تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى خواهد دعايش مستجاب و اندوهش برطرف شود، به تنگدست مهلت دهد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797757246




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روش تربیتی خاص شهید ابراهیم هادی


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
روش تربیتی خاص شهید ابراهیم هادی
روش تربیتی خاص شهید ابراهیم هادی اواخر مجروحیت ابراهیم بود. می خواست برگردد جبهه، یک شب توی کوچه نشسته بودیم و داشت برای من از بچه های سیزده، چهارده ساله در عملیات فتح المبین می گفت. همینطور گفت و گفت تا اینکه آخرش با یک جمله حرفش را زد: با توکل به خدا چه حماسه هائی آفریدن.


به گزارش فرهنگ نیوز؛ جواد مجلسی راد، مهدی حسن قمی می گویند: منزل ما اطراف خانه آقا ابراهیم بود . من که حدود شانزده سال داشتم هر روز با بچه های محل توی کوچه والیبال بازی می کردم. عصرها هم روی پشت بام مشغول کفتر بازی بودم. آن زمان حدود 170تا کفتر داشتم. موقع اذان که می شد برادرم به مسجد می رفت. اما من مقید به مسجد رفتن نبودم. یکروز آقا ابراهیم جلوی درب منزلشان ایستاده بود و بازی ما را نگاه می کرد . آن موقع ایشان مجروح بود و با عصای زیر بغل راه می رفت، در حین بازی توپ به سمت آقا ابراهیم رفت . من رفتم که توپ رو بیارم. ابراهیم توپ را در دستش گرفت .

وقتی جلو رفتم توپ را روی انگشت شصت به زیبائی چرخاند و بعد گفت: "بفرمائید آقا جواد" از اینکه اسم مرا می دانست خیلی تعجب کردم و تا آخر بازی نیم نگاهی به آقا ابراهیم داشتم، همه اش در این فکر بودم که اسم مرا از کجا می داند. چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم که آقا ابراهیم آمد و گفت: "رفقا، ما رو هم بازی می دین؟" گفتیم:"اختیار دارین، مگه والیبال هم بازی می کنین؟ " گفت: "خُب اگه بلد نباشیم از شما یاد می گیریم " و بعد عصا راکنار گذاشت و درحالی که لنگ لنگان راه می رفت شروع به بازی کرد.

تا آن زمان ندیده بودم که کسی اینقدر قشنگ بازی بکنه. با اینکه هنوز پاش مجروح بود و مجبور بود یکجا بایسته، خیلی خوب ضربه می زد و خیلی خوب توپ ها رو جمع می کرد. شب به برادرم گفتم: "این آقا ابراهیم رو می شناسی؟ عجب والیبالی بازی می کنه! " برادرم خندید و گفت: "هنوز نشناختیش، قهرمان والیبال دبیرستان ها بوده. تازه قهرمان کشتی هم بوده " با تعجب گفتم: "جدی می گی؟ پس چرا هیچی نگفت!" برادرم جواب داد: "نمی دونم، فقط بدون که آدم بزرگیه". چند روز بعد وقتی مشغول بازی بودیم دوباره آقا ابراهیم اومد.

هر دو طرف دوست داشتن آقا ابراهیم با تیم آنها باشد. بعد هم مشغول بازی شدیم. چقدر زیبا بازی می کرد. انتهای بازی بود که صدای اذان ظهر از مسجد پخش شد. ابراهیم توپ رو نگه داشت. بعد گفت: "بچه ها می یاین بریم مسجد؟" گفتیم: "باشه "و بعد با بچه ها رفتیم نماز جماعت چند روزی گذشت و حسابی دلداده آقا ابراهیم شدیم. یکبار ناهار ما روا دعوت کرد. یکبار هم با بچه های هیئت رفتیم منزلشان و بعد از مراسم ، شام خوردیم و کلی با هم صحبت کردیم. بعد از آن دیگر هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. اگر یک روز نمی دیدمش دلم براش تنگ می شد و واقعاً ناراحت می شدم. یکی دو بار هم با همدیگر رفتیم ورزش باستانی و خلاصه حسابی عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم.

اواخر مجروحیت ابراهیم بود. می خواست برگردد جبهه، یک شب توی کوچه نشسته بودیم و داشت برای من از بچه های سیزده، چهارده ساله در عملیات فتح المبین می گفت. همینطور گفت و گفت تا اینکه آخرش با یک جمله حرفش را زد: "اونها با اینکه سن و هیکلشون از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماسه هائی آفریدن. تو هم اینجا نشسته ای و چشمت به آسمونه که کفترات چیکار می کنن!" فردای آن روز همه کفترها رو رد کردم و بعد هم عازم جبهه شدم.

از آن ماجرا سالها گذشته و حالا که کارشناس مسائل آموزشی و تربیتی هستم می فهمم که ابراهیم چقدر دقیق و صحیح کار تربیتی خودش رو انجام می داد و چه زیبا امر به معروف و نهی از منکرمی کرد .

کتاب سلام بر ابراهیم – ص 168
زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی

منبع: مشرق


95/5/5 - 08:57 - 2016-7-26 08:57:33





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن