تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):مؤمن را از سيمايش مى شناسيم و منافق را از نشانه هايش.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796826830




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برش‌هایی از خاطرات شهید مدافع حرم سنگ مزاری که پیش از شهادت همه دیدند/ شهیدی که جای دفنش را نشان مادرش داد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: برش‌هایی از خاطرات شهید مدافع حرمسنگ مزاری که پیش از شهادت همه دیدند/ شهیدی که جای دفنش را نشان مادرش داد
خبرگزاری فارس: سنگ مزاری که پیش از شهادت همه دیدند/ شهیدی که جای دفنش را نشان مادرش داد
کتاب «ابو وصال» خاطرات شهید محمدرضا دهقان امیری از شهدای مدافع حرم است که انتشارات موسسه شهید کاظمی آن را روانه بازار کتاب کرده است.

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب خاطرات طلبه شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری با عنوان «ابو وصال» به قلم محدثه علیجان‌زاده روشن از سوی موسسه شهید کاظمی منتشر شده و در آن 100 خاطره از این شهید را از زبان نزدیکان و اطرافیان این شهید 20 ساله روایت شده است. در ادامه برخی از این خاطرات نقل شده است.

*امر به معروف خونین با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محله می‌رفتند که می‌بینند که چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر می‌خواهند دخل را خالی کنند.  ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرات نداشت، کاری کند. محمدرضا سریع خود را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که‌ آنجا بود را به میز کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می‌کند. پست گردنش می‌شکافد،‌ زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بود که می‌خواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت. *شیرکاکائو و کیک بیت رهبری اشک مدافع حرم را در آورد یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش می‌خواست که او را بفرستم اما نمی‌شد. تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمی‌شناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها می‌رفت. وقتی از بیت برگشت، چشم‌ها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او می‌شناختم،‌مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریه‌هایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود.! *سرقت ادبی هدیه تولد برایم یک رم هشت گیگ خرید. تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کندن اما این طور نبود. هدیه را که باز کردم یک تکه کاغذ لای آن بود. چند بیت شعر بود که قافیه مهدیه داشت، با تعجب پرسیدم دو بیتی با قافیه اسم من گفتی؟! ملتمسانه از من خواست تا صدایش را در نیاورم، شعر یکی از دوستانش بو که برای همسرش سروده بود و همنام من بود. بخشش زیبا دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند، اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. محمدرضا متوجه شد از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان می‌شد، کم کم پس‌انداز کرده بود. آن پس‌اندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. *تنها ارثیه حضرت زهرا(س) روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشت که ایراد چادر مگر چیست که این زن‌ها سرشان نمی‌کنند. تکیه کلامی داشت که می‌گفت یک چادر از حضرت زهرا (س) به خانم‌ها ارث رسیده است. بعضی زن‌ها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر (ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند. دوست داشت که خانم‌ها با حجاب و چادری باشند. *شهیدی که جای دفنش را نشان مادرش داد مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید می‌کرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت که وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمی‌شد، حرفش را جدی نگرفتم. نمی‌دانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط می‌شوم. *سنگ مزاری که پیش از شهادت همه دیدند دوره فتوشاپ را می‌گذراندم و در حد مقدماتی کارهایی انجام می‌دادم. یکی از کارهایی که از آن لذت می‌بردم نوشتن اسم خودم روی سنگ مزار شهدا به عنوان شهید بود، وقتی عکس طراحی شده‌ام را در گروه دوستان خودم در یکی از شبکه‌های اجتماعی گذاشتم همه خوششان آمد، تعداد زیادی از بچه‌های عاشق شهادت پیدا شد، اما من دلم به سمت او کشیده شد،‌محمدرضا هم درخواست داد تا برایش طراحی کنم، وقتی آن عکس را فرستادم خیلی خوشحال شد و به جای خالی محل شهادت اشاره کرد، گفتم حالا شهید بشو تا محلش مشخص شود، قبول نکرد و گفت که محل شادت را سوریه بنویس، نوشتم آن موقع تخیل بود اما به واقعیت تبدیل شد آن عکس در شبکه‌های اجتماعی خیلی معروف شدند. *ماجرای صد دلاری که خرج بادمجان حلب شد موقعی که داشت می‌رفت پدرش یک اسکناس صد دلاری داد. خیلی ذوق کرد، آن را بوسید و در جیبش گذاشت وقتی در سوریه بود آن را خرج نکرد، تا این که در بازار حلب یک گونی بادمجان خرید، آنها را بین همرزمانش تقسیم کرد تا هر کس هر چقدر که دلش خواست با آن غذایی درست کند، خودش بادمجان کبابی درست کرد. این کارش تعجب‌برانگیز بود، چون به شدت از بادمجان متنفر بود و به هیچ عنوان به غذایی که در آن بادمجان بود لب نمی‌زد. *خواب نورانی حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم،‌خانه‌مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم.دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه‌ام شده‌اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می‌زنند مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست. علاقه‌مندان به تهیه کتاب «ابو وصال» می‌توانند آن را از فروشگاه اینترنتی «من و کتاب» خریداری کنند. انتهای پیام/و  

95/04/22 :: 00:08





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن