تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797831862




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

طنز؛ شما از کدوم قبرستون اومدی؟


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: آیدین سیارسریع در روزنامه شهروند نوشت:

در اتاق تزریقات نشسته بودم و طبق معمول سرم توی گوشی بود که دکتر عباس تی به دست وارد اتاق شد. دکتر عباس نظافتچی کلینیک است که همیشه پیراهن سفید با کراوات تک‌رنگ به تن می‌کند و چون چندباری توسط بیماران با دکتر مشعوف روانپزشک کلینیک اشتباه گرفته شده، بچه‌ها دکتر صدایش می‌زنند که روحیه‌اش را از دست ندهد. چند باری هم شیطنت کرده و در غیاب دکتر مشعوف به بیماران مشاوره داده که در مورد آخر وقتی بیمار خودکشی کرد، دیگر دست از این کار برداشت و تمام توجهش را به نظافت کلینیک معطوف کرد. البته دکتر عباس کار مهم‌تری هم دارد و آن تنقیه تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی بر گوش بی‌نوای بنده است.
 
امروز هم تی به دست آمده بود و ضمن اشاره به پاها که «بده بالا» می‌گفت: دکتر! این روزا خیلی سردرگمم. توی دلم گفتم خدا رو شکر یه بار از مدخل سیاست وارد بحث نشد. گفتم: چرا سردرگمی دکتر؟ طاقت نیاورد و گفت: نمی‌دونم دارن اون گوشه موشه‌ها چیکار می‌کنن که سر مردم‌رو با کنسرت گرم کردن! گفتم: کیا دارن دقیقا چیکار می‌کنن؟ گفت: آهااا! همین دیگه. مشکل همینه! گفتم: مشکل چیه؟ گفت: نمی‌دونم دولت داره سر مردم رو گرم می‌کنه یا مخالفای دولت. گفتم: اون مال قدیم ندیما بود واسه سر مردم یه احترامی قایل می‌شدن اول گرمش می‌کردن بعد کارشون رو می‌کردن.
 
الان دیگه احترام‌ها از بین رفته دکتر! دیگه مستقیما میان رو سر مردم کارشون‌رو... جمله تکان‌دهنده‌ام تمام نشده بود که جوانی پریشان و عصبی سریع وارد اتاق شد. آمپولش را که دستش بود، پرت کرد سمت من و نشست روی تخت. پلک‌هایش را روی هم فشار داد و گفت: بزن راحتم کن! دکتر عباس کمی ترسید و عقب‌عقب از اتاق رفت بیرون. با تعجب نگاهش کردم، پرسیدم: همین‌جوری ایستاده؟ مشت‌هایش را گره کرد و گفت: بله، ایستاده بزن. گفتم: عزیزم این‌جوری که نمیشه. یه جاهایی بالاخره باید بخوابی. آمد بخوابد که گفتم: جسارتا شما از کدوم قبرستون تشریف آوردین؟ بلند شد که حمله کند، دید سوزن دستم است جلوتر نیامد.
 
گفتم: چرا عصبانی میشی؟ گفت: درست صحبت کن! گفتم: به خدا درست صحبت می‌کنم. الان این چیه تنت؟ گفت: لباس مرگ! گفتم: خدا پدرتو بیامرزه. فکر کردم از اینایی هستی که می‌میرن بعد یهو زنده میشن. نشست روی تخت و گفت: نخیر! ما اعتراض داریم. گفتم: به چی؟ گفت: برگزاری کنسرت. من که تا حالا تجربه تزریق به این گروه از عزیزان را نداشتم. ناخواسته گفتم: «اوه اوه اوه!» سریع گفت: چیه؟ دست و پایم را گم کردم، گفتم: این آرام‌بخشه که بهت داده خیلی قویه‌ها! چیزی نگفت.
 
گفتم: خب بخواب که من تزریق رو انجام بدم هممون راحت شیم... آهان... آفرین... حالا قضیه چی بود؟ مایلی سایروس اومده بود کنسرت برگزار کنه؟ گفت: نه... کنسرت شهرام ناظری بود. همین که گفت شهرام ناظری سرنگ توی دستم خشک شد، گفتم: مگه چه اشکالی داشت؟ گفت: از محتوای آن بی‌خبر بودیم. گفتم: یعنی می‌خواست رپ بخونه؟ گفت: نه... از اسمش معلوم بود. گفتم: مگه اسمش چی بود؟ به طرز مشکوکی گفت: ناگفته‌ها! نمی‌دونستیم کدوم ناگفته‌ها رو می‌خواد بگه... سوزن را کشیدم بیرون و گفتم تمومه. تشکر کرد و رفت. چشمم به تیتر روزنامه خورد: سه نفتکش در دولت قبل با بارش گم شد!




۰۶ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی
uyt


پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن