تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796870977




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تنها شاهدی که چیزی یادش نیست


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


سروان حسینی گزارش می دهد؛
تنها شاهدی که چیزی یادش نیست
زن سالمندی در مقابل چشمان همسرش به قتل رسید و به دلیل این‌که شوهرش آلزایمر داشت هیچ کمکی نتوانست به پلیس کند.



به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل ازبی باک، سروان حسینی با نگاهی به کوشا از او خواست تا وقت را تلف نکند و راهی خانه قدسی شوند. زنی حدود پنجاه ساله در را باز کرد، خانه ای کوچک که جا برای زندگی خانواده شش نفره قدسی نداشت. زن خدمتکار معقول و مورد تائید به نظر می رسید، اما پسر بزرگ او به نام پیام برعکس مادرش بود. سروان حسینی طوری که زن خدمتکار متوجه نشود، چند پرسش در رابطه با پیام از مادر پرسید و متوجه شد که پسر جوان معتاد و بیکار است. پیام انگیزه جنایت را داشت؛ بیکاری، اعتیاد و بی پولی ممکن بود انگیزه جنایت باشد. اما پسر جوان برای 24 ساعت گذشته شاهد داشت و وجود شاهد، خود به خود احتمال جنایت را منتفی می کرد. اما سروان حسینی احتمال جنایت توسط زن خدمتکار را نادیده نگرفت و به همین دلیل از مادر و پسر خواست همراه او راهی صحنه جنایت شوند. قدسی و پسرش با دیدن جسد واکنش منطقی از خود نشان دادند و با این که پیام ظاهری غلط انداز داشت اما جنایت را او مرتکب نشده بود. با مشخص شدن بی گناهی مادر و پسر آنها برگشتند سر خانه اول. قدسی که از مرگ پیرزن خیلی ناراحت شده بود، سعی می کرد با به یاد آوردن افرادی که به خانه رفت و آمد داشتند به سروان حسینی در حل این معما کمک کند. زن میانسال از زمانی که وارد خانه شده بود با دیدن جنازه بی تابی می کرد و اشک به چشم هایش آمده بود اما ناگهان سکوت کرد و انگار که چیزی به یاد آورده باشد به طرف سروان حسینی رفت. «جناب سروان نمی دانم شاید چیز مهمی نباشد، اما موضوعی یادم آمد. حدود پنج ماه قبل یخچال خانه خراب شد، می خواستم زنگ بزنم به یک تعمیرکار که اشرف خانم(مقتول) گفت نمی خواهد. او گفت که چند روز قبل یکی از همسایه ها یخچالش خراب شده و زنگ زده بود به تعمیرکار. وقتی تعمیرکار به خانه او رفته، صاحبخانه می بیند که طرف پسر یکی از همسایه هاست. به همین دلیل شماره تلفنش را می گیرد تا از این به بعد اگر لوازم برقی شان خراب شد، به جای زنگ زدن به نمایندگی، به پسر همسایه زنگ بزند و از او بخواهد که کار تعمیر را انجام دهد. من هم بعد از شنیدن حرف های اشرف خانم از همسایه بالایی شماره تلفن پسر همسایه به اسم کامبیز را گرفتم و به او زنگ زدم. او هم آمد و یخچال را درست کرد. بعد از آن روز هم چند بار کامبیز به خانه اشرف خانم آمد و یخچال را تست کرد. کامبیز تنها فرد جدیدی بود که این اواخر به خانه اشرف خانم آمده بود، اما نمی دانم که او در جنایت دست داشته یا نه. راستش من که سواد درست و حسابی ندارم. نمی توانم چیزی بنویسم، آن روز هم شماره تلفن را یکی از همسایه ها به من داد و من آن را به اشرف خانم دادم ولی خود کامبیز می گفت که خانه شان سه تا خانه پایین تر است.» سروان حسینی همراه قدسی راهی کوچه شدند تا خانه تعمیرکار جوان را پیدا کنند. ساعت حدود 2 نیمه شب بود، به صدا درآوردن زنگ خانه کامبیز آن موقع شب کار درستی به نظر نمی رسید از طرفی سروان نمی توانست تحقیقات را به فردا صبح موکول کند چرا که اگر کامبیز قاتل باشد، او فرصت فرار با وسایل سرقتی را پیدا خواهد کرد. بالاخره زنگ خانه کامبیز به صدا درآورده شد و مردی که صدایش خواب آلود به نظر می رسید سرش را از طبقه دوم ساختمان بیرون آورد و گفت: «این موقع شب با کی کار دارید؟» سروان بلافاصله خود را معرفی کرد و سراغ کامبیز را گرفت. مرد میانسال سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت: «باید از خواب بیدارش کنم.» چند دقیقه ای گذشت تا کامبیز همراه مرد میانسال که پدرش بود در مقابل در خروجی ظاهر شد. پسر جوان یک زیر پیراهنی سفید و یک شلوار سربازی به تن داشت و با این که زمان حاضر شدنش در جلوی در طول کشیده بود و می خواست وانمود کند که تازه از خواب بیدار شده و تاخیرش به همین خاطر است، اما در چشمانش اثری از خواب نبود و معلوم بود که تظاهر به خواب آلودگی می کند. شلوار سربازی پایش هم سوال برانگیز بود، چرا او با شلوار سربازی خوابیده بود؟ سروان حسینی او را به کنار کشید و پرسید: «همیشه با لباس سربازی می خوابی؟» کامبیز نگاهی به او انداخت و در حالی که سعی می کرد استرسش را مخفی نگه دارد گفت: «نه. فردا صبح اول وقت باید می رفتم پادگان برای این که دیرم نشود شب را با لباس خوابیدم. اینطوری می شود یکم بیشتر خوابید.» با این که جوابش زیاد منطقی نبود اما سکوت کرد اما بعدا مشخص شد که شک او نیز بی دلیل نبوده است. سروان از کامبیز در رابطه با این که روز گذشته چه کرده است پرسید و او هم پاسخ داد که با بچه محل هایش بوده و بعد از آن نیز به خانه رفته است. سروان در مورد زمان قتل پرسید که او در آن مدت کجا بوده است؟ کامبیز که سعی داشت نگاهش را مخفی کند، گفت: «توی خیابان بودم. رفتم پارک، آخر امروز آخرین روز مرخصی ام بود.» حرف های کامبیز پر بود از تناقض. چند بار درباره این که زمان جنایت کجا بوده از او سوال شد و او یک بار می گفت که در پارک بوده و چند دقیقه بعدش می گفت که در خانه خوابیده بوده. یک بار هم گفت که سینما بود. سروان که مطمئن شده بود کامبیز در این جنایت نقش دارد، گفت: «کتمان حقیقت بی فایده است. بهتر است راستش را بگویی. برای چه اشرف خانم را به قتل رساندی؟ طلاهای او را چه کار کردی؟» کامبیز که انگار منتظر این سوال بود تا بار رازی را که بر دوش دارد به زمین بگذارد، گفت: «از شب تا به حال خواب به چشمم نیامده. مدام صحنه قتل اشرف خانم جلوی چشمم است. باور کنید من نمی خواستم این کار را بکنم، اما وسوسه پول باعث شد تا دست به جنایت بزنم.» او ادامه داد: «اولین بار که برای تعمیر یخچال پا به خانه اشرف خانم گذاشتم طلاهایی که به خودش آویزان کرده بود بد جوری به چشم می آمد. اما آن روز به فکر سرقت نیفتادم، راستش را بخواهید آن روز مثل الان بی پول نبودم. چند بار دیگر که برای دیدن یخچال به آن خانه رفتم، متوجه شدم که او همراه شوهرش زندگی می کند؛ مردی که آلزایمر دارد و حتی یک لحظه قبل را هم به خاطر نمی آورد. البته این را هم بگویم، دفعه دومی که اشرف خانم را دیدم از طلا ها خبری نبود و او بدون آن که حواسش به من باشد به خدمتکارش گفت که طلاهایش را در کشوی میز گذاشته و من فهمیدم که جای طلاها کجاست.» کامبیز چند لحظه ای سکوت کرد و گفت: «وقتی رفتم سربازی، تازه معنی بی پولی را چشیدم. تا قبل از آن موقع کار می کردم و با این که درآمدم کم بود اما باز هم همیشه کمی پول داشتم. از طرفی رویم نمی شد که از پدرم پول بگیرم. یک روز که کفگیر به ته دیگ خورده بود یاد اشرف خانم و طلاهایش افتادم. برای این که کسی به من شک نکند لباس سربازی ام را به تن کردم، با خودم گفتم اگر کسی مرا در حال خارج شدن از خانه دید، چون لباس سربازی پوشیدم شک نمی کند و فکر می کند که دارم می روم پادگان. آن شب حدود ساعت 8 زنگ خانه اشرف خانم را زدم. پیرزن در را باز کرد و من به بهانه سر زدن به یخچال وارد شدم. او برایم چای ریخت و می خواست میوه بیارد که از پشت جلوی دهانش را گرفتم و آنقدر فشار دادم که دیگر نفس نکشید. پیر زن را در مقابل چشمان شوهرش کشتم، او فقط مرا نگاه می کرد. خوب می دانستم هیچ چیزی از این ماجرا به یاد نخواهد آورد. داخل کشوهای کمد را گشتم و بعد از پیدا کردن و برداشتن طلاها از خانه خارج شدم. برای این که کسی با دیدن آنها به من مشکوک نشود طلاها را چند کوچه آن طرف تر در یک خانه مخروبه دفن کردم تا سر فرصت سراغشان بروم و آنها را بفروشم.   2019



۱۱/۱۲/۱۳۹۳ - ۰۷:۰۵




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن