محبوبترینها
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1796961512
زندان های مالزی، جهنم خداست!
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
زندان های مالزی، جهنم خداست!
گفتگو با پیمان.ر؛ مردی که سرنوشتش در فرودگاه کوالالامپور تغییر کرد. او چهار سال وحشتناک را در زندان های مالزی سپری کرده؛ آنهم در حالی که می گوید قربانی سوءاستفاده قاچاقچیانی بوده که به جای الماس، بسته های شیشه را در بار او جاسازی کرده اند.
روزنامه هفت صبح - فرنوش آبا: این گفتگو، روایتی است از چهار سال اسارت در زجرآورترین زندان های دنیا. نه حکایت پندآموز است نه داستان خیالی. وقتی «پیمان» از سال هایی می گوید که برای همه نوع مریضی شان مجبور بودند قرص پانادول مصرف کنند یا از آبا آشامیدنیشان می گوید که بعد از چند دقیقه در لیوان کرم می گذاشته؛ انگاردارد از زندگی در دنیایی دیگر حرف می زند. یک جهنم واقعی!
جهنمی که گرچه ساده لوحی و طمع اش در ساختن آن بی تاثیر نبودهاما به هر حال او یک قربانی است و دانه درشت ماجرا هنوز مجازات نشده.
ما در مورد مقصر بودن یا نبودن پیمان در این ماجرا قضاوت نمی کنیم. این گفتگو تنها می خواهد تاثیر دردآور یک لحظه حماقت را نشان دهد، زخم هایی را به تصویر بکشد که آنقدر کاری بوده اند که پیمان می گوید حاضر است سال های سال در زندان های ایران بماند اما دیگر پایش را در مالزی نگذارد.
این گفتگو روایت چهار سال مخوف در زندان هایی با شرایط طاقت فرساست که در نتیجه یک «نه نگفتن» ساده در فرودگاه کوالالامپور رقم خورده است. آن طرف مرزها در مالزی، کشوری که مرز ترانزیت و قاچاق کالا و مواد مخدر است، چه قربانی باشی چه رییس؛ رحم و عطوفتی وجود ندارد؛ به خودت می آیی و می بینی حکمت طناب دار است.
«پیمان» از معدود قربانیان خوش شانسی است که توانسته از این مهلکه جان سالم به در ببرد؛ متاهل است و دو فرزند دارد. می گوید فامیل ها و همسایه ها ماجرا را نمی دانندو فکر می کنند در این مدت سفر بوده و اولین بار است که قصه را با این جزییات تعریف می کند. او را وقتی فکر می کرده الماس حمل می کند به جرم حمل شیشه دستگیر می کنند.
در حین مصاحبه عکس رحیم را نشان می دهد که مثل او خوش شانس نبوده و الان در بند اعدامی هاست. می گوید کاش می توانستم زندان مالزی را توصیف کنم، چون تا نروی آنجا نمی توانی وخامت اوضاع را بفهمی. اتاق های چهار در چهاری که 12 نفر در آن هستند و سرویس بهداشتی ندارد. 19 ساعت را بایددر این اتاق بسته سر کنی.
از شوهر خواهرزاده اش متنفر است و شماره او را در گوشی اش «خوک» سیو کرده. همان کسی که تشویقش کرد به این سفر نحس برود.
از اول اتفاق تعریف کن.
- آقایی آمد خواستگاری دختر خواهرم. سعید از اقوام دور بود، کارمندن یک شرکت معتبر هواپیمایی. زمانی که کارمند بود زندگی ساده ای داشت. یک سالی از ازدواج شان گذشت و دیدیم به طرز عجیبی وضعیت مالی اش خوب شده و خانه و ماشین خریده است. ماهی دو بار هم چین و مالزی می رود. کمی مشکوک شدم.
گفتم چه کار می کنی؟ گفت من کارهای پاسپورت و ترخیص جنس انجام می دهم. مشکوک شدم. می گفت کارمند قسمت صادرات هستم. اواخر سال 87 بود که استعفا داد و آمد بیرون ولی به کسی نگفته بود. فقط چین و مالزی می رفت و بقیه اش را خانه بود. دی ماه سال 88 بود، خیلی پاپیچ شدم که این وضع مالی خوب و حساب های بانکی از کجا آمده؟ البته برای کسی رو نمی کرد ولی ما می شنیدیم. فهمیدیم یک کارگر ساده کارمندی نیست. گفت ما الماس می بریم مالزی.
شما چه کاره بودید آن موقع؟
- من آن موقع کارمند بودم. انبارداری و حسابداری می کردم... گفت ما توی کار الماس و بسته بندی هستیم. گفت بسته ها را پک می کنیم و الماس می بریم. گفتم اگر بگیرند چه؟ گفت به بدنمان می بندیم و از گیت رد می شویم. اگر هم گیر کنیم نهایتش جریمه است چون شامل مالیات می شود.
فامیلت هیچ وقت دستگیر نشد؟ آزاد است؟
- بله. کاری هم به او ندارند. گفت می خواهی یک سفر با هم برویم؟ هم فال است و هم تماشا. تو هیچ کاری انجام نده. ژانویه سال 2010 بود. دی ماه 88. دقیقا 29 دسامبر پرواز داشتیم که دو روز بعدش هم ژانویه بود. برای من بلیت گرفت. پاسپورت هم نداشتم و درخواست دادم. روز پرواز دیدم آقایی از قسمت خدمه ترانزیت آمد و ساک ما را گرفت. عملا ساکی برای تفتیش ندادیم. پول می گرفت و رد می کرد. برای رد شدن از ایکس ری هم فقط خودمان و ساک دستی مان بود. دوتا مشمای پک شده به اندازه بسته کتاب هم که داخلش معلوم نبود داخل ساک هایی بود که تحویل بار دادند.
برایت سوال پیش نیامد داخل بسته چیست؟ این همه الماس؟
- من اطلاعات دقیق نداشتم که بدانم چیست. فکر می کردم الماسی که می گویند کربن های تراش شده است. گیت اول را رد کردیم. در فرودگاه امام بهمان مشکوک شدند. مسافران مالزی خواه ناخواه بیشتر زیر نظرند چون مالیز محل ترانزیت کالاهای قاچاق است. شیشه را هم اکثرا از آنجا می برند.
با دستگاه بدنمان را اسکن کردندچیزی نداشته باشیم، چون مواد را می خورند ودر معده هم جاسازی می کنند. آمدیم و آن بسته را داخل دستشویی قسمت ترانزیت آورد و تحویل گرفت و داخل ساک انداخت. ساک را تحویل بار داد. هواپیمای امارات بود. رفتیم اول دبی، دبی هم به سمت کوالالامپور. قرار نبود من بسته ای را حمل کنم اما آنجا که رسیدیم گفت برو ببند به خودت. گفتم قرارمان این نبود. گفت چیزی نیست. من خودم اینجا هستم و اگ راتفاقی افتاد جریمه ات را می دهم. رفتم با کمربند دو بسته را به بدنم بستم و کاپشنم را تنم کردم در آن هوای گرم شرجی!
نترسیدی؟
- انگار یک جنازه بودم که آنجا راه می رفتم. در رودربایستی مانده بودم.
خودش هم بسته ها را گرفت؟
- نه؛ خودش گفت بیا انجام بده تجربه کن ببین چطوری است. دفعه دیگر هم خودت بیایی. ما بسته ها را گرفتیم و از ایکس ری هم رد شدیم. شب ژانویه بود و شلوغ و مسافر هم زیاد بود و خیلی هم چک نکردند. رفتیم هتل. بسته را درآوردیم. سعیدداد به یک نفر و او هم رفت. دو سه روز بودیم چهار ژانویه برگشتیم. گفت برای شش ژانویه بلیت گرفته ام. در این سفر قرار نبود خودش بیاید. رفتیم خانه اش و یکی دیگر از دوستانش هم آنجا آمد که قرار بود همسفر شویم. گفت اسمش رحیم است. تقریبا 15 بار بامن چین آمده ولی اولین بار است که مالزی می آید. باتجربه است و می داند چه کار کند و کمکت می کند.
من هم دیدم که رد شدن خیلی آسان است قبول کردم. همین مراحل طی شد و رسیدیم کوالالامپور. از شانس، در آن زمان طرح مبارزه با مواد مخدر در حال اجرا بود و بسیار سخت می گرفتند. آمدیم رد شویم که پلیس گفت ساک ات را بنداز تو ایکس ری. ساک را که انداختم موقع رد شدن به تسمه گیر کرد و افتاد زمین. خم شدم ساک را بردارم که بسته ها از بغل کاپشنم بیرون زد. آنجا گرم است و نیاز به کاپشن نیست و همین بیشتر شک پلیس را برانگیخت. خیلی هم ترسیده بودم. انگار الهام شده بود که اتفاقی برایم می افتد.
پلیس بهم گفت بایست. قیافه ام را نگاه کرد و دید با جنازه فرقی ندارم. ساک را تفتیش کرد و دید چیزی نیست. گفت برویم اتاق من. اتاق بزرگی بود. پلیس کاستوم (گمرک) بود. تفتیشم کرد و بسته ها را دید. گفت چی هستن؟ با انگلیسی دست و پا شکسته گفتم (دیاموند: الماس) زنگ زد همه مامورها آمدند و بسته ها را توانستند به سختی باز کنند. بازش کرد دیدم خرده های کریستال مانند است. من قبلش شیشه دیده بودم ولی نه به این شکل. کله شمشیری بود. فکر کردم الماس است و خیالم رحت شد.
هیچ وقت فکر نکردی بسته را چک کنی؟
- اصلا امکانش نبود چون بسته از ابتدای سفر می رفت قسمت بار و فقط در فرودگاه کوالالامپور آن را تحویل می گرفتیم. پلیس ها تا محتویات بسته را دیدند شروع کردند به زدن من. گفتم برای چی می زنی؟ گفتند: «دراگه. نمی بینی؟» گفتم دراگ چیه؟ گفت: آیس. زدم تو سر خودم و گفتم تمام شد دیگر. چون شنیده بودم که 50 گرم به بالا حکمش اعدام است. حالا برای ما چقدر بود؟ دو کیلوی تمام. دستبند زدند و خبرنگارها عکس گرفتند و شلوغ شد. لیست پرواز را هم گرفتند و اسم دوستمان را هم درآوردند. رحیم هم بیرون منتظر من بود. موقعی که پلیس سرگرم گرفتن من بود او رد شده بود. او را هم گرفغتند.
از بین ایرانی هایی که دستگیر می شدند چند درصد واقعا مجرم بودند؟
- به جرأت می گویم 95 درصدشان بی گناه بودند. کسانی که رییس هستند هیچ وقت گرفتار نمی شوند.
فامیلت رییس داشت یا خودش همه کارها را مدیریت می کرد؟
- به من می گفت رییس دارم ولی من باور نمی کنم. خودش همه کاره بود. ساعت ده و نیم شب دستگیرمان کردند. همه وسایلم و گوشی ام را گرفتند. دسبتند زدند. ساعت سه و نیم شب ما را سوار یک ون کردند و به مقر کاستوم پلیس بردند. پلیس کاستوم که مخصوص فرودگاه و راه های مرزی است ما را بردند ستاد پلیس فرودگاه. صبحش باید ما را می بردند دادگاه و حکم تحت نظرمان را می گرفتند. بازداشتگاه های کوچکی بود با یک دستشویی. من و رحیم بودیم. کنارمان هم یک هندی.
دادگاه کی برگزار شد؟
- دادگاه اصلا برگزار نشد. فقط قاضی هندی به ما حکم «تحت نظر» داد.
شما به زبان آنجا مسلط بودید؟
- انگلیسی دست و پا شکسته حرف می زدیم. آنها انگلیسی با لهجه بدی صحبت می کردند و متوجه نمی شدی که چه می گویند. خیلی بد صحبت می کردند. نفهمیدیم چه اتفاقی می افتد. فقط با دستبند روی صندلی نشستیم. قاضی کوبید روی میز و با تشر گفت: «شما به چه حقی دراگ وارد کشور من کردید؟» دوباره به مقر پلیس کاستوم رفتیم و نشستیم. یک ایرانی را هم آورده بودند که جرمش مثل ما بود. 28 کیلو مواد داخل چمدانش پیدا کرده بودند. دیدیم خیلی پریشان است. معتاد به شیشه هم بود و اصلا حوصله جواب دادن به سوال های ما را نداشت. گفت: «مجازات تون اعدامه، تمام!» بعد از این حرف آنجا روزی سه بار می مردیم وزنده می شدیم.
عاقبت او چه شد؟
- قاعدتا حکمش اعدام بود اما با 28 کیلو بعد از 10 ماه آزاد شد. نتوانستند جرمش را اثبات کنند.
بعد از مقر پلیس کاستوم کجا رفتید؟
- رفتیم زندان. لباس ها را درآوردند وتفتیش بدنی کردند. آنهایی که جرمشان سنگین بود لباس نارنجی و آنهایی که جرمشان سبک بود لباس بنفش می پوشیدند. رفتیم تو و دیدیم نرده کشیده اند و چشم چشم را نمی بیند. من فکر کردم سوناست و می توانیم کمی استراحت کنیم. رحیم گفت سونا کجا بود، برو ببین چه طویله ای است! رفتم دیدم یا حسین! چه خبر است. با میله به قسمت های سه متر در سه متر پارتیشن کرده بودند. زندانی ها را عین گوسفند ریخته بودند توی یک محوطه. یک دستشویی داشت که البته فقط یک سنگ توالت داشت. نه دری داشت نه دیواری! دیدیم دو ایرانی دیگر هم آنجا هستند که جرمشان مثل ما بود. دو هفته آنجا بودیم. نه بالشی بود نه زیراندازی. شب که می شد لباسمان را در می آوردیم و زیر سرمان می گذاشتیم و روی سیمان می خوابیدیم.
آنهایی که آنجا بودند جرم شان چه بود؟
- همه نوع جرمی. از جعل پاسپورت گرفته تا موادمخدر. همه ملیت ها بودند. آفریقایی، هندی، بنگلادشی و ... هر روز هم ما را می بردند مقر پلیس کاستوم. ازمانبازجویی می کردند تا پرونده تکمیل شود. آخر دوباره رفتیم دادگاه و حکم زدانمان اعلام شد و اعزام شدیم به زندان سونگای بلو.
وکیل نخواستید؟
- اینجا تازه مراحل اولیه بود. تا زمانی که کیس ات به اصطلاح به جریان نیفتد نمی توانی وکیل بگیری. دوتا سه سال طول می کشد. اول باید جنس را بفرستند «کیمیا» وتجزیه کنند تا ببینند چقدر ناخالصی دارد و چند گرم مواد از آن درمی آید.
این پروسه چقدر برایت طول کشید؟
- برای من که خیلی خوش شانس بودم چهار ماه.
برخورد پلیس زندان چطور بود؟
- از وقتی وارد شدیم شروع به کتک زدن کردند. پلیس هایی اند که لباس پلنگی می پوشند و هیکل های گنده ای دارند و مسئول محافظت زندان اند.
فقط با ایرانی ها رفتارشان بد بود یا همه؟
- نه، عقده ای بودند. همه را بی دلیل کتک می زدند. مثلا ایستاده بودی یکدفعه با لگد به سینه ات می زد...
امکانات زندان چطور بود؟
- یک تکه ابر به عنوان زیرانداز دادند و یک پتو که بوی نفرت میداد. مسواک انگشتی و یک صابون برگردان. دو هفته بود که حمام نرفته بودیم و می خواستیم پوست سرمان را بکنیم از شدت خارش. وقتی موهایمان را از ته زدند گفتیم آخیش راحت شدیم! سالن های بزرگی بود که مجرمان تازه وارد قبل از ورود به زندان به مدت یک هفته در آن قرنطینه و نگهداری می شدند. وحشتناک بود و نمی شود توصیف کرد. 100 متر سالن که 300 نفر داخل آن بودند. هوای گرم شرجی مالزی. پنج چشمه دستشویی داشت ولی همه به شدت کثیف بود.
رفتارشان با ایرانی ها بدتر بود؟
- نه. کلا با خارجی ها خوب نبودند. اوایل دوره احمدی نژاد با ایرانی ها بهتر بودند اما بعدها رفتارشان خیلی بد شد. احمدی نژاد را خیلی دوست دارند.
چند وقت در این زندان بودی؟
- سه سال و چهار ماه و یک روز. سر جمع چهار سال در زندان بودم. 20 ماه است که آمده ام. آن دوره ای که من زندانی شدم تازه دوره دوم دولت احمدی نژاد بود.
سعید چه شد؟
- بعد از اینکه دو روز از آمدن ما به قرنطینه می گذشت، گفتند ملاقاتی دارید. دیدم سعید آمده. شروع کرد به گریه کردن و گفت نفرینم نکن به خدا من کاره ای نبودم. گفتم حالا گذشته من باید چه کار کنم. گفت پیگیر هستم و سر شش ماه آزادتان می کنم. بعد یک هفته دوباره آمد و دیدیم گریه می کند که پولم را خوردند: «30 میلیون دادم که یک نفر بارتونو بشوره. فرار کرده. حالا باید یکی دیگه رو پیدا کنم.» گفتم باید وکیل بگیریم.
بین زندانی ها پرس و جو کرده بودیم و چند وکیل قدر را معرفی کردند که پرونده هایی را که آخرش مرگ است دست می گیرند. بعد از چند روز ما را برای ملاقات با وکیل، صدا زدند. دیدیم یک وکیل هندی است و می گوید کارتان خیلی سخت است. مخصوصا کار من چون بار توی بدنم بود. به رحیم گفت جرم تو ثابت شدنی نیست و نهایتا 15 سال حبس می خوری. سعید چند ماهی مالزی بود و ملاقاتمان می آمد. گفتم این وکیل به درد نمی گورد، برایم «گویی» را پیدا کن. آن زمان گران ترین وکیل مالزی بود. همه وکیل ها نهایتا 30 هزار رینگت می گرفتند و او 100 هزارتا.
هزینه چقدر شد؟
- آن موقع رینگت 300 تومان بود و می شد 30 میلیون تومان. «گویی» نفری 30 میلیون تومان گرفت و پرونده مان را به جریان انداخت. سه ماه بعد رفتیم داداه و دیدیم جواب آزمایش مواد ما آمده است. خالصی بارم شده بود یک کیلو و 560 گرم. بعد از 40 روز هم دادگاه اصلی؛ من را خواست. وکیل مان لینک زیاد داشت و با پارتی بازی من را کورت شش انداخت. آنجا خانمی بود به اسم «سیتی ماریا». همکلاسی وکیل مان بود و رابطه خوبی داشتند.
رشوه چقدر دادید؟
- وکیل گفت برای اینکه کارها زودتر روی روال بیفتد باید 150 تا 200 هزارتای دیگر بدهید تا من بروم افسر و دادستان پرونده را ببینم.
کنسولگری ایران هیچ اقدامی نکرد؟
- اوایلش آقایی به اسم «کسرا مهمان پرست» بهمان سر می زد. سرکنسول مالزی بود و خیلی برایمان تلاش کرد. خودش هم می گفت من می دانم 90 درصد شما بی گناه هستید ولی قانون مالزی است و ما نمی توانیم در قانون شان دست ببریم. فقط سعی می کرد برایمانش رایط را بهتر کند. مثلا آب آنجا را وقتی در لیوان می ریختی بعد از سه دقیقه کرم می گذاشت. سرکنسول بعد از شش ماه پیگیری، کاری کرد که یک دستگاه تصفیه آب آنجا گذاشتند که آب تمیزتری بخوریم. روزی یک لیوان هم آب جوش توانستیم بگیریم.
مریضی خاصی آنجا نگرفتی؟
- انواع و اقسام مریضی ها را گرفتم که هنوز هم جای بعضی از زخم ها روی پایم مانده. یک نوع مریضی بود که خودشان می گفتند «ایچی، ایچی». الان خوب شده و چند زخم مانده اما آنجا کل پاهایم زخم شده بود و آنقدر ورم کرده بود که نمی توانستم دمپایی بپوشم.
از دادگاه اصلی بگو.
- خانم قاضی، تاریخ داد برای آگوست 2010. رکورد فوق العاده ای بود و تا به حال اتفاق نیفتاده بود اینقدر کارها زود روی روال بیفتد. با اینحال کم هم بدشانسی نیاوردم. اکتبر 2010 رفتم دادگاه و دیدم وقت ندارد. پنج ماه کارم عقب افتاد و فوریه 2011. دوباره رفتم و دیدم قانون عوض شده و تاریخم افتاده به ژوئن 2011. دوباره رفتم و قاضی نیامد و تغییرم دادند برای اکتبر 2011.
یعنی یک سال کارت عقب افتاد...
- بیشتر ازآن. نزدیک دو سال. دوباره اکتبر رفتم و دادستان نیامد و برگشتم دادند برای مارس 2012. در این مدت پرونده رحیم به جریان افتاد و شروع شد. زندان هایمان گرچه جدا شده بود ولی پرونده هایمان به هم وصل بود. دیدم یک روز سعید آمده زندان ملاقاتم و می گوید بار رحیم را گردن بگیر. بگو خبر نداشتم و تو بار را داخل ساک اش انداخته ای. گفتم پس خودم چه می شوم؟ گفت من خودم پول خرج می کنم و بیرون می آورمت.
قبول کردی؟
- دیدم رحیم به مشکل خورده و تنها راه نجاتش منم. گفتم توکل بر خدا. باز یکی مان هم برود بیرون، می شود امیدوار بود. آنجا زمانی که کیس استارت می خورد و کارش تمام می شود، مرحله ای هست که در جایگاه می ایستی و باید از خودت دفاع کنی. من به عنوان شاهد رحیم رفتم.
آنجا رفتی و گفتی مواد مخدر را در چمدان گذاشته ای یا گفتی بسته هایی را جاساز کرده ای که نمی دانستی داخلش چه بوده؟
- گفتم بسته ها را. یعنی گفتم نمی دانستم ماهیتش چه بوده. وکیلی برایمان سناریو نوشت و گفت قانون اینجا با ایران فرق دارد. اعلام کن که با اسلحه از ایران، خودت و خانواده ات را تهدید کرده اند که این الماس ها را با خودت بیاوری و رحیم را هم تو با خودت آورده ای. من این قصه را گفتم اما روز رأی گیری قاضی قبول نکرد و گفت تو فقط آمدی به رحیم کمک کنی. قاضی هوشیاری بود و من الان می فهمم چقدر خدا با من بود و کمکم کرده است. به رحیم حکم اعدام داد.
چطور شد با اینکه بار داخل چمدان بود حکم اعدام گرفت و تو که بار را به خودت بسته بودی آزاد شدی؟
- داخل چمدان کارت شناسایی و وسایل شخصی داشت و ... بعد کورت ها و قاضی ها هم فرق دارند.
در واقع رحیم بدشانسی آورد...
- تقریبا. چون قاضی سختگیری داشت. اسم قاضی «دات الرحیم» بود... جولای 2011 بود که رحیم رفت بند اعدامی ها. 17 ماه از حبس مان گذشته بود. رفت زندان «کجنگ». آنجا اتاق های انفرادی دارد. فقط یک ساعت هواخوری در سالن دارند.
پرونده ات به جا رسید؟
- بعداز 28 ماه پرونده من استارت خورد.
در این مدت با خانواده در تماس بودی؟
- ماهی یک دفعه در تماس بودیم...
بعد از 14 ماه نتیجه چه بود؟
- در دادگاه آخر، قاضی رأی به آزادی داد. گفت طبق شواهد و اشتباهات پلیس و مدارک وکیل، تو بی گناه هستی. البته دادستان گفت دروغ می گویید و از خودتان داستان ساخته اید. وکیل مان گفت که در بازجویی های اولیه، مترجم درست حسابی نداشتند و درست ترجمه نکرده. اعلام کردیم چون مترجم اولیه مان افغان بوده درست نتوانسته منتقل کند و ما نفهمیده ایم چه می گوید. زبان ما فارسی است و آنها پشتو. قاضی قبول کرد.
اول به خاطر اینکه گفتم تهدیدشدم و دوم اینکه فکر کردم الماس بوده. پروسه جنگ وکیل ودادستانخیلی طولانی شد.روز آخر قاضی رأی داد که بی گناه هستم و آزاد. وقتی دستبند را باز کردند که بروم دادستان اعتراض کرد. دادستان، آنجا حق اعتراض به رأی قاضی را دارد و بعد از آن پرونده می رود یک دادگاه بالاتر. آنجا سه قاضی دارد. ماه می 2013 هفدهم اردیبهشت حکم آزادی گرفتم اما به خاطر اعتراض دادستان باید می رفتم کمپ مهاجران تا بعد از یک هفته نامه بیاید و دوباره بروم زندان و منتظر دادگاه بعدی باشم.
سوار ماشین شدم بروم کمپ. تلفن گرفتم و زنگ زدم به کنسولگری ایران و با آقای «ز» حرف زدم و درخواست کمک کردم. گفت برو داخل کمخپتا ببینیم اوضاع چطور است. داخل دفتر کمپ رفتم وهنوز وارد خود کمپ نشده بودم. با تلفن با کنسول در ارتباط بودم و آقای «ز» گفت ببین کی مسئول کمپ است؟ با او حرف زد و بعد به من گفت هیچ کاری نمی شود کرد؛ دادستان مستقیما اعتراض کرده. گفتم یا ابوالفضل... حالا باید چه کار کنم؟ گفت می توانی از آنجا بیا بیرون... راه آخرم بود. اگر می ماندم دیگر بازگشتی نبود. وکیلم جنگیده بود و قاضی هم حکم آزادی داده بود اما خانم دادستانسنگ اندازی کرده بود. نمی خواستم به آن جهنم برگردم.
اگر بیرون بیرون می آمدی در کنسولگری پناهت می دادند؟
- آنجا حمایتم می کردند. گفت تو فقط بیا؛ باقی اش با من. داشتند نامه نگاری می کردند که به بهانه دستشویی، راه پله را آمدم بالا. دمپایی های بزرگ زندان هم پایم بود که نمی شد با آن راه رفت. درشان آوردم و تا جایی که نیرو داشتم دویدم. کف آسفالت داغ بود. یک دفعه دیدم ماشینی جلویم ایستاده. سعید بود. سوارم کرد.
چطور آنجا بود؟
- روز آخر دادگاه آمده بود و پیگیر ماجرا بود و دنبالم می آمد. چند کیلومتر رفتیم و رسیدیم به یک جنگل و آنجا ماندیم. ساعت چهار بود و آنجا هفت شب غروب می شود. غروب بیرون آمدیم... تاکسی گرفتیم که بیاییم کوالالامپور. نزدیک به 30 کیلومتر راه بود و چهار تا پنج عوارضی هم دارد. اتوبان های مالزی، هر 10 کیلومتر یک عوارضی دارد. تنها مشکل ما رد کردن عوارضی بود چون دوربین مدار بسته دارد و داخل ماشین را کامل می گیرد. کار خدا بود که وقتی سوار تاکسی شدیم باران شدیدی گرفت که برف پاک کن هم جواب نمی داد. به یکی از هتل های کوالالامپور رفتیم و صبحش زنگ زدیم... آن آدمی که با او در ارتباط بودیم، برایم پاس درست کرد. حروف اسمم را عوض کرد. همه کارها را انجام داد و خودش هم ما را برد برای صدور ویزا چون پاسپورت هایمان دست پلیس مانده بود باید با یک پاس دیگر برمی گشتیم.
پلیس اسم و عکس ات را به فرودگاه نداده بود؟
- دادستان باید درخواست می داد که این پروسه پنج روز طول می کشید. باید اعتراض می رفت مقر اصلی دادستانیی و نامه نگاری می شد. خوشبختانه در این چند روز کار ما انجام شد. دو روزه ویزایمان را گرفتیم و شبش هم پرواز کردم و آمدم. ایران هم سه چهارساعتی بازجویی کردند و دیدند تبرئه شدیم آزدمان کردند.
مدارک تبرئه شدن دستت بود؟
- نامه تبرئه را کنسولگری داده بود. اول که پیاده شدم زمین را ماچ کردم. برایم رویایی بود و باورم نمی شد.
رحیم چه شد؟
- رحیم هنوز بند اعدامی هاست. با او در ارتباط هستم.
چطور حکمش مشخص نشده؟
- یک بار رفت دادگاه و دوباره برگشت.
پس کنسولگری ایران در آزادی ات نقش زیادی داشته.
- در آزادی من نقشی نداشتند. در آمدنم به ایران کمکم کردند.
تمام هزینه ها را سعید داد؟ چقدر شد؟
- بله. حدودا 100 میلیون تومان.
خود جنس ها چقدر می ارزید؟
- کیلویی 150 میلیون تومان است.
هنوز با سعید رابطه داری؟
- رابطه مان با هم قطع شد. بعدش دعوا هم کردیم.
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]
صفحات پیشنهادی
عفو 13 زندانی استان کرمان به مناسبت 22بهمن
پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۰ ۲۹ رئیس کل دادگستری استان کرمان از عفو سیزده زندانی استان به مناسبت فرا رسیدن سی و ششمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی خبر داد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کویر یدالله موحد در تشریح این خبرگفت به مناسبت ایام الله دهه فجر تعداد هزار وزورگیری از پسر نوجوان در خانه جهنمی/ سرقت گیتار هنرمند موسیقی با تهدید قمه
زورگیری از پسر نوجوان در خانه جهنمی سرقت گیتار هنرمند موسیقی با تهدید قمه مرد خلافکاری که با ربودن دانش آموزی اقدام به زورگیری کرده بود توسط ماموران کلانتری طی یک عملیات ضربتی دستگیر و در اختیار کارآگاهان پلیس قرار گرفت به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران چندی پیش پدری سرمدیر سرای محله شهادت: فرزندان ری عناوین برتر سومین دوره مسابفات رباتیک شهر تهران را درو میکنند
مدیر سرای محله شهادت فرزندان ری عناوین برتر سومین دوره مسابفات رباتیک شهر تهران را درو میکنندمدیر سرای محله شهادت از حضور مقتدرانه کودکان و نوجوانان منطقه 20 در سومین دوره مسابقات رباتیک شهر تهران خبر داد و گفت از صفر تا 100 طراحی و ساخت 85 ربات محله شهادت توسط فرزندان این محلهرئیس سازمان زندانها: هیچ نهادی خود را متولی آسیبهای اجتماعی نمیداند/ جای خالی زندانیان در طرح تحول سلامت
رئیس سازمان زندانها هیچ نهادی خود را متولی آسیبهای اجتماعی نمیداند جای خالی زندانیان در طرح تحول سلامترئیس سازمان زندانها گفت متأسفانه در طرح تحول سلامت جایگاهی برای زندانیان و خانوادههای آنها تعریف نشده و ضرورت دارد که ما در این طرحها و سیاستها سهم این بخش از جامعه راالکی مثلا اینجا زندان نیست!
الکی مثلا اینجا زندان نیست شناسهٔ خبر 2505861 چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸ ۵۷ مجله مهر > گزارش ویژه چینیها در تازهترین ابتکار خود دست به طراحی زندانی زدند که شرایطی شبیه به یک شهر معمولی را دارد مجله مهر -زهرا شاهرضایی یک زندان چینی برای اینکه زندانیان طولانیمدتگزارش سی.ان.ان از رقه؛ زندان بزرگ زنان سوری/اهدای خون و ازدواج دختران با داعشیها اجباری است/اینجا بهشت نیروها
گزارش سی ان ان از رقه زندان بزرگ زنان سوری اهدای خون و ازدواج دختران با داعشیها اجباری است اینجا بهشت نیروهای خارجی است وارد شدن به شهر رقه در سوریه کار سختی نیست بلکه خارج شدن از این شهر است که بسیار مشکل است به گزارش نامه نیوز به نقل از سی ان ان یک فعال برجسته به این خبرگزامکانات دونده قاتل در زندان افزایش مییابد
امکانات دونده قاتل در زندان افزایش مییابد امکانات اسکار بیتوریوس دونده قاتل در زندان افزایش مییابد به گزارش خبرنگار ورزشی باشگاه خبرنگاران اسکار بیتوریوس دونده المپیکی و پاراالمپیکی در سال 2013همسرش ویوا استین کپ را به ضربه گلوله به قتل رساند پس از آن دادگاه وی را به 5 سال زآزادی 10 ایرانی زندانی در ترکمنستان
آزادی 10 ایرانی زندانی در ترکمنستان خبرگزاری پانا 10 ایرانی زندانی در ترکمنستان از جمله ماهیگیران بازداشتی آزاد شدند ۱۳۹۳ چهارشنبه ۶ اسفند ساعت 00 59 به گزارش سرویس سیاسی پانا همزمان با برگزاری یازدهمین کمیسیون کنسولی مشترک فی مابین جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ترکمنستان در عشبه کدام زندانیان مرخصی داده نمیشود؟
سردار حسین ساجدی نیا به کدام زندانیان مرخصی داده نمیشود رییس پلیس پایتخت از آمادهباش صد درصدی پلیس در ایام تعطیلات نوروزی و هماهنگی با قوه قضاییه برای عدم اعطای مرخصی به زندانیان جرایم مرتبط با سرقت در ایام نوروز خبر داد به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم سردارجزئیاتتازهاز زندانیکردندختربچهدر چالهآسانسور |اخبار ایران و جهان
جزئیاتتازهاز زندانیکردندختربچهدر چالهآسانسور تعمیرکار آسانسور که دختربچهای را ربوده و در چاله آسانسور خانهشان زندانی کرده بود تا از پدرش باجگیری کند ۳ ماه بعد از دستگیری جزئیات تازهای از این گروگانگیری را شرح داد کد خبر ۴۷۸۴۲۵ تاریخ انتشار ۰۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۰ ۵۳ - 24همایش خیرین و معتمدین انجمن حمایت از زندانیان بروجرد برگزار شد
همایش خیرین و معتمدین انجمن حمایت از زندانیان بروجرد برگزار شد شناسهٔ خبر 2506081 سهشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۱ ۵۷ استانها > لرستان بروجرد- همایش حمایت از خیرین و معتمدین انجمن حمایت از زندانیان بروجرد با حضور معاون استاندار و فرماندار ویژه بروجرد مسئولان شهرستانی و تعدادی از خیماجرای دختربچه زندانی در چاله آسانسور
ماجرای دختربچه زندانی در چاله آسانسور تعمیرکار آسانسور که دختربچهای را ربوده و در چاله آسانسور خانهشان زندانی کرده بود تا از پدرش باجگیری کند ۳ ماه بعد از دستگیری جزئیات تازهای از این گروگانگیری را شرح داد همشهری روز 11اسفندماه سال 91مردي به دادسراي امور جنايي رفت و ازدر آستانه مسابقات نهایی رباتیک جشنواره شکوفا صورت گرفت رونمایی از رباتهای 85 تیم محله شهادت شهرری / حضور مقتد
در آستانه مسابقات نهایی رباتیک جشنواره شکوفا صورت گرفترونمایی از رباتهای 85 تیم محله شهادت شهرری حضور مقتدرانه فرزندان منطقه 20 در 10 لیگ سومین دوره جشنواره رباتیک شهر تهرانفرزندان شهرری که خودشان را برای حضوری مقتدرانه در سومین دوره مسابقات نهایی رباتیک جشنواره شکوفا آماده می- جای خالی زندانیان و خانواده های آنها در طرح تحول سلامت/ آسیب های اجتماعی در حال رشد است
جای خالی زندانیان و خانواده های آنها در طرح تحول سلامت آسیب های اجتماعی در حال رشد است تهران - ایرنا - رییس سازمان زندانها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور با بیان اینکه دولتها نقش مهمی در ساخت جریان های سیاسی دارند گفت طرح تحول سلامت در دولت یازدهم طرح بسیارخوبی است اما جای زندزورگیری از پسر نوجوان در خانه جهنمی
زورگیری از پسر نوجوان در خانه جهنمی روز نو چندی پیش پدری سراسیمه خودش را به کلانتری جنت آباد رساند و اعلام داشت پسرم که از ظهر از مدرسه تعطیل شده است به خانه بازنگشته و تلفن همراهش نیز خاموش است و تاکنون سابقه نداشته است که دقایقی دیرتر از زمان مقررش به خانه بیاید ماموران که نانقلاب در دست فرزندان ايثارگر و شهدا است
۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰ ۲۹ق ظ انقلاب در دست فرزندان ايثارگر و شهدا است معاون سياسي امنيتي استاندار اصفهان در ديدار با تعدادي از خانواده معظم شهدا و ايثارگران اين شهر گفت امروز اين انقلاب در دستان فرزندان ايثارگران است به همين خاطر فرزندان ايثارگران بايد در کنار ايمان و ديانتشان علمبازگشت 6 زندانی ایرانی محکوم به حبس ابد از قطر به کشورمان
افخم در گفتگو با باشگاه خبرنگاران خبرداد بازگشت 6 زندانی ایرانی محکوم به حبس ابد از قطر به کشورمان سخنگوی وزارت خارجه کشورمان گفت با تلاش وزارت امور خارجه و پیگیریهای سفارت کشورمان در قطر و پیروی سفر اخیر دادستان کل قطر به ایران و تعامل با قوه قضاییه کشورمان شش زندانی ایرانی م-
سبک زندگی
پربازدیدترینها