واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آنفلوآنزاي رواني «افسردگي مثل سرماخوردگي بين بيماري هاي رواني است» فصل هاي افسردگي کتاب هاي آسيب شناسي رواني معمولا با اين جمله شروع مي شوند بعد هم با آب و تاب در مورد ميزان بالاي شيوع اين مشکل رواني شرح داده شده است؛ مثلا اينکه سازمان بهداشت جهاني پيش بيني کرده است که در سال 2020، دومين بيماري شايع در ميان کل بيماري هاي جسمي و رواني آدميزاد همين افسردگي است. افسردگي شايع ترين بيماري رواني در جهان و ايران است. در تنها تحقيق درست و درمان کشوري که در مورد شيوع بيماري هاي رواني در کل ايران انجام شده و نتايجش در کتاب «نگاهي بر سيماي سلامت روان در ايران» آمده است، ميزان شيوع اختلال افسردگي در کشور ما 3/8 درصد است يعني همين الان اگر100 نفر نمونه آماري جامع دور و برتان باشد چهارنفرشان افسرده هستند. جالب اينجاست که استان کهگليويه و بويراحمد با 10/5 درصد، بيشترين و استان هاي اصفهان و بوشهر با 1/4 درصد کمترين ميان شيوع افسردگي را دارند. تازه اين تحقيق در سال 1387 انجام شده و معلوم نيست که اين آمار بالاتر نرفته باشد؛ ضمن اينکه بعضي از روانشناس هاي ممکلت خودمان به وجود نوعي «افسردگي اجتماعي» با جنس کاملا ايراني در جوان هاي نسل سوم و چهارم معتقدند. همه اينهارا گفتيم تا دستتان بياييد افسردگي خيلي موضوع مهمي است و اگر بخواهم ده مقاله در موردش مطلب برويم باز هم جا کم مي آيد. اين مقاله را مي گذاريم براي عمليات شناسايي افسردگي و علت يابي و حمله به آن را مي گذاريم براي مقاله هاي بعد.«دپ زده بودم»، «دپرس شده بودم»، «افسرده ام»، «افسرده شده بنده خدا». افسردگي و «دپ زدن» که ترجمه عامينانه واژه لاتين افسردگي يعني depression است، به واژه هاي روزمره ما تبديل شده اند. مردم وقتي مي خواهند غمگيني عصر جمعه شان را توصيف کنند مي گويند: «افسرده بودم». نتيجه اش اين است که وقتي شما منظورتان اين است که افسرده هستيد مردم فکر مي کنند در مورد غمگيني حرف مي زنيد اين براي کساني که واقعا مبتلا به افسردگي هستند فاجعه است. غمگيني با افسردگي فرق دارد. افسردگي واقعي يا به قول روانشناس ها «افسردگي اساسي» نشانه هاي وحشتناکي دارد؛ نشانه هايي که آن قدر شديدند که زندگي روزانه شما را به هم مي ريزند. اگر شما لااقل پنج مورد از موارد زير را به مدت دو هفته تجربه کنيد، لازم است به روانشناس يا روانپزشک مراجعه کنيد يادتان باشد که يکي از دو نشانه اول يعني «اندوه» و «لذت نبردن» شرط لازم و چهار نشانه از نشانه هاي بعدي شرط کافي براي افسرده ناميدن شماست.شرايط لازم اندوه حس مي کنيد که غمگين هستيد و احساس پوچي مي کنيد. اين اندوه خيلي شديدتر از يک غمگيني معمولي است. روان شناس ها به اين نشانه مي گويند «خلق پايين»؛ همان چيزي که خودمان به آن مي گوييم «در مود نبودن». معمولا اين اندوه صبح ها شديدتر است و کم کم در طول روز از شدتش کم مي شود اما به هر حال تا آخر شب هم دست از سرتان برنمي دارد. بعضي روزها ممکن است حالتان خوب باشد اما روزهاي خوب آن قدر کم هستند که بين روزهاي بد به چشم نمي آيند ضمنا ممکن است با کوچک ترين مشکل بزنيد زير گريه.لذت نبردن از زندگيوقتي که افسرده هستند ديگر از کارهايي که قبلا برايتان لذت بخش بوده لذت نمي بريد و همه چيز کند و يک نواخت مي شود. انگار روي همه چيزي گرد کرختي نشسته باشد. اولش فقط به چند چيز بي علاقه مي شويد اما کم کم اين سلول سرطاني بي علاقگي همه زندگي تان را مي گيرد؛ همه چيزها و البته همه آدمها را.شرايط کافي احساس بي ارزشي يا احساس گناه احساس مي کنيد ارزش نداريد. احساس مي کنيد زندگي تان آن قدر بي ارزش است که بهتر بود اصلا دنيا نمي آمديد يا اينکه خودتان را در همه کارهايي که شايد واقعا هم ربطي به شما نداشته باشند مقصر مي دانيد و فکر مي کنيد بايد مجازات شويد. گاهي همه بدبختي هاي دنيا را به خودتان ربط مي دهيد.کاهش يا افزايش وزن بي اشتها مي شويد، لاغر مي شويد بدون اينکه رژيم لاغري گرفته باشيد، يا برعکس، غمگيني تا را با خوردن جبران مي کنيد و وزنتان مي زند بالا. يادتان باشد بالاتر رفتن يا پايين تر رفتن وزن و اشتها فقط در يک متن غمگين نشانه هاي افسردگي هستند.بلاتکليفي و گيجيفکرتان به هم ريخته است، نمي توانيد تمرکز کنيد نمي توانيد تصميم بگيريد. حتي در کوچکترين مورد زندگي روزمره هم بلاتکليف مي مانيد؛ حتي چيز کوچکي مثل انتخاب يک لباس براي پوشيدن.بي انرژي در تمام مدت احساس خستگي مي کنيد. کارهايي که قبلا مثل آب خوردن انجامشان مي داديد حالا مثل کوه سنگيني به نظر مي رسند که انرژي شما نمي تواند رفع و رجوعشان کند انگار يک نفر تمام انرژي وجودتان را از دورن مکيده باشد.کنديحرف زدن و راه رفتن شما آهسته و کند مي شود. احساس مي کنيد همه چيزي به آهستگي پيش مي رود. انگار يک نفر شما را گذاشته باشد روي دور کند و حالا حالا هم نخواهد دکمه پلي را فشار دهد.پر خوابي يا بي خوابي دلتان نمي خواهد از رختخواب بياييد بيرون دلتان مي خواد در همان دنياي تاريک زيرپتو باقي بمانيد و از اين دنياي واقعي غمگين به خواب پناه ببريد. اين مال صبح هاست. از آن طرف ممکن است هر کاري بکنيد خوابتان نبرد. ذهنتان آنقدر در فکرهاي منفي و نااميدانه غوطه ور است که مجالي به خواب نمي دهد.فکر به مرگ و خودکشي«مرگ انديشي» در حد معمولش نشانه افسردگي نيست اما فکر کردن به خودکشي جدي ترين نشانه افسردگي است. در پايين ترين حد شما ممکن است فقط به خودکشي فکر کنيد بدون آنکه نقش خاصي براي آن داشه باشيد. در موارد شديدتر ممکن است براي خودکشي نقشه هم داشته باشيد و در شديدترين مورد اقدام به خودکشي هم در پرونده تان ثبت شده باشد.منبع: همشهري جوان - ش 231
#پزشکی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 431]