم تا آب خوردن پیدا کنم. شب می‌شود و هوا رو به سردی می‌رود. لباس‌های گرم را از کیفم درمی‌آورم. هر ساعتی که می‌گذرد هوا سردتر می‌شود. به گیلان غرب می‌روم، راه کوتاه سرپل ذهاب تا گیلان غرب باریک و تاریک است. در خانه یک آشنا مهمان می‌شوم. خسته می‌مانم از مرور تصاویر دیروز زلزله و تلاش می‌کنم تا روایت تازه‌ای برای تجربه امروز بسازم.


۲۴ آبان ۱۳۹۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: گیل نگاه]
[مشاهده در: www.gilnegah.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن