واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: كودكان مترو كار
سه جفت 5 هزار تومن. پول يه جفت مغازه داره. فقط همين سه جفت جوراب مونده هركي ميخواد تقديم كنم...
نویسنده : حسين كشتكار
سه جفت 5 هزار تومن. پول يه جفت مغازه داره. فقط همين سه جفت جوراب مونده هركي ميخواد تقديم كنم. صدا مربوط به پسر بچهاي 10 ساله بود كه روي دستش چند جفت جوراب ديده ميشد.
از سر و وضعش پيدا بود چندان وضعيت مالي مناسبي ندارد. پسر بچه دوباره رو به جمعيت حاضر در قطار مترو كرد و وقتيديد خريداري نيست گفت:«من الانبرم بعدشپشيمون ميشينا.»
بعدوقتيديدكسي خريدارنيستبهمسافرانگفت:«نميخواين؟همين ديگه الان نميخرين بعدا يه موقع كه لازم دارين ميرين همين جنسو از مغازه چند برابر قيمت با التماس ميخرين، حقتونه.» اين راگفت و از در قطار خارج شد. هنوز از رفتن پسر جوراب فروش نگذشته بود كه صداهايي ديگر چرتم را پاره كرد:«جوراب نخي، فري سايز، ضد بو، ضد عرق، ضد باكتري 3 تا ۵ تومن. باتري قلمي، نيمقلمي ۴ تا 2 تومن. لواشك باطعم تمشك فقط هزار. پاكت هديه 10 تا ۱۰۰۰تومن، آدامس خوشبوكننده دهان 2 تومن. خودكار تقلب، مينويسي اما جز با نور لامپ خودشو خونده نميشه، مفت! . خميردندان سفيدكننده - بيرنگ در مياره!- 3 تومن... »
پسر 10 الي 12 سالهاي با لباس نه چندان نو با يك كيسه بزرگ پر از وسايل كه معلوم بود به سختي بر شانه هاي كوچكش حمل ميكند از كنارم رد ميشد كه نگاهش به من ميافتد. به من سلام كرد و گفت:
-آقا يه دونه از اين چيز ميزا بخر از ما…
- نياز ندارم عزيزم.
- مگه ميشه؟ از اين خمير دندونا بخر سفيدكننده اس، واسه شما كه ميخندي خيلي خوبه، البته شما كه دندونات سفيده اما سفيدترش ميكنه.
- نه نميخوام عزيزم.
پسر جواني كه در صندلي روبهرو نشسته بود و در اين مدت يك لحظه هم سرش را از روي گوشي تلفن همراهش بلند نمي كرد، بدون اينكه سرش را بلند كند، زير لب گفت:
- باز اين بچه سرو كله اش پيدا شد!
پسر بچه به پسر جوان چپ چپ نگاه كرد بعد بدون اينكه چيزي بگويد رو به من ادامه داد:
- از اين آدامسا چي؟ خوشبو كننده س.
- ممنون... من دهنم هميشه بوي خوب ميده اصلاً هم عادت ندارم در كوچه و خيابون آدمس بجوم.
پسر جوان همانطور كه با موبايلش بازي ميكرد با صداي پق، خنديد!
- خب از اين لواشكا بخر، جون ميده براي مهموني .
- ممنونم عزيزم، نميخوام .
- چرا نميخواي آقا؟
كمكم از سماجتش خسته شدم خواستم چيزي بگويم ولي خودم را كنترل كردم! با آرامي گفتم ممنونم پسر جون من نميخوام برو بده به اوني كه ميخواد. اين همه آدم اينجاست.
پسرك كه از خريدن من دلسرد شد راهش راگرفت و رفت. هنوز چند قد م نرفته بود كه يك پسر بچه ديگر حدودا 14 ساله جلويم سبز شد و با حالت التماسگفت:«آقا جون بيا از اين خودكاراي تقلب ببر. ببين وقتي مينويسي معلوم نميشه، اما همينكه با لامپ تهش نور ميندازي روش، معلوم ميشه. براي جلسه امتحان عاليه.» پسر جوان كه هنوز هم سرش به موبايل گرم بود به دستفروش گفت:
- مگه اين آقا مدرسه ميره كه خودكار لازمش بشه!
پسر دستفروش شاكي بر گشت به سمت پسر جوان گفت: «اگه گذاشتي ما دو زار كاسب شيم امروز!» بعد راهش را گرفت و رفت.
نگاهي به تابلوي راهنما انداختم تا بدانم چند ايستگاه ديگر به مقصد ميرسم كه صداي دختركي 9 ساله مرا به خود آورد:«مسافران محترم از اين چسبها بخريد چسب زخم براي خونه. اگه خدايي نكرده احتياج شد استفاده كنيد. اين چسب زخم دو كاره است هم از خونريزي جلوگيري ميكنه و هم باعث ميشه سريع زخم خوب بشه... »هنوز حرف دخترك تمام نشده بودكه قطار توقف كرد و بلندگو گفت: «ايستگاه گلبرگ. مسافراني كه قصد ادامه مسير...»
با هجوم جمعيت به سمت در قطار دخترك در لابهلاي جمعيت گم شد و من هم كه به مقصد رسيدم پياده شدم. از ايستگاه مترو كه بيرون آمدم ديدم هوا روبه تاريكي است.
در خيابان فرعي كنار ايستگاه مترو وارد شدم. هنوز درفكر آن چند كودك بودم. با خودم ميگفتم چقدر بچههاي فروشنده زياد شدهاند؟ از طرفي ناراحت شدم كه اين بچهها چرا توي اين سن و سال بايد بهجاي درس خواندن به دستفروشي رو بياورند و از طرفي هم خوشحال بودم كه براي گرداندن امورات زندگي لااقل راه در آمدي دارند. هنوز در اين افكار بودم كه چند بچه حدوداً 10، 12 ساله توجهم را جلب كرد. وقتي نزديكتر شدم، چهره بچهها به نظرم آشنا آمد. وقتي دقت كردم متوجه شدم اينها همان بچههاي داخل مترو بودند كه دستفروشي ميكردند. سه دختر و شش ، هفت پسر بچه حدوداً 10 تا 14 ساله .انگار منتظر كسي بودند. در فكر بچه ها بودم كه صداي ماشيني توجهم را جلب كرد. ماشين وانت بار نزديك بچهها ايستاد. راننده سر از پنجره ماشين در آورد و داد زد:«يا الله بچهها زود باشين بپرين بالا تا شب نشده بريم گاراژ وگرنه جا موندين بايد شب تو همين خيابون بخوابين!»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]