تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداى عزّوجلّ به موسى عليه‏السلام وحى كرد: اى موسى! به زيادى ثروت شاد مشو و در هيچ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836074664




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سهم از آسمان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سهم از آسمان
سهم از آسمان نويسنده :شهاب صقري داستان نجومي دو اتهام و يک درگيري، زندگي من را کاملاً دگرگون کردند. من معاون يکي از شعبه هاي بانکي بودم که اختلاص کلاني درآن صورت گرفته بود.برايم دسيسه جور کردند ومن،به اتهام نارواي کلاهبرداري، به زندان افتادم . در زندان با کسي کاري نداشتم و سرم به کارخودم بود. هنوز يک ماه از ورودم به زندان نگذشته بود که درگيري بدي بين زندانيان رخ داد و يکي از نگهبان ها ،که براي آرام کردن اوضاع آمده بود، بد جوري زخمي شد. دست بر قضا، من آن حوالي بودم وبا توطئه ي سرگروه يکي از باندهاي شرور درون زندان، مقصر شناخته شدم .مجازاتم تحمل يک ماه سلول انفرادي بودوچاره اي جز تمکين نداشتم.من را به سلول کوچک وتاريکي انداختند که به جز سکوت و تنهايي چيزي نداشت، نه دلگرمي داشتم ونه سرگرمي . شنيده بودم که زندانيان سلول انفرادي سرخودشان را با مارمولک ها و موش هاي سلول شان گرم مي کنند،اما سلول من هيچ جانوري به جز خودم نداشت .تنها سرگرمي ام اين بود که روي تخت خواب فلزي سفت و سرد دراز بکشم .،دستم را زير سرم بگذارم و از پنجره ي بسيار کوچک ديوار روبه رو، که نزديک سقف بود، آسمان آبي و ابرهاي سفيد را نگه کنم.روز به پايان رسيد و هوا کم کم تاريک شد. حالا بيرون پنجره هم سياه سياه بود و کم کم تشخيص دادن مرزهاي آن هم براي دشوار مي شد. تمام سلول در تاريکي فرو رفته بودوانگار که هيچ جاي آن با جاي ديگرش فرقي نداشت. دوباره به روزنه ي اميد (نامي خلاقانه که در همان نخستين ساعت روي پنجره ي کوچک سلول گذاشتم ) خيره شدم .حالا که دقت مي کردم، هم سياه نبود. نقطه اي نوراني، ستاره اي ، از آن دوردست به من چشمک مي زدو شايد آزادي اش را به رخ من مي کشيد. هميشه سرم به حساب و کتاب هاي بانکي گرم بوده است واز زمان کودکي ام تا حالا اين طور به آسمان وستاره ها نگاه نينداخته بود. کمي که دقت کردم، در اطراف آن، ستاره هاي کم نورتري را هم تشخيص دادم، انگار اول کور بودم و آنها را نمي ديدم،اما حالا حتي وقتي سرم را بر مي گردانم و پس از مدتي دوباره به آنجا نگاه مي کنم وستاره هاي ريز را هم خيلي زود مي بينم ( اين طور غافلگير کردن خودم براي بازي سرگرم کننده اي بود). پس از آن ،سعي کردم تمام توانم را بر اين بگذارم تا ببينم چند ستاره را مي توانم در اين محدوده ي کوچک از آسمان بشمارم.در تمام آن محدوده ، به دنبال کم نورترين ستاره هايي که مي توانستم ببينم گشتم و جاي آنها را- نسبت به بقيه_ حفظ کردم تادوباره نشمارم شان.از مجموعه ي ستاره ها طرح هايي مربع، مثلث و لوزي در ذهنم ساختم وبراي شان اسم گذاشتم.قدري به خودم استراحت دادم؛ پلک هايم را بستم و به فکر فرو رفتم . وقتي دوباره چشم بازکردم،ستاره ي پرنور به لبه ي سمت راست پنجره نزديک شده بود. اشتباه نمي کردم ، آنها به آرامي حرکت مي کردند! به وجد آمده بود. حالا مي توانستم ستاره هاي بيشتري را که از سمت چپ مهمان روزنه ي اميد مي شدند به حضور بپذيرم .طرح هاي ستاره اي جديد در راه بودند.مجبور بودم طرح هاي درشت تري را(فراتر از مربع و مثلث ) سوا کنم و نامگذاري را روي آنها انجام بدهم. نمي دانستم آيا اين همان چيزي است که به آن صورت فلکي مي گويند. يا اين که اصلا چيز ديگري است.اما اگر همان باشد، من صورت هاي فلکي انحصاري خودم را مي ساختم و کاري به نامگذاري دانشمندان نداشتم ( آنها هر چه مي خواهند بگويند، به هرحال ستاره ها مال همه ي مردم اند؛چه دانشمند وچه بي سواد).آن شب را تا صبح بيدار بودم و براي ديدن ستاره هاي جديد لحظه شماري مي کردم تصميم گرفتم که ساعت زندگي ام را به کلي عوض کنم، يعني شب هارا بيدار بمانم وروزها بخوابم . البته اين کار علت عاقلانه اي هم داشت: در جايي که من زنداني بودم،اغلب روزها هوا صاف بود. ديدن آسمان بدون ابر براي هر کسي خسته کننده است. اما ستاره ها - که ديگر دوستان من به حساب مي آمدند. - تنوع زيادي دارند.و بيشتر مي توانند من را سرگرم کنند. خيلي زود متوجه شدم که همه ي ستاره ها سفيد نيستند . ستاره اي را مي ديدم که به وضوح نارنجي بود. بعضي زرد بودندو برخي آبي. پس از چند روز متوجه حرکت ديگري هم شدم. حالا وقتي غروب مي شد. ستاره ي پرنورتر( نخستين همدم من)، بسيار به لبه ي پنجره نزديک مي شد. درست پيش از طلوع آفتاب، ستاره هاي جديدي را مي ديدم.فقط دوروز مانده بود به پايان مجازاتم در سلول انفرادي ، که اتفاق شگفت انگيز ديگري افتاد. همان طور که به روزنه ي اميدم چشم دوخته بودم، ناگهان ردي درخشان از لابه لاي ستاره ها گذشت؛خيلي تند، خيلي درخشان وخيلي زيبا. شرمنده شدم از اين که تاکنون ، که 45 سال ازعمرم مي گذرد، هرگز شهاب نديده بود. هنوز در شوک بودم که شهاب ديگري گذشت و پس از چند دقيقه، يکي ديگر. مي دانستم که بايد اتفاقي افتاده باد. اما چه اتفاقي؟ بيش از 20 دقيقه سه شهاب ديدم .تا صبح، 18 شهاب ديدم وآن شب يکي از پرشورترين شب هاي حضورم در زندان بود. دوروز بعد که از سلول انفرادي آزاد شدم، تصميم خودم را گرفته بودم. با شجاعتي که پيش از اين از من بعيد مي نمود، با ميله ي آهني به سر گروه زندانيان شرور(همان که برايم توطئه کرده بود) حمله کردم و ضربه هاي شديدي زدم که چندماه بستري اش کرد. با تطميع يکي از نگهبان ها توانستم دفتر، قلم و چراغ قوه اي جور کنم. اين بار به شش ماه سلولي انفرادي محکوم شدم ومن هم با خوشحالي و تجهيزات کامل ، به رصدخانه ام بازگشتم !منبع: نشريه نجوم ،شماره 185/س





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 360]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن