واضح آرشیو وب فارسی:اندیمشک جوان: تقدیم به سردار رحمن پورجوادی که نامش سرتیتر خبرهای سوریه شد. سلام سردار.خسته نباشی.نفست بلندوگیرا. نامت شهره افاق شد. برایت محمد مهدی بهداروند که سربازی شما افتخارش بوده وهست اذان ادب وارادت سرمیدهد. برایت و برایتان می نویسد که می ترسد روزی بیاید که در محضر حضرت وجدان دست به سینه بایستد و از ننوشتن […]تقدیم به سردار رحمن پورجوادی که نامش سرتیتر خبرهای سوریه شد. سلام سردار.خسته نباشی.نفست بلندوگیرا. نامت شهره افاق شد. برایت محمد مهدی بهداروند که سربازی شما افتخارش بوده وهست اذان ادب وارادت سرمیدهد. برایت و برایتان می نویسد که می ترسد روزی بیاید که در محضر حضرت وجدان دست به سینه بایستد و از ننوشتن خویش شرمسار باشد. حقیقت، آسمانی است که گاه زلال و تابناک است و گاه ابری و گاه غبارآلوده… اما حقیقت همیشه حقیقت است و از حقیقت نوشتن و دل سپردن به حقیقت، شهامت می خواهد و اعجازی که بتوان خود را در معرکه بودن و نبودن اش قربانی کرد. می نویسد که بایدها را نوشته باشد و نبایدها را گلایه کرده باشد. درست که روزگار، روزگار در سایه نشستن و آفتاب دزدیدن است، درست که روزگار، روزگار به هر قیمت ماندن و نباختن است اما وقتی همه بودن هایت را در خاکریزهای پشت سرت جا گذاشته باشی، روزگار باید سایه ای باشد که به دنبالت راه بیفتد، التماست کند تا در آن توقف کنی و از دوستان غایبت برایش زمزمه کنی. خوشحال است که سطرسطر هر صفحه ای که با حسرت یاران و به خون دل می نویسد، آغشته به عطری است که یادآور شب های عملیات، یادآور میدان های مین، یادآور فراموشی در اروند، یادآور وصیت نامه هایی که هنوز در راهند، یادآور مادری که با قاب عکس ها زندگی می کرد، یادآور همه یادآوری هایی است که دلمان را تنگ می کنند. متولد اندیمشک است اما نماز شکسته این روزهایش در این شهر را نمی توان در یکی دو خط تعریف کرد که العاقل یکفی بالاشاره… روایت گر شهری است که این روزها، خاکستری از حملات شیمیایی است. شهری که طلوع غرورآمیز والفجر هشت و غروب حسرت آمیز دوکوهه بود… بگذریم… آن شهر هر چه بوده است حالا نیست! باقی ماجرا به چشم تان خواهد آمد اگر بخواهید ببینید. پشت سر انبوه یاران شهید است و پیش روی میدان مین! ننویسی راه را برایت باز می کنند تا به سلامت برسی و بنویسی گویی خودت را آماده ی همسایگی با آن انبوه کرده باشی… نوشته است پس به او که از پشت سر آمده است و با پیش رو تعارف ندارد همراه شویم و بشنویمش. او را و دغدغه هایش را در چند روایت برای تان نقاشی کرده ام. حتما دیوار دل تان، جایی برای یک تابلوی کوچک دارد: روایت اول: همیشه درتشییع شهدا ومراسمات گردان حمزه میخواندم یادی که در دل ها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است این گل پرپر از کجا آمده/ از سفر کرببلا آمده خیلی خلاصه خبر می شدیم و به یک اشاره، اندیمشک کربلا می شد. مثل رود می رفتیم و مثل کوه برمی گشتیم. مثل کرخه که در خویش می پیچید و زمزمه می کرد شهیدی را بر دوش می بردیم و مثل زاگرس که از باد و باران خم به ابرو نمی آورد برمی گشتیم. چقدر شانه به شانه خویش گریستیم و سایه به سایه خویش سینه زدیم. ما روی موج بی قراری روایت می شدیم و عزادار خویش بودیم. درخت برای پریدن بود اما ما هنوز پرنده نشده بودیم و همین حسرت، شعله در خرمن جان می زد. راه دوری نبود مزار شهیدان اما آن منظومه کجا و این سیاره دور کجا… روایت دوم: حرف ها داریم با تو بزنم یا نزنم با توام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم تنهایی در اقلیم جان مان قدم می زند. کسی نیست که با ما به گریه بنشیند و به خنده برخیزاند، کسی نیست که با ما راه بیفتد و پرندگان غایب را بر درخت صدا کند. خیلی زود ماضی بعید شدیم. خودمان را در خودمان جا گذاشتیم و با بی انصافی کسِ دیگری شدیم. چقدر گفتند این میدان پر از مین و سیم خاردار است و باور نکردیم. با دو چشم بی سو عابر پیاده روهای دنیا شدیم و از خاکریزها عقب نشینی کردیم. تنها وقتی خودمان را به جا می آوریم که نام کوچه و خیابانی را مرور کنیم. کسی نیست که در دایره ی کوچکی ما را به مهربانی دیروز آواز دهد. چقدر تشنه دوباره شانه به شانه و سایه به سایه شدن شده ایم. در اکنون ما می توانید سنگ را بگریانید… روایت سوم: کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست… می خواهیم بغض فراموشی خویش را افطار کنیم. می خواهیم از هر طرف که خوانده شویم شهید شویم. می خواهیم بی رخصت قفس پرنده شویم. ما از اهالی پاییز نیستیم. بهاریم که با خون خویش درخت زمین را سیراب می کنیم. هنوز درختی هست، هنوز پرنده هست، هنوز بهانه هست که خیلی خلاصه خبر شویم و به یک اشاره کربلا… مثل رود راه بیفتیم و مثل کوه بازگردیم… صدایتان می کنند. کسی بایستد و دور و نزدیک را صدا کند. این دایره، میاندار می خواهد. این خاکریز علمدار می خواهد… به حضرت عشق قسم! راستی سردار سرت سلامت. برای احمدهای شهرم اصلا دلتنگی نکن. اودر بهشت مهمان دوستان شهیدت است.برایت ازصمیم دل دعا میکنم. ارادتمند وسربازت محمد مهدی بهداروند
چهارشنبه ، ۲۱بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اندیمشک جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]