واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: به انصراف فكر ميكنم
قبولي در دانشگاهي كه به تعداد انگشتان يك دست هم در مقطع ارشد پذيرش ندارد...
نویسنده : مريم رضوي
قبولي در دانشگاهي كه به تعداد انگشتان يك دست هم در مقطع ارشد پذيرش ندارد، برايم مثل خواب و رؤيا بود. آن هم فلسفه هنر كه بينهايت دوستش داشتم. راستش را بخواهيد خودم هم باورم نميشد. خبرش كه آمد به علي گفتم فعلا به هيچكس نگوييم تا مصاحبه را هم بروم، اگر در مصاحبه هم قبول شدم خانوادههايمان را در جريان ميگذاريم. مصاحبه را هم قبول شدم و پيامهاي تبريك از دوست و آشنا و فاميل سرازير شد.
دو، سه روز بعد از اعلام جواب مصاحبه با علي زديم به جاده و رانديم تا دانشگاه. علي ميگفت: «يعني تو هر هفته ميخواهي اين مسير را بري و برگردي؟ جاده است و هزار اتفاق، دلم شور ميزند.»
اخمهايم را در هم كشيدم كه «تو كه موافق بودي! از اولش هم شرايط اين دانشگاه رو ميدونستي، خودت گفتي كنكور بده و...» با دلخوري داشتم گذشته را به يادش ميآوردم و حرفهاي زده و نزدهاش را كه گفت: «خب حالا هم كه نگفتم نرو.»
تصورم اين بود كه كلاسهاي دوره ارشد قرار است دو روز آخر هفته باشد و من سهشنبه ميآيم و نهايتاً جمعه برميگردم. دو، سه روزي بعد از ثبتنام مانديم تا وضعيت كلاسها روشن شود. روزهاي بعد معلوم شد كه شركت در كلاسهاي زبان انگليسي از پايه براي همه دانشجويان الزامي است، فرقي هم ندارد چقدر زبان انگليسيات خوب يا بد باشد. تو ملزم به شركت در كلاسها هستي و اين هشت ساعت كلاس، در روزهاي شنبه و دوشنبه صبح و عصر برگزار ميشود. از فكرش سرم گيج رفت. با اين حساب تمام هفته بايد ميماندم خوابگاه تا به كلاسهايم برسم. اطلاعيه شركت در زبانهاي خارجي را كه در تابلوي اعلانات ديديم، علي نگاهي به من انداخت و گفت:«اينطور كه معلومه من بايد كار و زندگي رو رها كنم و بيام اينجا؟»
آه بلندي كشيدم. چه كار ميتوانستم بكنم. فكر كردم صبر كنم تا اولين روز كلاس و بعد با استاد صحبت كنم و بگويم كه من ديپلم زبان دارم و وضعيتم بد نيست، شايد راضي شود فقط كلاسهاي دوشنبه را شركت كنم. اما باز هم بايد يكشنبه از خانه بيرون بيايم و پنجشنبه برگردم و...
علي پيشنهاد كرد بمانيم تا اولين روز كلاس زبان هم تشكيل شود. سه روز مانده بود تا برگزاري اولين جلسه كلاس زبان. استاد مرد شريفي بود. داستانم را كه برايش گفتم و علي را كه ديد، گفت: «هر كاري از دستم برآيد برايت ميكنم.» با آموزش صحبت كرد اما آنها قبول نكردند. گفتند قانون است و نميشود دانشجويي قانون را زيرپا بگذارد. استاد گفت: «شرمنده دخترم، من مشكلي نداشتم، ولي دانشگاه قبول نميكند...»
علي گفت: «حالا چه كار ميكني؟»
زل زدم به سقف كه اشكهايم نريزد و صدايم نلرزد و گفتم: به انصراف فكر ميكنم...
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]