واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نابودگر: رستگاري بعد از اينکه اسکاي نت بيشتر انسان ها را در يک قتل عام هسته اي از بين مي برد، گروهي از بازماندگان به رهبري جان کانر با ماشين ها وارد نبرد مي شوند تا نسل بشر منقرض نشود.پرمايه و به درد بخوراي. او. اسکات/ نيويورک تايمزعنوان « نابودگر: رستگاري» که براي اين دنباله پر مايه و به درد بخور انتخاب شده، کمي بلند پروازنه است چون با توجه به کميت فلزاتي که در اين فيلم مي بينيم عنوان « نابودگر: رهايي» مناسب تر به نظر مي رسد. با اين حال عناصري وجود دارند که در جريان فيلم احيا شده اند( و حتي به رستگاري رسيده اند) از جمله علاقه تماشاگران به سايبرگ هاي ( انسان واره هاي) مرگ باري که از آينده مي آيند و البته سرنوشت خانواده کانر.همان طور که به ياد داريد ، در سال 1984 يک روبات عضلاني مرگبار با نام تي 800 در لس آنجلس ظاهر شد و با لحن مصنوعي و لهجه اتريشي اش قصد کشتن سارا کانر( با بازي ليندا هميلتن) را داشت. برخي از ما هنوز آن سارا کانر شات گان به دست را در ياد داريم و با شنيدن صداي ضبط شده اش در اين فيلم، بيشتر دلمان برايش تنگ مي شود و غيبتش براي مان محسوس تر مي نمايد. در سال 1991 و « نابودگر 2: روز رستاخيز» براي اولين بار تي 800 خود را وقف محافظت از پسر سارا، جان( با بازي ادوارد فرلانگ) کرد و در برابر انسان واره مرگبار ديگري ايستاد که مي خواست جان جوان را بکشد تا او در آينده بدل به رهبر« مقاومت چريکي ضد ماشين ها» نشود. اما جان زنده ماند و حالا بروس وين ( نام اصلي شخصيت بتمن) بالغي شده... ببخشيد منظورم کريستين بيل است با آن چهره استخواني و تارهاي صوتي منقبض؛ اين در حالي است که تي 800 اصلي در حال اداره ايالت کاليفرنيا است.در « نابودگر: رستگاري » خبري از بحث هاي متافيزيکي پيرامون سفر در زمان، تمثيل هاي به روز شده از اضطراب و تشويش حاصل از فن آوري ، پي رنگ اصلي و داستانک هاي مجموعه تلويزيوني « سرگذشت سارا کانر» يا چگونگي توسعه و گسترش تشکيلات نظامي مرگباري با عنوان اسکاي نت نيست. بعد از قسمت سوم فيلم هاي نابودگر،« طغيان ماشين ها» ، که واقعاً يک فيلم اکشن بي روح و بدون خلاقيت بود، اسکاي نت باعث يک کشتار هسته اي مي شود و حالا قصد دارد جنبش مقاومت و باقي انسان ها را از روي زمين محو کند. سرانجام ، چگونگي « سفر در زمان» معلوم خواهد شد اما در قسمت بعدي اين مجموعه، از اين رو « نابودگر : رستگاري» به نوعي اخاذي کمپاني برادران وارنر است چون اگر به فروش مورد نظر صاحبش دست نيابد، احتمالاً هرگز نمي فهميم که آرنولد شوارتزينگر چه طور از کاليفرنيا سر در آورد.فيلم بعد از اشاره کوتاهي به صف مرگ در کاليفرنيا و تصوير کردن هلنا بونهم کارتر کچل، به خوبي موقعيت و فضاي آخر زماني خود را تشريح و تصوير هراس انگيزي از سال 2018 ترسيم مي کند. مارکس رايت يکي از زندانيان صف مرگ است که بعداً با چند سرباز جنبش مقاومت رو به رو مي شود؛ از جمله کايل ريس که در زمان به عقب مي رود و پدر جان کانر مي شود. رايت بابلر ويليامز ( مون بلادگود) هم آشنا مي شود و رابطه اي ميانشان شکل مي گيرد. بلر يکي از ستوان هاي کانر و شخصيتي است که حضورش اداي دين و احترامي است به ليندا هميلتن و درخشش او در قالب اولين قهرمان زن اين مجموعه اکشن. البته بُعد مادرانه شخصيت سارا کانر اصلي ، توسط برايس دالاس هاوارد در نقش همسر باردار کانر تأمين شده است. تصاوير فيلم تحت الشعاع يک رنگ خاکستري کدر و فلزي قرار گرفتند و غبار و زنگار بر زمختي آنها افزوده است. البته تصاوير گاه با عبور يک شهاب سنگ پرتقالي روشن مي شوند. فيلم مملو از سرو صدا است و سمفوني اي از چرخ دنده هاي قيژقيژ کن و برخوردهاي سهمگين فلزات به گوش مي رسد؛ به گونه اي که کف سالن نمايش همواره مي غرد و ديوارها لرزان به نظر مي رسند.فيلمي که مک جي ( بله همان کارگردان فيلم هاي « فرشتگان چارلي» ) براساس فيلم نامه اي از جان برانکاتو و مايکل فريس کارگرداني کرده داراي يکپارچگي و انسجامي است که برخي ديگر از فيلم هاي فرنچايزي فصلي امسال فاقد آن هستند. « نابودگر: رستگاري» نه با آرمان هاي متفکرانه اي از جنس « سفر ستاره اي» جولان مي دهد و نه حاوي ادعاهاي احمقانه « خاستگاه انسان هاي نا شناخته: والورين» است؛ ولي در عوض هم محدوديت هايش را پذيرفته و هم به دستاوردهايش مفتخر است.« نابودگر: رستگاري» که زمانش کمتر از دو ساعت است مملو از شخصيت هاي نيمه مهم و سرشار از توضيحات و وقايع مختلف است ولي به ندرت شلوغ و پر حرف به نظر مي رسد . داستان گويي سريع و بي وقفه فيلم معقولانه و تاثير گذار است در حالي که نبردها ، تعقيب و گريزها ، انفجارها و حوادث هم با استادي تمام اجرا شده اند. هنوز نمي توان مک جي را صاحب امضا دانست چون فاقد عواميت باروک مايکل بي ( پرل هاربر و تغيير شکل دهنده ها) يا خلاقيت مؤثر برت رتنر ( فيلم هاي « ساعت شلوغي» و « انسان هاي ناشناخته: آخرين مقاومت») است ولي او اکشن سازي است که درگيري فيلم هايش سريع و مؤثر هستند و هرگز به افراط کشيده نمي شوند و قدري ذکاوت در آثارش ديده مي شود.حواشي فيلم* بعد از اينکه کلر دينز ايفاي نقش کيت بروستر را نپذيرفت ، شارلوت گينسبورگ وارد پروژه شد و بعداً به علت تداخل برنامه هايش و بازي در فيلم ديگري از اين پروژه کناره گيري کرد. اين نقش در نهايت به برايس دالاس هاوارد رسيد.* هلنا بونهم کارتر مدت کوتاهي قبل از شروع فيلم برداري جايگزين تيلدا سوئينتن شد. بازي او در اين فيلم 10روز به طول انجاميد.* هلنا بونهم کارتر در طول فيلم برداري چهار تن از اعضاي خانواده اش را در يک سانحه رانندگي از دست داد. از اين رو جريان فيلم برداري متوقف شد تا او بتواند به انگليس برود و در مراسم تشييع جنازه شرکت کند.* مک جي کارگردان فيلم از تمام اعضاي گروهش و بازيگران خواست تا رمان هاي «جاده» اثر کورمک مک کارتي و « آيا انسان واره ها خواب گوسفند واره ها را مي بينند؟» اثر فيليپ کي. ديک ( منبع بليد رانر(1982) را بخوانند چون مي خواست همه درگير دنياي سرد و گرفته اين آثار شوند.* نقش مارکس رايت در ابتدا به جاش برولين پيشنهاد شد ولي وي آن را رد کرد.* فيلم برداري صحنه هاي اصلي و مهم فيلم طي 77 روز انجام شد.* نقش کوچکي از آرنولد شوارتزينگر پيشنهاد شد ولي او آن را نپذيرفت چون براين باور بود که حضور کوتاهش در فيلم به نوعي فريب دادن تماشاگران است.کارگردان: مک جي، فيلم نامه: جان دي. برانکاتو و مايکل فريس، مدير فيلم برداري: شين هرل بات، موسيقي: دني الفمن، تدوين: کانرد باف، طراح لباس: مايکل ويلکينسن، طراح صحنه: تروي سايزمور، تهيه کنندگان: درک اندرسن، موريتز بورمن، ويکتور کوبيچک و جفري سيلور. بازيگران: کريستين بيل( جان کانر) ، سام ورسينگتن( مارکس رايت) ، انتال يلچين( کايل ريس)، برايس دالاس هاوارد(کيت کانر) و هلنا بونهم کارتر ( دکتر سرنا کوگن) . محصول 2009 آمريکا، آلمان و انگليس ، 115 دقيقه، ژانر: اکشن/ علمي تخيلي. درصد مجموع نظر منتقدان سايت متاکريتيک: 52 درصد.منبع: نشريه سينماي پويا شماره 19
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 201]