واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: یکی از بچه ها بنام مهدی کلوشانی که در عملیات بدر از ناحیه چشم مجروح شده بود بعد از انتقال به بیمارستان ، چشمش را تخلیه کردند ، به همین دلیل ایشان از چشم مصنوعی استفاده میکردند.خاطر نشان میگردد ایشان ، در همان عملیات به همراه ما و دیگر نفرات به اسارت در آمدند.پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : خاطر نشان میگردد ایشان ، در همان عملیات به همراه ما و دیگر نفرات به اسارت در آمدند. سال ۱۳۶۴ در کمپ ۹ ، رمادی ۳ حدود ۶ ماه از دوره اسارتمان می گذشت . شبی در آسایشگاه همه به خواب رفته بودیم و از قضا مهدی هم خوابیده بود . خوابش حالتی بود که یک چشمش بسته ولی چشمی که مصنوعی بود به صورت باز قرار می گرفت . یکی از سربازان به نام عادل در اردوگاه حضور داشت که به علت شیرین عقلی اش، در بین اسرا معروف به عادل دیوانه بود. عادل از هیکل تنومندی برخوردار بود و دست سنگینی داشت و هنگام آزار و اذیت بچه ها حسابی سنگ تمام میگذاشت. آن شب از پنجره آسایشگاه نیم نگاهی به اسرا انداخت ، ناگهان متوجه شد ، در میان نفراتی که همگی بخواب رفته بودند ، مهدی یک چشمش باز و بیدار است. از همان پشت پنجره با لهجه عربی فارسی خود خطاب به مهدی گفت :((وُلِک مهدی چرا به خواب نیست ؟؟؟)) لحظه ای مکث کرد و صدایی نشنید ، اینبار همان جمله را با عصبانیت بیشتر تکرار کرد و باز هم جوابی نیافت با صدای او سه نفر از بچه ها بیدار شدند و دریافتند که این صدای عادل بود که از پشت پنجره شنیده بودند . آنها به سرعت خودشان را به سمت عادل رساندند و خطاب به او گفتند : (( چیشده عادل؟؟ )) در جواب بچه ها گفت: (( چرا مهدی به خواب نیست؟؟ )) سپس بچه ها دیدند که نمیتوانند این دیوانه را هدایت کنند ، برای همین کار را به خود مهدی محول نمودند . یکی از بچه ها مهدی را از خواب بیدار کرد و با لحن طنز آمیز گفت : (( مهدی ، عادل میگه چرا به خواب نیستی؟؟ )) مهدی در جواب این سوال رو به عادل کرد و گفت : (( من که خواب بودم ، چرا بیدارم کردین؟؟ )) عادل گفت : (( چرا ، من دیدم که یک چشمت باز بود و نخوابیده بودی. )) مهدی شروع به توضیح دادن کرد : ((ببین این چشمم شیشه ای و مصنوعیه ، نمیتونم این چشم رو ببندم و همیشه بازه ، فقط اون چشمم که سالمه بسته میشه. )) مهدی بسیار حرف و توضیح داد تا او متوجه شود ، اما او گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و حرف خودش را میزد و تهدید کرد و گفت : (( وُلِک فردا سراغت میام و کتکت میزنم چون تو امشب نخوابیدی. )) فردا صبح به همراه رییس اردوگاه و ابوجاسم به سراغ مهدی آمدند. سپس عادل اشاره به سمت مهدی کرد و گفت:(( این دیشب به خواب نرفته ، من هر چی صداش زدم جواب نداد !!! )) ابوجاسم به همین علت از مهدی توضیح خواست ، او شروع به توضیح نمود و گفت : ((ببین این چشمم شیشه ای و مصنوعیه ، نمیتونم این چشم رو ببندم و همیشه بازه ، فقط اون چشمم که سالمه بسته میشه ، اما عادل گیر داده و میگه اون چشم مصنوعی هم باید ببندی .)) ابوجاسم که عاقل تر بود ، خندید و مساله را برای سرباز شیرین عقل روشن نمود. راوی / آزاده گرانقدر جناب آقای «سید محمد میرعلی مرتضایی»
جمعه ، ۱۰اردیبهشت۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]