واضح آرشیو وب فارسی:فارس: چهار سال از زمین لرزه ارسباران گذشت21 مرداد روزی که زمین زیر پای مردمان آذربایجان لرزید
چهار سال قبل بود؛ ظهر روزی گرم و تابستانی، آخرین شب احیای رمضان و پایان روز زندگی صدها نفر از مردمان سختکوش آذربایجان، مردم خندان ارسباران...
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، 21 مرداد، روزی که زمین زیر پای مردمان آذربایجان لرزید و زندگیشان را لرزاند. امروز چهار سال از آن روز گذشته، غم و دلتنگی و تنهایی بازماندگان آن روز گرم اما، زخمی است برای همیشه... زمین لرزه را همه به یاد داریم، چند لرزش پیاپی که با صدای غرش همراه شد و داغی فراموش نشدنی که بر دل مردمان آذربایجان و البته دیگر نقاط ایران نشست. *** روزی بود مثل همیشه، گرم و تابستانی... مادر نان خریده بود، نان برای افطاری پدر و علی که بعد از خروس خوان با زبان روزه رفته بودند مرزعه؛ کار برداشت عدسها داشت تمام میشد. مادر سماور بزرگ گوشه آشپزخانه را پر آب کرده بود، تا بساط چای افطار و شب بیداری احیای بیست و سوم رمضان به راه باشد. مادر کاسهای خرما کنار سجاده و تسبیح درشت مهره و کتابچه جوشن کبیر گذاشت تا شب هنگام، زیر آسمان بلند خدا بخورند و تا سحر دعا بخوانند. روی جعبه ی خرما نوشته بود: «خرمای مضافتی بم»؛ از صبح زیر لب زمزمه می کرد: سبحانک یا لاالله الا انت ... سارا نشسته بود وسط اتاق روی قالی پرز بلند و برای عروسک کامواییاش میخواند: تاب تاب تاب بازی، خدا منو نندازی... اولش شبیه تکانهایی بود که وقت نزدیک شدن تراکتور پدر حس میکرد. بلند گفت: آتا گلدی! سارا تکان خورد، چراغ بالای سر سارا تاب خورد، سماور پت پت کرد و با تمام سنگینیاش قل خورد، قالی «وان یکاد» دستبافت مادر روی دیوار کج و راست شد، کاسه خرما از روی طاقچه افتاد، سارا جیغ کشید، مادر جیغ کشید؛ چشمهای سارا فقط مادر را دید که دوید و با لباس گلدارش که هنوز بوی نان می داد، سارا را بغل گرفت... وقتی چشمهای سارا باز شد، چشمهای مادر بسته بود؛ بوی خشت و گل مشت مشت رفت توی گلوی سارا و سارا آنقدر سرفه کرد تا یک نفر فریاد زد: کمک کنید، زنده است... سارا دستان مادر را رها نمیکرد؛ هر بار که آنا ... آنا ... صدا میزد، خاک میرفت توی دهان کوچک و چشمهای بهت زدهاش، اما مادر سکوت کرده بود. *** چهار سال از آن ظهر رمضانی میگذرد، چهار سالی که برای داغداران آن ظهر گرم، انگار نگذشته است... روزهای اول بعد از زمین لرزه، شهرها و روستاهای آسیب دیده سراسر التهاب بودند، هزاران پس لرزه هم به عنوان مهمانی ناخوانده، ماهها دل و جان بازماندگان را میلرزاند و مردمان روستاها و شهرهای زلزله زده اهر، ورزقان، هریس و کلیبر تا مدتها به همراه لرزشهای زمین شب سوزناک و سردشان را صبح میکردند. خیلی خاطرات از آن روزها باقی مانده؛ از یاد نمیروند روزهایی را که با بهت و حیرت و چشمانی اشکبار گذراندیم، از یاد نمیروند مردمانی را که با شروع فصل سرما زیر چادرهایشان تنگتر نشستند و جایی برای سرمای پاییزی باز کردند، از یاد نمیروند انتظار بازسازی خانههایی را که قرار بود دوماه یا در نهایت چهارماه باشد، اما...، از یاد نمیروند روزنامهنگاران و عکاسانی که با وجود تمام خطرات با سختی و مشقت خود را به روستاهای صعبالعبور رساندند و از لحظههای تلخ آن مردمان گفتند، از یاد نمیروند انسانهای آزادهای که در راه امدادرسانی و کمک به بازماندگان این حادثه تلخ از میان ما رفتند و از یاد نمیروند تمام کسانی که با جان و دل، اعضای یک پیکر واحد را به شیواترین شکل به تصویر کشیدند... تلخی غیر قابل انکار این واقعیت است که زمین لرزه خانوادههای بسیاری در آذربایجان را داغدار کرد، خانوادههایی که هیچ گاه شکل گذشته ی زندگی خود را نخواهند یافت. ما وظیفه داشتیم و هنوز هم وظیفه داریم؛ ما در مقابل پیکری که عضوی از آن دردمند و نیازمند حمایت بود، وظیفه داریم. نباید بگذاریم کودکان بیگناهی که امروز جای خالی نگاه مادر یا دستان گرم پدر را با تمام وجود لمس میکنند و به اندازه کافی دل کوچکشان آزرده شده، غم تنهایی و بیپناهی و مشکلات دیگر زندگی را هم تجربه کنند. در نهایت اما امروز و بعد از گذشت چهار سال از زمین لرزهای که دل و جان و زندگی عدهای از هموطنان مان را لرزاند، نباید همراهی و حضور ارزشمند برخیها را از یاد ببریم. پر رنگترین نام و خاطره در این لیست بلند بالای خاطرات خوب بیشک متعلق است به تمام مردمان ایران زمین، مردمانی که با دلشان پیش آمدند و هرچه در توان داشتند با صداقت و اشکهایی از سر مهربانی تقدیم هموطنان ارسبارانیشان کردند؛ مجموعه امدادی کشور و استان که تلاش کرد زخم تن آسیب دیدگان را مرهم باشد؛ مسئولینی همچون احمدعلیرضا بیگی، استاندار وقت آذربایجان و همکارانش که بارها برای بررسی وضعیت و پیگیری ها به روستاهای تخریب شده رفتند؛ هنرمندانی همچون پرویز پرستویی و رضا کیانیان و رویا تیموریان که کمر همت به جمع آوری کمکهای مردمی بستند؛ ورزشکارانی همچون حمید سوریان که مبالغ فراوانی برای بازسازی تهیه کردند؛ امدادگرانی همچون شادروان امیرمحمد رحمانپور که در راه امدادرسانی جان خود را از دست دادند و غمی بر غمهای مردم شهر افزودند؛ و البته برگزارکنندگان چندین همایش و بازارچه خیریه مانند «مهر ایران مرهم آذربایجان» که شاهد اتفاقات باشکوهی در تجلی مهر و انسان دوستی بود. با تمام این احوال و با مهر تمام ایرانیان، این زخم مداوا میشود، اما جای زخمها تا همیشه بر پیکر ایران زمین و آذربایجان و ارسباران خواهد ماند و مردمان آن حوالی هرچقدر هم قوی و آرام نشان دهند، به یاد شب احیایی میافتند که سحرش را زیر گرد و غبار و در سوگ عزیزانشان گذراندند؛ هرچه باشد این زخم را درمانی نیست، حتی به روزگاران... زخم نبودن جوانههایی که در آسمان به گل و جوانه و شکوفه مینشینند... ......................................... گزارش از : فرینوش اکبرزاده ......................................... انتهای پیام/60002/ت30
95/05/21 :: 23:54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]