واضح آرشیو وب فارسی:پردیس گیم:
کاربرانِ سایتِ PCgamer طبق درخواست سایت از داستان ها و خاطراتِ جالب و گاهاً ترسناک خود در حین کار با کامپیوتر می گویند که در این سری مطالب به آنها می پردازیم. جدال بر سرِ پیروزی....
کاربر HisDivineOrder می گوید: "رفتم تا سیستم خودم را سرهم کنم ، برای خرید مادربرد ها و پردازنده هایی را مورد بررسی قرار دادم و ابتدا پردازنده ی AMD FX 8350 را مدنظر داشتم که بعداً بنا به دلایل کیفی پردازنده ی Intel Q6600 را با مادربرد مناسب آن خریداری کردم. همچنین یک کارت گرافیک geforce و مقداری خمیرسیلیکون هم جداگانه تهیه کردم اما در همان ابتدای نصب متوجه شدم پردازنده درون سوکت جای نمی رود ، با کمی سماجت و فشار پین های پردازنده خم شدند و به این فکر افتادم چطور پردازنده را سرجایِ خود ثابت نگاه دارم از این رو به ذهنم باند پیچیِ پردازنده و سوکت خطور کرد در نهایت کارِ نصب CPU تمام شد و در هنگام نصب هدسینک در گیر محکم کردن و فشار دادنِ هدسینک برویِ CPU بودم که در همین حین متوجه ی رنگ زشتِ آبیِ مادربرد شدم.... بله.... رنگ مادربرد آبی و خیلی زننده بود ، پیش خودم گفتم نقره ای جذاب تر است!!!!!!!! بنابراین با مقدار زیادی خمیر سیلیکونِ خاکستری-نقره ای و دقت تمام سطحِ مادربر را پوشاندم .... بله داریم و میشه.... بعد از مدت طولانی با صرف مقدار خیلی زیادی خمیر سیلیکون بخش های آبی رنگِ مادربرد پوشیده شد!!!! اما حالا تمام خمیر دیگر تمام شده ، آیا مشکلی است ؟ نه خیر .... به طبقه پایین رفتم تا یکم انرژی بگیرم ... شروع کردم به خوردن مقداری ساندویچ ، در هنگام غذا خوردن می توانستم طعمِ نقره را احساس کنم زیرا بند بنده انگشتانم از خمیر پوشیده شده بود... خلاصه بعد از مدتی پیش سیستم رفتم و دیدم به نظر خمیر و CPU کاملاً با هم ترکیب شدن و بخوبی بروی مادربرد محکم هستند ، به سوراغِ هدسینک FX 8350 رفتم تا بروی پردازنده جای دهم که متوجه شدم این هدسینک به پردازنده ی Intel Q6600 نمی خورد .... هیچی... سریع به فروشگاه رفتم و به فروشنده گفتم : " گرون ترین هدسینکی که داری رو بهم بده !!!!!!!!" فروشنده به من مارکِ Noctua را داد بعد از حدود یک ساعت در حالی که این هدسینک 100 دلاری را در دست داشتم به فروشگاه برگشتم و گفتم معمولاً هدسینک نیاز به یک فن دارد که روی آن سوار شود !!! او هم هرچی من درخواست می کردم بدون هیچ سوال و پرسشی برایم فراهم می کرد. در نهایت فروشنده مارکِ Delta Black را معرفی و جوری تعریف کرد که سریع گفتم "اون فنِ Delta Black منو بده برم" . اولش فکر کردم فروشنده می خواد به من در خرید بهترین مارک کمک کند اما در آخر متوجه شدم او تنها یکی از جنسهایِ گرونش را به من انداخت... خب دیگه زمان سرهم بندی سیستم فرا رسید فن به قدری بزرگ بود که نصبش سخت شده بود به همین علت مجبور به خشونت شدم و ضرباتی را وارد کردم که متاسفانه ناخن های انگشتانم از آن در امان نماند .... خلاصه نوبت به پاور سیستم رسید تا روی مادربرده نیمه آبی و نیمه نقره ای ام سوار کنم .... همه چیز خوب بود تا اینکه جای گذاشتنِ رم ها در شکافهایِ مادربرد دردسر ساز شد .... یکم سیگار دود کردم و پیش خودم گفتم با این سیگار کشیدنم حتماً سرطان میگیرم.... آره مطمئنم سرطان می گیرم... با کمی فشار و کلنجار رم ها هم نصب شدن ، میخواستم سیستم را روشن کنم که به یک باره متوجه شدم هارد دیسک را فراموش کردم.... بله یک هارد دیسک مدلِ 15K SCSI داشتم که وقتی درش آوردم شوکِ شدم.... برخلاف انتظار من سوکتِ مربوط به هارد آنقدر ظریف و بی کیفیت بود که با دوبار استفاده احتمال شکستنش بسیار زیاد بود اما قرار نیست اینطور شود ، مگه نه ؟... با تمام این دردسرها حالا می خوام سیستم را روشن کنم و این داستان را گفتم چون فکر می کردم در میان این همه خاطراتِ شوکِ کننده و عجیب نیاز به یک داستانِ خوب و موفقیت آمیز است...." این بود از سری مطالبِ داستان های ترسناکِ کار با کامپیوتر که با یک داستانِ پر ماجرا اما با سرانجامی موفق به پایان رسید، امیدوارم این داستان ها یا خاطراتِ مورد توجه ی شما دوستان عزیز قرار گرفته باشد. نظر شما در رابطه با این مطالب و داستان ها چیست؟
10 مرداد 1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پردیس گیم]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]