تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797751547




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

با خاطرات رزمندگان پیشنهادی که سرنوشت قلاویزان را عوض کرد/ بابک به آرزویش رسید


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: با خاطرات رزمندگان
پیشنهادی که سرنوشت قلاویزان را عوض کرد/ بابک به آرزویش رسید
وسط صحبت‌های فرمانده لشکر بابک دست بلند کرد و گفت: «آقامرتضی! پیشنهادی دارم»، آقامرتضی گفت: «بفرما»، بابک گفت: «اگر قرار باشد گروهان دو به سمت راست برود، بهتر است دسته یک گروهان دو بعد از دسته یک گروهان یک قرار بگیرد.»

خبرگزاری فارس: پیشنهادی که سرنوشت قلاویزان را عوض کرد/ بابک به آرزویش رسید



به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دفاع مقدس همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد، خاطرات و روایاتی که هر کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان می‌گذرد: * خدا نگهبان ماست حبیب‌الله نادری‏ می‌گوید: شهید قربان توبه دوست داشت نخستین شهید محل بشود، که همین‌طور هم شد، یادم می‌آید قبل از انقلاب سال 56 ما چند نفر تصمیم گرفتیم به اتفاق هم روی در و دیوارهای محل پیام امام را بنویسیم، پول جمع کردیم مقداری رنگ و شُت خریدیم و سه نقطه‌ای که پررفت‌وآمد بود را مدنظر قرار دادیم تا شب‌هنگام تصمیم‌مان را عملی کنیم. شهید توبه که چابک‌تر از ما بود مسئول نگهداری رنگ شد، شهید چهاردهی که خطش خوب بود، قرار شد نوشتن را به‌عهده بگیرد، من و یکی از بچه‌های دیگر نگهبانی را به‌عهده گرفتیم، داشتیم حرکت می‌کردیم، به شهید توبه گفتم: «تو را به حضرت عباس (ع)، رنگ‌ها را مواظب باش نریزید، خودت می‌دانی با چه مکافاتی آن را تهیه کردیم.» حق هم داشتم چون با پول توجیبی مدرسه، آنها را خریده بودیم، دیوارنویسی به نحو احسن تمام شد ولی در پایان دیوارنویسی یک نفر از اهالی که روی دیوارش هم نوشته بودیم، ما را دید، سریع متواری شدیم، رفتیم به سمت دره‌ای که در محله‌مان بود، به شهید توبه گفتم: «رنگ‌ها را جایی دفن کنیم تا در صورت نیاز، دوباره در بیاوریم و در صورت لو رفتن هم اگر همراه‌مان باشد برای ما دردسر می‌شود، که همین کار را انجام دادیم. آن شب کمی ترسیده بودیم، وقتی رسیدیم به خانه، مادرم وقتی ما را مضطرب دید، گفت: «چی شده، چه کار کردید؟» قضیه را به او گفتم و گفتم این موضوع باید پیشش بماند. شهید توبه وقتی حالت مرا دید به من گفت: «حبیب‌جان! انگار یک چیزی را فراموش کردی که این قدر مضطربی!» گفتم: «چی را فراموش کردم؟» گفت: «انگار یادمان رفته که ما هم خدایی داریم و او نگهبان ما است، ناراحت و نگران نباش، خدا با ماست، پیروز می‌شویم.» * پیشنهاد فرمانده دسته و قبولی فرمانده لشکر رحیم کابلی می‌گوید: در عملیات کربلای یک، گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا خط‌شکن بود و نیروهای گروهان یک به فرماندهی شهید حسن قورچی‌بیگی در سر ستون قرار داشتند، فرمانده گروهان دو شهید محمدعلی ملک بود و جانشین‌اش را شهید غلام فلاح‌نژاد به‌عهده داشت. فرمانده گروهان سه، برادر جانباز عین‌الله پازوکی بود که بنده در آن عملیات در همان گروهان فرماندهی دسته را به‌عهده داشتم، شهید بابک افشار که از دوستان و همشهری من بود، فرماندهی دسته یک را در گروهان دو به‌ عهده داشت. قبل از عملیات از آنجا که گردان ما خط‌شکن بود، کل فرماندهان گروهان و دسته‌ها به اتفاق فرماندهی گردان که آن وقت سردار نانواکناری بود، ما را برای آخرین توجیه عملیات، در چادر فرماندهی گردان جمع کردند، سردار مرتضی قربانی فرمانده وقت لشکر ویژه 25 کربلا هم آمده بود، از این که گردان حمزه خط‌شکن شده بود، در پوست خود نمی‌گنجیدیم، شادی را می‌شد به وضوح در چشم بچه‌ها دید، سردار قربانی که آن وقت بین بچه رزمنده‌ها معروف به آقامرتضی بود، شروع کرد به صحبت کردن.

  داشت درباره آرایش نیروها و چگونگی حرکت آنها بعد از شکسته شدن خط می‌گفت: «گروهان یک خط‌شکن است، وقتی خط را شکست از سمت چپ به حرکت خود ادامه می‌دهید، گروهان دو به سمت راست می‌رود و گروهان سه مستقیم به سمت قله‌های قلاویزان به راه خود ادامه می‌دهد.» در همین حین بابک افشار که بنا به خواسته‌اش ما او را مهدی صدا می‌زدیم، دست بلند کرد و گفت: «آقامرتضی! پیشنهادی دارم.» آقامرتضی گفت: «بفرما.» مهدی گفت: «اگر قرار باشد گروهان دو به سمت راست برود، بهتر است دسته یک گروهان دو بعد از دسته یک گروهان یک قرار بگیرد.» آقامرتضی با تعجب علت این کار را پرسید، که مهدی در توجیه پیشنهادش گفت: «اگر کل نیروهای گروهان یک به ستون بخواهند از خط عبور کنند و به سمت چپ بروند، آن وقت نیروهای عراقی که سمت راست هستند، آمادگی کامل پیدا می‌کنند برای مقاومت کردن در مقابل گروهان دو، جدا از این که تا ما به سمت آنها برویم، آنها نیروهای گروهان یک را از عقب مورد اصابت گلوله‌های خود قرار خواهند داد، بهتر است دسته یک گروهان دو، درست پشت‌سر دسته یک گروهان یک وارد عمل شود تا به نیروهای دشمن که در سمت راست هستند، فرصت فکر کردن و تجهیز شدن را ندهد.» آقامرتضی او را تحسین کرد و به فرمانده گردان دستور داد پیشنهاد مهدی را عملی کند، مهدی آن شب بعد از این که خط را شکستیم نیروهایش را به‌سمت راست برد تا با نیروهای لشکر 41 ثارالله (ع) کرمان دست بدهد که در حین حرکت مورد اصابت تیر دشمن قرار می‌گیرد و به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود، در آن عملیات گردان حمزه سیدالشهدا (ع) 6 شهید تقدیم نظام جمهوری اسلامی کرد. * ماجرای پوتین!‏ حسن قاسمی‌‏ می‌گوید: در عملیات والفجر هشت، من در مهندسی بودم و در امر سنگرسازی فعالیت داشتم، منطقه‌ای که مأمور شده بودیم در آنجا خاکریز و سنگر بسازیم، به‌دلیل بارانی که آمد، خاک آن لغزنده و چسبنده شده بود، به‌طوری که عبور ماشین‌ها را نیز مختل کرده بود.

یادم می‌آید یکی از بولدوزرها مشغول خاکریز زدن بود و من هم داشتم کارهایم را انجام می‌دادم، آنقدر این طرف و آن طرف رفتم که دیدم پایم می‌سوزد، ابتدا اعتنایی نکردم ولی وقتی دیدم سوزش آن زیاد شد، تصمیم گرفتم پایم را از پوتین در بیاورم، بندها را یکی‌یکی باز کردم ولی وقتی پایم را خواستم از درون پوتین دربیاورم، دیدم کف پوتین افتاده است و کف پایم کاملاً با زمین در تماس است. هرچه به دور و برم نگاه کردم، خبر از کف پوتین نبود، انگار خیلی وقت بود از پوتین جدا شده و من چون مشغول کار بودم متوجه کنده شدنش نشدم، درست بعد از چند ساعت کف آن لنگه پوتین هم کنده شد و من مجبور شدم برای تهیه پوتین چاره‌ای بیندیشم. به سراغ چند سنگر رفتم، عاقبت یک چکمه جانم را خرید و من با پوشیدن آن از سوزش زخم‌ها، که به خاطر شوره‌زار بودن زمین مرا می‌آزرد، نجات یافتم. انتهای پیام/86029/ر20

94/07/15 - 07:27





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن