تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 اسفند 1402    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از توبه بنده اش بیش از عقیمی که صاحب فرزند شود و گم کرده ای که گمشده اش ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

وکیل اصفهان

لیست قیمت گوشی شیائومی

وکیل کرج

نصب و راه اندازی دوربین مدار بسته

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

آیسان اسلامی

خرید تجهیزات صنعتی

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

اجاق گاز رومیزی

تور چین

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

تعمیرات مک بوک

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

نرم افزار حضور و غیاب انیگما

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

قطعات لیفتراک

خرید مبل تختخواب شو

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

دانلود رمان

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1791779948




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

از دل‌تنگی پسر کوچک برای مادر و کارگر خانه‌ای که خود را به‌جای خانم دکتر گلساری جا زده بود تا مادر زنده‌ای که مرده ثبت‌شده است و اصرار برای ثبت فرزندی که شهید شد


واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:

گیل نگاه/گروه اجتماعی: از ۲۴ مهر تا ۲۵ آبان ماه بیش از ۸۰۰ تن از شهروندان رشتی که اکثرا جوان بودند برای ثبت اطلاعات جمعیتی رشت کار خود را آغاز و به سرانجام رساندند.هنوز اطلاعات نفوس و مسکن سال ۹۵ کل کشور منتشرنشده است اما گیل نگاه به سراغ چند پرسشگر یا مامور سرشماری در رشت رفته و از آنان خواسته تاثیرگذارترین خاطره ها از سرشماری سال ۹۵ را با مخاطبان در میان بگذارند که این خاطرات و در واقع تجربیات کاری که بیش از چهار هفته به طول انجامید از نظر شما می‌گذرد؛ تجربه هایی که علاوه بر جذاب بودن برای خوانندگان، می تواند حاوی نکات مفیدی برای مسوولین و متولیان سرشماری عمومی نفوس و مسکن دوره بعد باشد.

پگاه موسی‌الرضا نجفی یکی از پرسشگران سرشماری در محدوده استقامت یک رشت بود.پگاه از ۴ هفته تجربه سرشماری چند خاطره که در ذهنش ماندگارتر بوده را در اختیار گیل نگاه قرارداد:دل‌تنگی‌ها پسر کوچک برای مادر در روز تولددر یکی از خانه‌ها که برای سرشماری حضور پیداکرده بودم مالک خانه زن سالمندی بود که نوه و پسرش هم با او زندگی می‌کردند.همسر مرد جوان از او جداشده بود و پسر کوچک هنگام طرح سوالات از مادربزرگش ظاهراً مشغول تماشای تلویزیون بود اما به فاصله چند دقیقه یک‌بار به صندلی ما نزدیک می‌شد و می‌گفت: «امروز تولدمه ها» بعد از چند لحظه گفت امروز تولد من و مهتاب. که مادربزرگش گفت منظورش مامانش است. دریکی از همین رفت‌وآمدها سوال کرد «برات شعر بخونم؟» که تو ۳۰ثانیه بک شعر کودکانه خواند و رفت. این پسر کوچک چند لحظه بعد بغلم کرد و سرم را به سمت خودش کشید تا من را ببوسد.طلاق و سال آزادییکی از سوالاتی که در پرسش‌نامه وجود داشت این بود که از سال ۹۰ شهر محل سکونت خود را تغییر داده‌اید؟ وقتی این سوال را از زنی تنها ساکن یکی از آپارتمان‌های رشت پرسیدم در جواب گفت: از تاریخ طلاق؟ گفتم نه از سال ۹۰٫گفت فکر کردم گفتی از سالی که طلاق گرفتی. چون سال ۹۰ سال آزادی و رهاییم بود. خندیدم و گفتم من از کجا اطلاع داشتم که شما چه سالی طلاق گرفته‌اید؟ گفت فکر کردم حتما کف‌بین هم هستی دیگر!وقتی مرگ پسر، پدر و مادر را آواره و پیر کرددریکی از روزهای سرشماری وارد منزلی شدم که ساکنانش زن و مردی سالمند بودند.یکی از سوالات پرسشنامه تعداد فرزندان زنده به دنیا آورده بود که پیرزن در پاسخ گفت فرزندی ندارم. چند ثانیه بعد گفت  یک پسر داشتم که ۲۵ ساله بود اما در خواب سکته کرد و از دنیا رفت. این را گفت و هق‌هق‌کنان به داخل اتاق رفت. من روی پله‌های ورودی خانه نشستم تا خانم برای پاسخ به ادامه سوالات برگردد. اما به‌جای او همسرش آمد و توضیح داد که از وقتی پسرم از دنیا رفت ما محل زندگی‌مان را برای فراموشی خاطراتش تغییر دادیم اما اینجا هم هردوی ما زمین‌گیر شده‌ایم. زن و شوهر هر دو به‌سختی راه می‌رفتند و بدون توجه به سنشان در شناسنامه تصور می‌کردی با زن و مردی ۹۰ ساله روبه‌رو هستی درحالی‌که زن ۶۰ ساله و مرد ۶۲ ساله بود.به دنبال بازی با تبلت سرشماریواکنش کودکان با دیدن فرد غریبه در محیط خانه معمولاً غیرقابل‌پیش‌بینی است. در یکی از روزهای کاری‌ام هنگام پاسخ مادر خانواده به سوالاتم پسر ۴/۵ ساله‌اش به‌طور متوالی درخواست استفاده از تبلتم را داشت. توضیحات من و مادرش او را قانع نکرد و اصرار می‌کرد که از برنامه آمار خارج شوم تا او مطمئن شود در تبلتم بازی نصب‌شده وجود دارد یا نه.تاکید داشت که قصدم بازی کردن با تبلت نیست فقط می‌خواهم مطمئن شوم که در تبلت شما بازی نصب‌شده نیست.سرشماری برای سرکار گذاشتن افراد بیکار؟فاطمه رجب‌زاده هم از سوی ستاد سرشماری در بخشی از خیابان‌های گلسار حاضر شد و سوالات مطرح‌شده در پرسش‌نامه را با خانواده‌های این منطقه مطرح کرد و پاسخ‌هایشان را وارد تبلت کرد.فاطمه هم ماندگارترین خاطراتش را با گیل نگاه در میان گذاشته است که در ادامه می‌خوانید:

دریکی از روزهای سرشماری بعداز انتظار طولانی پشت در آپارتمان٩واحدی که حتی صاحبان یکی از واحدها هم حاضر به باز کردن در برای مامور سرشماری باکارت و لباس فرم نبودند بالاخره یک خانم میان‌سال با صورتی برافروخته جلوی در آمد و با عصبانیت گفت اصلاً این سرشماری برای چه‌کاری انجام می‌شود؟بعد از کلی توضیحات کمی از عصبانیتش کاسته شد.ولی دائماً یک جمله را تکرار می‌کرد: همه به من گفته‌اند که ما حاضر به جواب دادن نیستیم چون پاسخ به این سوالات هیچ فایده‌ای برای ما ندارد و چیزی که  من را به‌عنوان مامور سرشماری واقعا اذیت کرد این بود که گفت این آمار فقط برای این است که آدم‌های بیکاری مثل شما را یک ماه مشغول کنند.با خودم گفتم یک ماه کار برای من و امثال من که ٧سال سابقه تدریس در آموزشگاه‌های مختلف رشت رادارم و تجربیات کاری دیگر چه دردی دوا می‌کند؟ اما ما حق پاسخگویی به رفتارها و برخوردهای ناشایست را نداشتیم و علی‌رغم صرف وقت و شنیدن حرف‌های نامناسب از آپارتمان دور شدم.کارگر خانه‌ای که خود را به‌جای زن پزشک گلساری جا زده بوددر طول بیش از ۳۰ روزی که مشغول سرشماری بودم شاهد عدم همکاری تعداد قابل‌توجهی از ساکنان منطقه گلسار با مأموران سرشماری بودم. وقتی هم موعد رسمی سرشماری به پایان رسید زمان کار در این منطقه چند روزی تمدید شد. مأموران و کارشناس‌ها از پیگیری‌های حضوری متوالی در خانه‌ها و باز نشدن در بروی خود خسته بودند. گاهی برای ثبت آمار یک‌خانه مجبور به ۶ بار سرکشی در محل در ساعت‌های مختلف می‌شدیم اما بازهم موفق به زیارت هیچ‌کس در خانه‌ها نمی‌شدیم یا آیفون‌های تصویری کمک می‌کرد تا با مشاهده لباس فرم ما، درها به دلایل نامعلوم بسته بماند.در یکی از همین روزها که برای چندمین بار به خانه‌ای مراجعه کرده بودم که چند روز قبل از آن‌هم در صبح و هم‌عصر با این پاسخ از طریق آیفون مواجه شده بودم که همسرم پزشک است و الان در اتاق عمل حضور دارد و شما روزی دیگر برای پر کردن پرس نامه مراجعه کن!یکی از همسایه‌ها که مکالمه من را با این خانم شنیده بود گفت زنی که در این خانه زندگی می‌کند خود از پزشکان سرشناس رشت است حتما به دلایلی حال مساعد نداشته است. روزی دیگر با همراهی کارشناس گروه در پشت در این خانه حاضر شدم اما بازهم همان ماجرا تکرار شد. درنهایت برای آن‌ها برگه خانوار غایب گذاشتم تا در صورت تمایل به‌صورت اینترنتی ثبت‌نام خود را انجام دهند. در روز آخر کار که از همان حوالی می‌گذشتم زنی با خوش‌رویی به سمتم آمد و گفت خانم من ساکن طبقه اول این آپارتمان هستم شما تا حالا به این خانه آمده‌اید؟ من که شوکه شده بودم ماجرا را برای او شرح دادم. این پزشک زن با عذرخواهی گفت که فردی که پشت آیفون با شما برخورد نامناسب داشت کارگر خانه بود که روز گذشته به دلیل سرقت از جیب آقای دکتر از خانه اخراج شد.ماجرای زن تنها در گلسار و خانوار چهارنفری که یک نفر ثبت‌شده بودآخرین روزهای سرشماری هوای رشت هم برفی شده بود، صبح یک روز برفی با تماس کارشناس گروهمان از خواب بیدار شدم. او اصرار داشت در روز برفی که همه‌جا تعطیل بود خودم را به ستاد سرشماری منطقه برسانم.دقایقی بعد زنگ تلفنم دوباره به صدا درآمد. آن‌طرف خط زنی با صدای عصبانی فریاد می‌زد که خانم من یک‌بار به شما اطلاعات دادم چرا باید بار دیگر یک مرد با من تماس بگیرد و دوباره سوالات قبلی را بپرسد. آیا شما واقعا تنها هستید یا به‌صورت گروهی کار می‌کنید؟ به‌زحمت آرامش خودم را حفظ کردم و با کارشناس گروه  تماس گرفتم و موضوع را اطلاع دادم که متوجه شدم در حال بازبینی بعضی از کارها هستند.درحالی‌که به‌شدت عصبانی بودم به ستاد سرشماری رفتم. واقعا یک ماه کار مداوم و گاه بی‌نتیجه در کنار رفتارهای توهین‌آمیز برخی از شهروندان بسیار ناامیدم کرده بود. در ستاد هم کارشناسمان جملاتی به من گفت که برای من مثل تیر خلاص بود: «خانم شما یک خانوار چهارنفری را یک نفر ثبت کرده‌ای و در پرسشنامه همسر این زن را فوت‌شده اعلام کرده‌ای درحالی‌که شوهرش زنده است»گفتم امکان ندارد من چنین چیزی را ثبت کرده باشم که اگر این اشتباه را مرتکب شده باشم حاضرم برای کار یک ماه حقوقی دریافت نکنم.  دوباره دست‌به‌کار شدم و با شماره منزل همان زن عصبانی تماس گرفتم و خودم را معرفی کردم. من را به خاطر آورد. و بلافاصله گفت: آقایی زنگ زِد و بعضی سوالاتش عجیب بود. ازآنجایی‌که من زنی تنها در خانه‌ای ٥٠٠متری در گلسار زندگی می‌کنم ترسیدم و به‌دروغ گفتم که چهار نفریم! داستان وقتی جالب‌تر شد که به خاطر آوردیم هنگام سرشماری از این خانواده کارشناس گروه هم همراه من بود که بعد از شنیدن ماجرا گوشی را از من گرفت و به آن زن اطمینان داد که مشکلی برایش پیش نمی‌آید.زندگی مادر پیر با پسر درگیر با اختلالات روانیزهرا کاظمی هم مامور دیگری بود که حدود یک ماه تعدادی از کوچه‌های منطقه آسایش (معلولین) را پیاده طی کرد تا خانواده‌های حاضر در محل را سرشماری کند.چند خاطره به‌جای مانده برای کاظمی چنین است:زنگ خانه را به صدا درآوردم. خانمی در را باز کرد و از من خواست برای انجام سرشماری در ایوان منزل ویلایی آن‌ها بنشینم. خانم که خود ازدواج‌کرده بود و برای مهمانی به منزل ما درآمده بود، مادر را صدا زد و بعد از سلام و احوالپرسی، همین‌که خواستم مصاحبه را شروع کنم، ناگهان فریادی خشمگین سکوت جمع را شکست. به سمتی که صدا آمده بود  برگشتم و پسری جوان با مشت‌های گره‌کرده را دیدم که قصد حمله به من را داشت. مادر این پسر  به‌سرعت به سمت او رفت و به‌زحمت او را به اتاقی منتقل کرد. پیرزن که وحشت مرا دیده بود، آرامم کرد و به کار خود ادامه دادم اما ترس اینکه دوباره پیدایش شود، آرامم نمی‌گذاشت. تمام مدت کار و پس‌ازآن به این فکر می‌کردم که این زن سالمند چگونه با پسری دارای اختلالات روانی شدید در منزل به سر می‌برد؟گربه‌ای که ترساند و ترسیدیک‌ساعتی می‌شد که خورشید غروب کرده بود. در کوچه‌های تاریک و خلوت به دنبال آدرس‌هایی بودم که در مراجعه‌های قبلی حضور نداشتند. گربه‌ای قهوه‌ای  مدام زیر پای من می‌لولید. چندین بار نزدیک من آمد هر بار که می‌رسید سعی می‌کردم خودم را از گربه دور کنم. اما تاریکی و خلوت بودن کوچه باعث شده بود که گربه تنها برایم حیوانی کوچک به نظر نیاید و به نظرم بسیار ترسناک بود. سعی کردم گام‌هایم را تندتر کنم اما گربه هم شروع کرد به دویدن و نزدیک‌تر شدن به من  که من چاره کار را در دویدن دیدم که گربه هم شروع کرد به دویدن کرد.من که دیگر توان دویدن نداشتم درجایم میخکوب شدم و بی‌اختیار چند بار جیغ کشیدم وقتی دوباره به اطرافم نگاه کردم باکمال تعجب دیدم گربه از صدای فریاد من ترسیده و دوان‌دوان در حال دور شدن از من بود.رفتار دل‌نشین زن سالمندبه درب منزلشان که رسیدم مردی را دیدم که پیش از من زنگ خانه را به صدا درآورده بود. لحظاتی بعد زنی سالمند که یک‌بارانی بلند بر تن داشت و با استفاده از کلاهش موهایش را پوشانده بود در را برویمان گشود. مرد برای انجام کاری به خانه‌شان آمده بود و من هم خودم را معرفی کردم و این مادر پیر با خوش‌رویی گفت: شما هم بفرمایید. با دعوت او به داخل خانه رفتم.  مرد جوان لحظاتی بعد از خانه خارج شد. حیاط خانه نه‌چندان بزرگ اما باصفا بود. صاحب‌خانه از من خواست از انگورهایی که دورتادور حیاط را احاطه کرده بودند بخورم. درخت انگور و انارهای قرمز حیاط چشمانم را خیره کرده بود، از درخت انگور خوشه‌ای کوچک چیدم و خوردم. انگورش لذتی کم‌نظیر برایم داشت و مزه‌اش با انگورهایی که تاکنون خورده بودم متفاوت بود.زن سالمند که به دنبال کارت شناسایی خود رفته بود، کیف مدارک خود را آورد و از او تشکر کردم. از اسم‌ورسمش پرسیدم اسمش «گل» بود و چقدر این اسم زیبنده‌اش بود. متوجه موهای سپیدش شد که از زیر کلاه بارانی پیدا بود. اخم‌هایش در هم شد و زیر لب چند باری ابراز ناراحتی کرد که چرا موهایش را بیشتر نپوشانده تا مرد غریبه آن‌ها را نبیند.پیرزن همراه دخترش در این خانه زندگی می‌کرد اما هرچه نگاه کردم مدارک دخترش را پیدا نکردم. این زن سمت اتاق دخترش حرکت کرد. در زد و با لحنی پر از مهر و عطوفت از دخترش کارت شناسایی‌اش را درخواست کرد. رفتار موقرانه این زن سالمند با سطح تحصیلات پایین حس بسیار مثبتی در من ایجاد کرده بود. زن مهربانی که هنگام خداحافظی با بدرقه از من می‌خواست مقداری انگور با خود به منزل ببرم.زنی میان‌سال در جستجوی خانواده

فریبا رستگار هم بیش از ۳۰ روز بخشی از شهرک حمیدیان را با تبلت و برگه‌های سرشماری زیر پا گذاشت.فریبا هم چند خاطره ثبت‌شده در حافظه‌اش از مشاهدات و برخوردهای شهروندان را برای گیل نگاه بازگو کرده است:یکی از اتفاقات و خاطره‌هایی که برای من به‌جامانده سرشماری از زنی بود که با دخترش در یک سوئیت زندگی می‌کرد. دقایقی بعد از سرشماری درد و دل‌های زن آغاز شد. او گفت که اهل جنوب ایران است و پدر و مادرش سال‌ها پیش او را رها کرده بودند و نتیجه بررسی‌هایش نشان می‌دهد که آن‌ها در حال حاضر در کشور امارات حضور دارند. این زن دقایقی قصه‌ی پر غصه زندگی‌اش را در کودکی و جوانی تعریف کرد و گفت باگذشت سال‌ها از این موضوع همچنان در آرزوی دیدن روی پدر و مادرم هستم. او تصور می‌کرد شاید با آمارگیری امکان پیدا شدن اطلاعاتی از خانواده‌اش ممکن باشد.مادر زنده‌ای که مرده ثبت‌شده استاولین درخواست ما برای سرشماری اعضای خانواده رویت مدارک شناسایی بود. دریکی از خانه‌ها مادر خانواده شناسنامه نداشت. و می‌گفت که چند سال قبل در ثبت‌احوال نامش به‌عنوان مرده ثبت‌شده برای همین هیچ مدرک شناسایی در اختیار نداشت و تاکید می‌کرد که بود و نبود اسناد هویتی فرقی به حالش ندارد! وقتی در شهر بیناها آدم نابینا پادشاه می‌شوددریکی از خانه‌هایی که برای سرشماری حضور پیدا کردم سرپرست خانواده پسر جوانی بود که از هر دو چشم نابینا بود. برخورد مناسب و آگاهی او به‌قدری مناسب بود که اگر قرار به دادن نمره به رفتارهای شهروندان بود قطعاً او یکی از صدرنشینان در میان اکثر افرادی بود که ظاهراً «بینا» بودند اما هیچ‌گاه چشم خود را بروی رفتارهای نادرست خود نمی‌گشایند. ساعت ۱۱ و شهروندان خواب زدهبر اساس وظیفه‌ای که بر عهده ما بود باید حتما ساعات مشخصی کار خود را شروع و به پایان می‌بردیم. اما این موضوع برای بعضی از شهروندان قابل‌درک نبود. مثلا معترض می‌شدند که چرا صبح زود ما را از خواب بیدار کردید درحالی‌که مثلا ساعت از ۱۱ ظهر هم گذشته بود. دریکی از روزها که حوالی ظهر به خانه مردی مراجعه کردم که با دیدن من به‌شدت بدخلق و عصبانی نشان داد. او در پاسخ به سوالات من هم جواب‌های دوپهلو کنایه‌آمیز و گاه تمسخرآمیز می‌داد.من در مقابل برخوردهای نادرست او لبخند می‌زدم و سکوت می‌کردم و تمام تلاشم را برای احترام لازم انجام دادم. ظاهراً این مرد پس‌ازآن‌که با خود خلوت کرده بود متوجه رفتار نادرستش شده بود بعدازآن تاریخ تا پایان موعد سرشماری هر وقت من را در آن محله می‌دید با احترام برخورد می‌کرد و از رفتار آن روزش عذرخواهی می‌کرد.سرت را می‌بُرندرفت‌وآمد در محله باعث شده بود که بعد از هفته اول چهره بسیاری از رهگذران و صاحبان مغازه و …برایم  آشنا شود و برای آن آن‌هم حتما این‌گونه بود مانند زن سالمندی که هر بار من را می‌دید سوال می‌کرد دانشجویی؟ و بدون آن‌که منتظر جواب من بماند ادامه می‌داد: دختر من هم دانشجو است و مردان برای دختران دانشجو نقشه می‌کشند و شما نباید فریب بخورید. آخرین توصیه‌اش هم به من یک جمله تکراری بود:«خونه هیچ غریبه‌ای نرو چون سرت را می‌بُرند.»سیلی به‌صورت فقردریکی از سوالاتی که در مورد اهالی خانه پرسیده می‌شد شاغل یا بیکار بودن تک‌تک اعضای خانواده بود. دریکی از روزها که یک مادر جوان به همراه پسر ۹ ساله‌اش برای پاسخ به سوالاتم حاضرشده بود از شغل خانم خانواده پرسیدم که او جواب داد شغلی ندارم. در این لحظه پسربچه گفت مامان تو که بیکار نیستی؟!مادرش اخمی به پسر کرد و گفت حرف نزن و بعد رو به من گفت خانه‌دارم.‌ پسربچه که دست‌بردار نبود ادامه داد: پس اینجایی که کار می‌کنی چیه؟! مادرش بازهم با عصبانیت جوابش را داد که حرف نزن.‌ وقتی بار سوم بچه گفت مامان مگه خونه مردم جارو و تی نمی‌کشی…تا جمله بچه تمام شد مادر که عصبانی شده بود سیلی محکمی به‌صورت بچه زد… تا پایان سوال و جواب‌های بعدی انگار من صدای این مادر را از فرسنگ‌ها دورتر می‌شنیدم.  ‌نگرانی برای حذف یارانه و بیکاری فرزندان تحصیل‌کردهسهیلا کرمپور هم از ۲۴ مهر تا ۲۵ آبان ماه زنگ خانه‌های منطقه دیانتی را برای ثبت اطلاعات خانوادگی ساکنانش به صدا درآورد. کرمپور با نگاهی کلی‌تر به اتفاقات روی‌داده در سرشماری نفوس و مسکن ۹۵ داشته است.وقتی در اولین روز سرشماری تبلت به دست در دیانتی حضور پیدا کرد از نقشه و منطقه‌ام راضی بودم ولی نکته منفی برایم دوری محل سرشماری از محل زندگی‌ام بود و هر روز باید سه مسیر سوار ماشین می‌شدم و برای صرف ناهار هم امکان رفتن به منزل را نداشتم. یعنی از صبح تا غروب در کوچه‌پس‌کوچه‌ها به دنبال ثبت اطلاعات خانوارها بودم.روزهای اول چتر به دست زیر باران گذشت.  گاهی در مسیر از خستگی سرم گیج می‌رفت که به لطف خانواده‌های مهربان و کمک آن‌ها بهتر می‌شدم. خانواده‌هایی که هنگام سرشماری از دغدغه‌ها و مشکلاتشان گفته بودند اما برای کمک به کسی که دچار مشکل شده بود دریغ نمی‌کردند.نگرانی بسیاری از خانواده‌ها قطع شدن یارانه نقدی بود که به آن‌ها اطمینان می‌دادم هرگز چنین هدفی پشت سرشماری وجود ندارد. اما بازهم تعدادی ملتمسانه هنگام ارائه آمارهایشان می‌خواستند اطلاعاتشان به‌گونه‌ای ثبت نشود که یارانه‌شان قطع شود.اکثر خانواده‌ها شدیداً دغدغه بیکاری فرزندان تحصیل‌کرده‌شان را داشتند و سوال می‌کردند ممکن است ثبت این تعداد بیکار باعث شود راهی برای حل این معضل پیدا شود؟وقتی مامور سرشماری با سارق اشتباه گرفته شدامیر قاسم‌زاده مامور سرشماری حوزه ۴ رشت بود و در محله شهریاران اطلاعات خانواده‌ها را ثبت کرده است.وقتی زنگ یکی از واحدهای آپارتمانی را در ۱۰ متری گلشن زدم صاحب‌خانه در را باز نکرد  و اصرار داشت که آمارگیر حق ورود به هیچ منزلی را ندارد و من نتوانستم به دلیل عدم همکاری ساکنان آپارتمان مورداشاره وارد ساختمان آنجا بشوم تا اینکه باگذشت چند روز از سرشماری صاحب یکی از واحدهای آپارتمان ‌که مردی سالمند بود در کوچه نزدیک خانه‌شان مرا دید و اصرار داشت که مجددا برای سرشماری به آن آپارتمان سر بزنم. او توضیح داد که ماجرا یک سوءتفاهم بوده و حاضران در ساختمان به دلیل سرقت‌های متوالی از داخل و بیرون واحدهایشان در را به روی هیچ غریبه‌ای باز نمی‌کنند و تصور می‌کنند این حرف‌ها نوعی شگرد است.درخواست برای سرشماری فرزندی که شهید شدزهرا قنبرزاده هم بیش از ۴ هفته در منطقه آسایشگاه (معلولین) رشت به کار سرشماری مشغول بود.دریکی از روزهای کاری برای سرشماری به خانه‌ای رفته بودم زن جوانی دم درآمد و به من گفت که پرستار پیرمرد و پیر زنی تنها است که بچه‌هایشان ازدواج‌کرده و یکی از پسران این خانواده هم شهید شده بود.سرشماری خانه تمام شد و من چند خانه جلوتر رفته بودم که دیدم پیرمردی من را صدا می‌زند. به من گفت یکی از پسرانم شهید شده و نمی‌دانم که پرستارش اطلاعات او را به شما داده یا نه. این پدر سالمند تاکید داشت که حتما پسرش را هم سرشماری کنم.نمی‌دانستم دقیقاً باید چه واکنشی نشان بدهم اما گفتم خیالتان راحت باشد؛ اسمش را ثبت کرده‌ام.
۱۸ آذر ۱۳۹۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: گیل نگاه]
[مشاهده در: www.gilnegah.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 121]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن