تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797911487




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جاي خالي عشق


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جاي خالي عشق
جاي خالي عشق مهرانه مهين ترابي احتياج به معرفي ندارد هيچ کس نمي تواند سريال همسران و زماني که بلند فرياد ميزد (کمال) يا عاطفه سريال خانه سبز را که شيفته شوهرش رضا (زنده ياد خسرو شکيبايي )بود را از ياد ببرد. مهين ترابي از آن دسته هنرپيشگان است که گرچه هميشه کم کار و گزيده کاربوده اما توانسته بسيار خوب در ذهن مخاطب بماند و با آنها ارتباط برقرار کند. گرچه او هيچ وقت ازدواج نکرده، اما هميشه عاشق بوده و عشقش را محفوظ داشته. مهين ترابي علاقه شديدي به زندگي دارد. به زندگي کردن، به بچه ها، خواهرو برادرهايش و ...او خيلي راحت ارتباط برقرار ميکند و با اينکه سرجديدترين کار سامان مقدم (شمس العماره ) است فرصتي را به ما اختصاص داد تا با او که يکي از زنان مهربان اين هنراست گفت و گو کنيم. مهين ترابي گرچه مادر نشده اما همان طور که در عکس ها مي بينيد، بچه ها را مادرانه و عاشقانه دوست دارد و اين قدر با آنها صميمي شده که ما هم تحت تاثير اين شور و هيجان او قرار گرفتيم. دوست داشت در عکس حتما پسرکوچک ترسريال همه فرزندان من (حامد) حضور داشته باشد چون اين پسر را بسيار دوست دارد و معتقد است او يکي از باهوش ترين بچه هاي اين دوره و زمانه است. گفت و گوي ما با اين بانوي هنرمند و در عين حال کدبانوي خانه را از دست ندهيد؛ چرا که او از رازها و نگفته هايي در زندگي اش سخن گفته که حتما براي شما خواندني است... عشق بي توقع مادر من و مادرم بسيار به هم وابسته بوديم. وقتي مادر فوت کرد، احساس کردم که ستون خيمه زندگيمان افتاد. مادر موجودي است که بايد آدم قدرش را بداند، چون هيچ عشقي را خالص تر از عشق مادر از اطرافيان نمي تواني دريافت کني. عشق بدون توقع، عشق بدون پاسخ و هر کس حتي اگر بدترين بچه هم باشد مادرش او را عاشقانه دوست خواهد داشت. خوش بحال مادرهايي که تجربه دارند و قدر بچه هايشان را مي دانند. خوش بحال بچه هايي که قدر مادرشان را مي دانند. البته من هرشش خواهر و برادرم تا آخرين لحظه زندگي مادرم احترام او را بي نهايت زياد داشتيم و از اين بابت خدا را شکرمي کنم چون تا آخرين لحظه هم در خدمت ايشان بوديم و به هرحال مرگ واقعيت گريزناپذيري است که براي هرکس ممکن است رخ دهد. هم خاله مهرانه هم عمه مهرانه در زندگي عادي و روزمره خودم، ارتباطم با بچه ها درجه يک و عالي است؛ حتي اگر به سراغ برادرزاده و خواهرزاده هايم برويد، من تنها خاله و عمه اي هستم که توانستم با آنها ارتباط برقرار کنم و رابطه خوب با آنها داشته باشم. تا جايي که وقتي مي گويند خاله، منظورشان خاله مهرانه است و وقتي ميگويند عمه منظورشان عمه مهرانه است (مي خندد)؛ به خاطر همين يک جورهايي سريال همه فرزندان من شبيه زندگي خودم است. ارتباط با آدم ها با فاصله معين گاهي اوقات آدم سختي هستم و گاهي اوقات هم بالعکس، راحت ام! شايد کمي دمدمي مزاج هستم. اين اخلاقم هم بستگي به شرايط اطرافيان دارد. يک وقتهايي حس هايي از آدمها مي رسد و باعث مي شود تا راحت ارتباط برقرار کنم، گاهي هم برعکس، سختي که آدمها نشان ميدهند باعث مي شود تا من هم سخت تر ازآنها شوم. کسي که شروع مي کند خودش را بگيرد و به قول معروف کلاس بگذارد، من بدتر از آنها مي شوم و به نوعي لجبازي دروني مي افتم؛ اما وقتي آدمها خوب هستند، من مي توانم خيلي بهتر از آنها باشم اين امر هم شايد بخاطر اين است که حس ششمي قوي دارم و انرژي را از آدمها دريافت مي کنم. اين اتفاق بسيار زياد براي من مي افتد؛ مثلا اگرحسي نسبت به کسي در همان لحظه اول داشته باشم، اکثر اوقات حسم درست از آب درمي آيد و طي برخوردهاي بيشتري که با طرف داشته باشم، متوجه مي شوم که راجع به او درست فکر کرده ام و واقعا هميشه و بدون استثنا به من ثابت شده که نظر درستي داشته ام. مثلا بعضي اوقات نمي فهمم که چرا ازبعضي آدمها خوشم نمي آيد! مگر بعضي وقت ها که نظرم برگردد و راجع به کسي نظرم تغيير کند و بدانم که آدم خوبي است و من اشتباهي فکر کردم که آدم جالبي نيست، البته اين اتفاق خيلي به ندرت مي افتد. من هميشه اين طوري بوده ام نمي دانم چرا، اما اين حس را داشته ام. البته بيشتر اوقات مبنا را به خوش بيني مي گذارم و اصولا ميل من به سمت آدم ها با نگاه مثبت است منتهي تجربه به من ثابت کرده که کمي با فاصله تر با آدمها برخورد کنم، چون همه آدمها آن جوري که من فکرمي کنم، خوب نيستند! و گاهي حس ارتباط طلبي من بوده که نظرم را نسبت به آدمها مثبت کرده و بعد متوجه شده ام که درون آن آدم خوب نيست. به خاطر همين هم کم کم سعي کردم کمي دقيق تر به آدمها نگاه کنم و سرسري بودن گذشته ام را جبران کنم. چرا دو سال کار نکردم؟بعد از سريال نرگس، 2 سال هيچ کاري را نپذيرفتم تا اينکه سريال «همه فرزندان من» پيشنهاد شد. فقط يک90 دقيقه اي کار کرده بودم براي اينکه نمي توانستم. چون شرايط روحي خوبي نداشتم. به خاطر فوت مادرتان؟نه، فوت مادرم که نزديک به 4 سال پيش بود. به خاطر مسائل شخصي. فوت برادرم هم مزيد برعلت شده بود و شرايط روحي مساعدي نداشتم و اصلا به کارکردن تمايلي نشان نمي دادم. اما از اينکه دوباره کارم را شروع کرده ام، خوشحالم؛ چون به من واقعا کمک کرد تا روحيه ام را دوباره پيدا کنم. «همه فرزندان من» را هم به دليل اين پذيرفتم که قصه هايش نرمي خاص خودش را داشت. زندگي درآن جريان دارد و اين نکته را من دوست داشتم. در حقيقت ادا و اطوار در آن نيست و راحت است و اتفاقات همه طبيعي مي افتد. به خاطر همين، به نظر خودم اين سريال به يک کار مستند بيشتر شبيه است؛ يعني علي رغم چيدمان و ميزانسن و فيلم بودن آن، زندگي خوبي درآن جريان دارد و اين از خصوصيات خوب کارهاي خانم «مرضيه برومند» است که من هميشه آن را دوست داشتم. شايد بايد بگويم تنها سريالهايي که من در پخش دوباره بعد از پخش اصلي يا چند سال بعد مي بينم، سريالهاي ايشان بوده و هميشه ازآنها لذت برده ام و اينکه مرضيه برومند در رابطه با هنرپيشه بسيارصبور است؛ مخصوصا در رابطه با بچه ها و اين خصوصيت شان براي من خيلي جالب بود. مثلا نمي توانيد تصور کنيد که چقدر و چگونه ناز فربد (پسرکوچک) را مي کشيد، برايش وقت مي گذاشت، ماشين سواري مي بردش و ...تا بتواند يک صحنه از او بازي بگيرد! اين اخلاق ايشان جاي تقدير دارد و بسيار مثبت است. کو هم مسيرم هم فکر من کو؟ دراين همه سالي که تنها بودم، به اين نتيجه رسيدم که تنهايي مي تواند خيلي از آدمها را پربار کند؛ به جاي اينکه اسير ازدواج و پيامدهايش يا درگير بچه و مسئوليت پذيريهاي اينچنيني شود، مي توان يک قدم جلوتر رفت و بيشتر فکر کرد، کتاب خواند و اگر اهل عبادت بود، بيشتر پاک شد و عبادت خالص کرد. تمامي اينها فرصت هاي خوبي است که به آدم ها داده مي شود اما چقدر بهتر و چقدر بهتر که تمام اين اتفاقات در کنار يک آدم ديگر و جفتي رخ بدهد که همفکر و هم مسير آدمي است و در کنار او و در جهت او حرکت خواهد کرد. چقدر زندگي زيباتر خواهد شد و چقدر زندگي شادتر و لذت بيشتري خواهد داشت. البته متاسفانه من هيچ دو تا آدمي را نمي شناسم که اين اتفاق براي آنها افتاده باشد. البته حتما چنين زوج هايي هستند اما لااقل من آنها را نمي شناسم. و من هم اين شانس را نداشته ام که در کنار کسي چنين مسئوليتهايي را بپذيرم. البته بچه دار شدن، بزرگترين مسووليتي است که هرکسي در زندگي اش مي تواند به دوش بکشد. من هم نخواستم و زير بار آن نرفتم اما در کنارش لذتي را که از يک جفت خوب که همراه و هم پروازآدم باشد مي توان داشت، بي نصيب بوده ام. کلمه جفت را مخصوصا به کار مي برم چون برايم معناي خاص خودش را دارد. البته حتما اين هم خواست خدا بوده و من کاري نمي توانم بکنم! (خنده) همه ما يک همکلاسي را رنجانده ايم چيزي که من در قصه سريال «همه فرزندان من» کم مي ديدم، پرداختن به افکار پوراندخت بود. با اينکه عملا در نهايت چيزي را که مي بينم همه افکار او هستند، اما در رابطه با زندگي اش کمتر پرداخته شده بود. دوست داشتم بيشتر اين مساله ديده مي شد، چون به هرحال پوراندخت زني است که تحصيلات عاليه دارد و استاد دانشگاه است. دلم مي خواست که به خلوت فکرهايش و نگاهش به زندگي بيشتر پرداخته شود که متاسفانه ما نتوانستيم به آن زياد بپردازيم. يا حتي ماجراي عشق او کم ديده مي شود و فقط در قسمت اول متوجه مي شويم که در همان دوران دانشگاهش خواستگاري داشته و به او جواب منفي داده ... در همين حد راجع به اين مساله صحبت مي شود و بعد تمام مي شود. خيلي کمتر به نظرات او راجع به زندگي، فلسفه زندگي نگاهش به عشق و ازدواج و حتي بچه دار شدن يا نشدنش پرداخته مي شود. دوست داشتم که به اين وجوهات زندگي اش بيشتر پرداخته شود، چون نظرياتي عنوان مي شد که ممکن بود جالب شود. ضمن اينکه براي مخاطب هم جذابتر مي شد. مخصوصا ماجراي عشق که تجربه مشترک آدم هاست و همه ما چنين تجربه اي داشته ايم و چنين اشتباهاتي کرده ايم و يک همکلاسي را از خودمان رنجانده ايم و به آن محل نداده ايم و بعدها ممکن است پشيمان هم شده باشيم و شايد فکرکرديم که خوب شد که ازدواج نکردم يا خوب شد که ازدواج کردم...! طرح اين مسائل باعث مي شود که نتيجه گيري بهتري هم صورت بگيرد و نگاه ويژه اي راجع به زندگي به مخاطب منتقل شود. سرگرمي هاي من زمانهايي که سرکار نيستم، خيلي زياد کتاب مي خوانم، جدول حل ميکنم، تلويزيون نگاه مي کنم و فيلم مي بينم، چون فيلم ديدن يکي از کارهاي دلچسب من است و سعي مي کنم خودم را در جريان آن قرار دهم. گاهي اوقات هم به کوه مي روم براي ورزش کردن و گاهي از تردميل استفاده مي کنم و گاهي باشگاه مي روم و گاهي همه شنا مي کنم، اما همه اينها به شرايط کاري ام بستگي دارد؛ چون تا مي آيم خودم را با ورزش تطبيق دهم، برنامه کاري ام تغيير مي کند و زمان از دست مي رود و به خاطر همين، هيچ وقت روتين و مداوم نبوده است. در مورد کتاب هم سعي مي کنم از نوشته هاي جديد و به روز مطلع شوم. اما مطالعات من سبک خاصي دارد، چون مسائل عرفاني و فلسفي را دوست دارم و بيشتر به دنبال چنين کتابهايي ميروم. البته اگر رمان و شعر خوب هم به دستم برسد آنها را حتما مي خوانم؛ البته زياد شعراي جديد را نمي پسندم و تشنه مسائل عرفاني هستم. متاسفانه تا الان هم به آنجايي که مي خواسته ام، نرسيده ام. انس گرفتن با فلسفه و عرفان باعث ميشود تا بيشتر فکرکنم. لذت اين ماجرا در همين است که فکر کني و چيزهايي را به دست آوري که گفتني نيست و بهتر است من هم نگويم! (خنده) زندگي ام به خاطر عشق نابود شد! من به عشق خيلي زياد اعتقاد دارم و عاشق هم شده ام. فکر مي کنم زندگي من به خاطر همين عشق نابود شد! عاشق شدم و اتفاق نيافتاد عشق واقعا چيز باشکوهي است، اگر به حقيقت و درستي باشد و از روي هوي و هوس نباشد و به رفت و آمدهاي احمقانه منتهي نشود...يا ملاقاتهاي زودگذري که هيچ تاثيري در روابط نخواهد داشت. منظور من از عشق چيزي است که دو روح به هم پيوند مي خورند و خيلي بزرگ است و زيبا. من هم فکر مي کنم يک عاشق واقعي بودم که بعداز او نتوانستم هيچ کس را به زندگي ام راه بدهم؛ چون حسم بسيار قوي و عجيب و غريب بود و واقعا نمي توانم عشقم را از دوران 19 سالگي ام تعريف کنم. کشته و مرده تئاتر نيستم! من کارم را باتئاتر شروع کردم، اما اين روزها از فضاي تئاتر دور شده ام. مقوله تلويزيون اين بلا را بر سرهمه مي آورد؛ يعني به محض اينکه کار تلويزيوني را شروع ميکني و پيشنهاد بعدي اتفاق مي افتد، فرصتي براي کار تئاتر پيدا نخواهد شد. ضمن اينکه در زندگي امروزي، درآمد تئاتر جوابگوي مخارج نيست و اين يک واقعيت است. يعني هر قدر هم که به قول معروف کشته و مرده تئاتر باشي، با توجه به اين موضوع ازآن دور مي شوي. به همين دليل اين روزها من ديگر کشته و مرده تئاتر نيستم؛ چون تلويزيون و سينما بُرد رسانه اي بيشتري دارد اما درتئاتر دو ـ سه ماه تمرين ميکني، متن تغييرمي کند، هنرپيشه عوض مي شود و بعد يک ماه اجرا ميکني و دستمزدت قابل توجه نيست. ضمن اينکه در اين سالهايي که دور از تئاتر بودم، کار چندان مناسبي به من پيشنهاد نشد که من گفته باشم نه اما اگر زماني کار خوبي پيشنهاد شود (مخصوصا کمدي) حتما قبول خواهم کرد. پارسال هم بعد از 4 سال و بعد از «در مصربرف نمي بارد» کاري از علي رفيعي پيشنهاد شد که من سه هفته هم برسرتمرينها رفتم، اما متاسفانه cast کار به آن نتيجه مطلوب که من دلم مي خواست نرسيد و احساس کردم که شايد وقت تلف کردن باشد. البته پيوستن من به گروه دکتر رفيعي هم قصه خودش را داشت. چون کار در جشنواره فجر با خانم «ثريا قاسمي» اجرا رفته بود، اما زمان اجراي عمومي ايشان سرکار بودند و من با اجازه ايشان و پس از 10-15 روز به گروه پيوستم و اجراي عمومي رفتيم. بي ستاره مي درخشم! هيچ وقت استار و ستاره شدن دغدغه نبوده. شايد بايد بدانيد که هميشه يک جورهايي از آن فرار هم مي کردم. تقسيم بندي چنين زمانهايي براي شهرت اين کار است. من دوست داشتم کار هنري بکنم و فقط بازيگري را انجام دهم و قسمتي از يک پروژه باشم تا خودم را راضي نگاه دارم و احساس خوبي داشته باشم... وگرنه ساير موارد حاشيه اين کار زياد برايم مهم نبود. حتي هيچ وقت به جايزه گرفتن هم فکر نکرده ام! never ever (خنده) شايد به خاطر همين هم تلويزيون را ترجيح دادم؛ چون مخاطب عام را بيشتر دوست دارم. يعني براي مردم کار مي کنم و با آنها هستم. حتي خيلي اوقات شنيده ام بعضي از دوستان و همکاران مي گويند که ما براي تلويزيون کار نمي کنيم! اين چه معني مي دهد؟ من فکر مي کنم وقتي براي مردم کار مي کني يعني دوست داري که تعداد بيشتري کارت را ببينند؛ پس چرا وقتي مخاطب بيشتري را با تلويزيون مي تواني جذب کني از آن و کار در آن امتناع کني؟! به لحاظ عقلاني اين جوري هم راه درست تري است. البته علت اين که من در سينما کمتر کار کرده ام، به خاطر اين هم بوده که بسياري از اوقات پيشنهادهاي بهتري در تلويزيون داشته ام. درآشپزي ادعا دارم آشپزي ام درجه يک است! اين را جدي مي گويم. من اصلا در پخت و پز و آشپزي ادعا دارم. از دوستانم بپرسيد همه چيز را عالي مي پزم؛ همه غذاها و هر چيزي که فکرش را بکنيد خوشمزه مي پزم. من غذاي درجه 2 ندارم! خيلي در اين زمينه پرمدعا هستم. اين خصيصه ام هم کاملا موروثي است؛ چون مادر من درآشپزي خيلي حساس بود و به شيريني پزي هم بسيار اهميت مي داد، چون با اين کارها عشق مي کرد طبيعتا به ما هم منتقل شده. در پخت و پز علاوه بر غذاهاي سنتي ايراني که بسيار دستپخت خوبي دارم، غذاي مدرن هم درست مي کنم؛ مثل غذاي چيني، مکزيکي، هندي. اما خودم همان غذاي ايراني را ترجيح ميدهم. خانه داري من هم خيلي خوب است. بگذاريد کمي اينجا از خودم تعريف کنم؛ مثلا امروز صبح که از خواب بيدار شدم، يک سري لباس ريختم در ماشين لباس شويي، دستشويي و توالت را شستم، گردگيري کردم؛ البته اين گردگيري که مي گويم، با توجه به موقعيت است، مثلا نگاه کردم تا ببينم چه چيزي کثيف است و آن راتميز کردم، مثل ميز تلويزيون و اتاق خوابم که امروز به آنها رسيدم چون احتياج به نظافت داشت؛ ظرف هايم که از ديشب مانده بود را شستم و همه را مرتب کردم و گذاشتم سرجايش؛ ناهارم را هم پختم، به خودم هم رسيدم و الان در خدمت شما هستم. چون اگر در زندگي ام نظم نباشد، آرامش روحي ندارم. نمي توانم زندگي ام را ولو کنم و بعد کتاب بخوانم! چنين اتفاقي امکان ندارد بيافتد؛ حتي با توجه به اينکه الان سرکار هستم و ساعت 2 بعد از ظهر آفيش هستم. اما دوست دارم بعد از ظهر که برمي گردم زندگي ام تميز باشد. رفت و آمد کنم؟ که چي!؟پوراندخت در فيلمنامه مي گويد: «قرار نيست آدم بچه اي را به دنيا بياورد تا بعد، احساس مادري پيدا کند»، احساس محافظت کردن و مراقبت کردن از کسي که کوچک تراز آدم است، چنين حسي را منتقل مي کند؛ مثلا من که از خواهرم 12 سال بزرگتر هستم، بعد از نبود مادرم واقعا حس مادري به او دارم و الان نگرانش هستم و بد و خوبش برايم بيش از قبل مهم است. به دو - سه نفر ديگر از اعضاي خانواده ام که از من کوچک تر هستند يا حتي بزرگترها هم چنين حسي را دارم. اصلا دليلي ندارد که کسي بچه اي به دنيا بياورد تا مادر شود؛ وقتي همه را دوست داشته باشي، رنج و غم و زندگي ديگران هم برايت مهم مي شود. من زياد اهل معاشرت نيستم، چون فکر مي کنم که بايد در معاشرتها چيزي را به دست بياورم. البته ممکن است که با خانواده ام روزي را دور هم جمع شويم و به ما خوش بگذرد، اما سعي مي کنم در همين حد خانواده باقي بماند؛ رفت و آمد دوستانه را به ندرت و آن هم با يکي از دوستان 30 سال پيشم دارم. تنهايي خودم را بيشتر ترجيح مي دهم. متاسفانه دوستي ها خالي از مغز است. يعني بسيار تهي و خالي ابراز علاقه مي کنند که دوستت دارم و دلم تنگ شده بود و بعد هم هيچي به هيچي. چون اصلا اين جوري نيست و ما بايد چنين چيزي را قبول کنيم! اگر کمي آدمي عميق تر باشيد بايد در آخر همه مهماني ها بگوييد «؟what so»که چي واقعا؟ (خنده) من هم چون لذتي نمي برم اين رفت و آمدها را ندارم؛ شايد اگر برايم جالب بود، چنين رفت و آمدهايي را هم انجام مي دادم. به خاطر همين با اهالي هنر هم رفت و آمد نمي کنم و خيلي زياد دوست دارم که مثل مردم عادي زندگي کنم. از حاشيه هنرخوشم نمي آيد... اما به هنر اعتقاد قلبي دارم؛ من از سر تصادف و شهرت طلبي و مزايايي که اين رشته دارد وارد هنر نشدم، به خاطر اعتقادم به اين عالم قدم گذاشتم؛ چون مي دانم که چه مي خواهم و حدود رفت و آمدهايم مشخص است. اعتقادي هم به سرو صدا و حاشيه سازي ندارم. ماجراي فسنجان چپه شده فکرش را بکن! يک شب بخوابي و صبح با صداي زنگ موبايل هميشه خاموشت (که هنوز هم نفهميده ام آن شب چه جوري روشن شد!) از خواب بيدار بشي و ببيني کارگردان محبوب فيلم ها و سريالهاي دوران کودکيت به تو پيشنهاد بازي در يکي از نقش هاي اصلي سريال جديدش ميدهد! روز هفتم شهريورماه سال هشتاد و هفت براي من چنين روزي بود که اصلا نفهميدم چه طور شب شد و اميدوارم همه شما چنين روزهاي خوبي را تجربه کنيد. ديدار مجدد با مرضيه برومند و بستن قرارداد براي بازي در سريال «همه فرزندان من» اتفاقي بود که ظرف چند ساعت افتاد و آغازي شد براي طي کردن يک راه طولاني و ياد گرفتن تجربه حرفه اي از کساني که شايد دوبرابر سن من فقط تجربه کار درسينما و تلويزيون دارند. روزي که من براي حضور در پروژه هفتاد قسمتي «همه بچه هاي من» (که بعداً به دليل حجم بالاي کار به 42 قسمت تقليل پيدا کرد) قرارداد بستم تنها چند روز تا آغاز فيلمبرداري فرصت باقي بود که روزها درگير کار عکاسي سريال (همان عکسهايي که در تيتراژ و محيط خانه مي بينيد) و تست هاي گريم و لباس بوديم، بعد از ظهرها هم درگير کارهاي دفترم بودم وتنها شب ها فرصتي بود براي تمرين و درآوردن نقش پويا سبزواري. شايد الان خيلي ها بخندند اگر بنويسم براي درآوردن نقش پويا در اپيزودهاي پاياني سريال به نسبت قسمتهاي اول بنا به نوع قصه و تغييرات شخصيت، چندين کيلو وزن اضافه کردم و اين قضيه با قياس تصويري کاملا محسوس است! شايد براي خيلي ها عجيب باشد، اگر بنويسم حتي روي راه رفتن و نوع گويش کلمات پويا در هر اپيزود بصورت دقيق کار شده. پويا در هر قسمت از سريال (به تناسب موقعيت پيش آمده براي شخصيت) تغيير حالت فيزيکي و روحي مي دهد و اين مساله امري طبيعي در متد هاي بازيگري رايج در دنياست و شايد تنها براي بخشي از کارگردانان و بازيگران عجيب باشد که بنابر شرايط مالي يا توليد فشرده، فيلمنامه صبح روز فيلمبرداري به دستشان مي رسد و طبيعتا انتظار تغيير شرايط فيزيکي و روحي نقش براي بازيگر و داشتن يک دکوپاژ حرفه اي از کارگردان نمي رود...اما با تمام اين شرايط سخت و مشکلات فيلمبرداري، هر کاري که به پايان مي رسد تنها خاطرات شيرين و خوشمزه اش به ياد تک تک عوامل باقي مي ماند. کارهاي مرضيه برومند نيز به دليل وجود شيرين و خستگي ناپذير خودش براي تک تک عوامل سرشار از خاطرات خوب است. به ياد دارم که در ماه آخر فيلمبرداري با وجود توليد سخت و فشرده کار، برومند روزانه 18 تا 20 ساعت به صورت مداوم کار مي کرد و با اين وجود به تک تک بچه ها انرژي مي داد. گوشه گوشه آن ساختمان خرابه بازسازي شده واقع در خيابان دروس که لوکيشن اصلي سريال بود و الان نيز دوباره تبديل به خرابه شده مملو از خاطرات تلخ و شيرين براي همه ماست... از جشن تولدهايي که براي يکديگر مي گرفتيم و تماشاي دسته جمعي فوتبال بگيريد تا فراموش کردن ديالوگ و روزي که خانم مهين ترابي و برومند با چوب به دنبال من مي دويدند، تا خاطراتي که مسعود فروتن از گذشته هاي دور و زندگي در عالم هنر و ستاره هاي موسيقي برايمان تعريف مي کرد، دولپي خوردن فسنجان در يکي از صحنه ها که قابلمه اش کف آشپزخانه چپه شده بود و با تي داخل قابلمه برگردانده شده بود (همان فسنجاني است که احتمالا وقتي از قاب تلويزيون مي بينيدش، مي گوييد ايکاش ما هم آنجا بوديم و ازش ميخورديم!) و پوشيدن گرمکن 2 سايز کوچک تر در يکي از قسمتها، گرفتن عيدي عيد فطر از اميرحسين صديق، گيرکردن پايم و واژگون کردن ميز ليوانهاي شيشه اي عوامل، کوتاه کردن اجباري موهايم در اواسط پروژه براي حضور روي بيلبورد تبليغاتي، درست کردن تابلو از تکه موهاي قيچي شده از پشت سر عوامل (آن هم بصورت قاچاقي!) و جاگذاشتن کتاب درسي ام در لوکيشن آن هم شب امتحان! اينها تنها بخشي از خاطراتي است که طي 4 ماه کار در گروه صميمي «همه بچه هاي من» برايمان اتفاق افتاد که هر کدام شايد داستان يک قسمت از سريال بعدي برومند باشد، کارگرداني که کارش ثبت خاطرات در قاب تلويزيون يا پرده سينماست هيچ خيالي چشمهايش را خيس نکند دوست داشتني قوي شيرين و مصمم، اگر قرار باشد براي ترسيم برداشتي که از مهرانه مهين ترابي دارم، فقط به چند کلمه بسنده کنم،همين 4 کلمه برايم کافي ست؛ اما گذشته از يک تصوير آني، براي به دست دادن يک طرح کلي از او، چند سال پيش حدودا نزديک به ده سال، در کنار اين بانوي جذاب خاطره شيريني را تجربه کردم به نام «خانه سبز». همان طور که اين سريال در زمان خود به قلب تماشاچيان نفوذ کرده بود و مضمون و اجراي آن پرونده جديدي در تاريخ سريال سازي به حساب مي آمد، در پشت صحنه اش نيز زندگي و تجربيات جديدي برايم شکل مي گرفت که اهميت آن دست کمي از اعتبارش در ميان مخاطبين نداشت. آشنايي من بامهرانه نيز جزيي از اين زندگي جديد بود. با آدمها و شخصيت هايي که هر کدام در خاص بودن، نوايي خوش و گاهي ناخوش داشتند...فضاي کار از نظر متن و اجرا، با آنچه تا آن زمان در پرونده کاري ام داشتم متفاوت بود و درشروع برايم گيج کننده به نظر مي رسيد؛ اما تسلط مهرانه بر درک و اجراي منظور و هدف بيژن بيرنگ و مسعود رسام، جذاب مي نمود. کاري که به آساني و ماهرانه انجام ميداد؛ به سرعت و به راحتي، حسش از طنز خاص متن به ملودرام صحنه هاي به ياد ماندني اش با مرحوم شکيبايي مي رفت و به چشم به هم زدني دوباره به جنس شاد کار باز مي گشت... در واقع مي توان گفت که او بازيگري است مناسب براي جنس هاي مختلف بازي. او روي لبه کمدي و درام به خوبي راه مي رود و به همان اندازه که در صحنه هاي کمدي موقعيت را مي فهمد و همراه مي شود، در صحنه هاي غم انگيز و احساساتي نيز مي تواند بيننده را تحت تاثير قرار دهد و حس صحنه را منتقل کند. و اما خودش جدا از حرفه اش، مهربان و گاهي سرسخت در خاطرم مانده تا جايي که به ياد مي آورم بيشترميل به سرزندگي و مثبت بودن دارد تا پراکنده شدن امواج منفي. آنچه که خيلي خوب به ياد مي آورم، حيرت و کنجکاوي است وقتي در عرض چند ثانيه در يک پلان اشکهايش سرازير مي شد و من هميشه با خودم فکر مي کردم که واقعا چطور مي تواند در يک پلان کوتاه به چنين حسي برسد؟! و دلم مي خواست بدانم در آن لحظات به چه فکر مي کند و چه خيال يا آرزويي يا خاطره اي، اين گونه زيبا و به سرعت او را به گريه مي اندازد؟ حالا که حدودا 12-13 سال از آن زمان مي گذرد و من هنوز نمي توانم مثل او گريه کنم، اميدوارم اين مهارت اش فقط تکنيکي باشد که او به خوبي آموخته و هيچ ياد، خيال يا خاطره اي چشم هايش را خيس نکند. منبع:زندگي ايده آل,شماره 43
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 523]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن