تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن از اندك خدا خشنود مى شود و بسيارش او را ناراحت نمى كند و منافق از اندك خدا نا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797006554




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات آیت‌الله جمی از دفاع مقدس/2 آبادان؛ روزهای محاصره


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطرات آیت‌الله جمی از دفاع مقدس/2
آبادان؛ روزهای محاصره
آبادان در آغاز جنگ در محاصره نبود و مردم از راه آبادان - اهواز یا از راه آبادان - ماهشهر از شهر بیرون می‌رفتند. ناگهان از دو جاه آبادان را محاصره کردند؛ راه خروج از آبادان یکی خرمشهر بود که در اشغال عراقی‌ها قرار داشت.

خبرگزاری فارس: آبادان؛ روزهای محاصره



به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، هرجا سخنی از شهر ایثار و حماسه آبادان مقاوم، به میان می‌آید، برای زیبایی سخن و حسن ختام آن، جا دارد که از اسوه مقاومت این شهر مظلوم یعنی روحانی مبارز، حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا غلامحسین جمی نماینده مقام معظم رهبری و امام جمعه محترم آبادان یادی کنیم. او که به حق چون پدری مهربان و دلسوز هیچ‌گاه رزمندگان اسلام را تنها نگذاشت و حضورش در جبهه‌های نبرد، گرمی‌بخش دلها بود. در آن روزهای سخت و تاریک، در سنگر نماز، فریاد مقاومت و مژده پیروزی ایشان بود که بر دلها بذر امید می‌افشاند. اخلاص و عشق او به امام (ره) بی‌حد بود. وی در مصاحبه گفته بود: «من دربست در اختیار حضرت امام خمینی (ره) هستم». سرانجام این مرد بزرگ در سال 87 در سن 83 سالگی دار فانی را وداع را گفت. آنچه در پی این مقدمه کوتاه خواهد آمد، گفت و شنودی بی‌تکلف و ساده است با عالم فقید که در سال 69 انجام شده است. خاطرات تلخ و شیرین او از دوران جنگ، به ویژه چگونگی مقاومت مردم آبادان و شکسته شدن محاصره این شهر در عملیات ثامن‌الائمه (ع)، خواندنی است. امام جمعه آبادان در دوران جنگ می‌گوید:                                                                         *** *برگزاری اولین نماز جمعه در آبادان تاریخ اولین نماز جمعه را دقیق نمی‌دانم که چه روزی بوده است، در آبادان آرامش بود و از جنگ خبری نبود. اما وقتی جنگ شروع شد، نماز جمعه هم قهراً تعطیل شد. نماز جمعه دو ماه یا سه ماه تعطیل بود، تاریخ دقیقش را نمی‌دانم. شهر کم کم خلوت شد، همه رفتند، زن و بچه آنهایی که کاری با جنگ نداشتند، رفتند. اما رزمندگان و عده‌ای از کسبه و بازاریان در آبادان مانده بودند. در حالی که جنگ شروع شده بود، بعضی بچه‌ها دوباره آمدند و گفتند. که نماز جمعه را در آبادان دائر بکنیم؛ باید نماز جمعه داشته باشیم. تعداد مردم هم کم بود. گفتم: حالا کجا نماز جمعه را برگزار کنیم؟ در همه جای شهر گلوله و خمپاره می‌آید و جایی در امان نیست. یک زیر زمینی در احمد آباد وجود داشت که امن بود و بعدها محل کمیته ارزاق آبادان شد. اولین نماز جمعه جنگ را در همان زیرزمین برگزار کردیم و در واقع اوائل جنگ بود. تعداد مردم هم برای نماز جمعه به اندازه‌ای بود که مشروع باشد. تقریباً در حدود ده الی دوازده نفر بودند. هفته‌های اول خواهران شرکت نمی‌کردند، ولی بعداً خواهران هم شرکت کردند. هر هفته تعداد شرکت کنندگان در نماز جمعه زیادتر می‌شد، به طوری که زیرزمین پر می‌شد و کمبود جا وجود داشت. مخصوصاً یادم هست که در یکی از این نماز جمعه‌ها که ما آنجا دایر کردیم، مرحوم شهید رجایی رحمه الله علیه هم آمده بود، ولی من متوجه نشدم. خیلی از مسئولین بودند که می‌آمدند، ولی ما متوجه حضور آنها نمی‌شدیم. در زمان جنگ به علت عادی نبودن اوضاع، اگر وزیری می‌آمد، تشریفاتی در کار نبود و بیشتر اوقات ما متوجه آمدن آنها به شهر آبادان نمی‌شدیم. اطلاع داشتیم که شهید رجایی به آبادان آمده، ولی از اینکه کجا هست، خبری نداشتیم. وقتی که نماز جمعه را خواندیم و در همان زیر زمین مردم بعد از نماز جمع شده بودند، آقایی گفت: شهید رجایی اینجا هستند. من نیز ضمن ملاقات با ایشان مذاکره و صحبت کردم. وقتی مرحوم شهید رجایی رفت و آنجا خلوت شد، خمپاره‌ای آمد و محل انفجار در همان نزدیکی جایگاه نماز جمعه بود. صدای مهیبی بود، آنهایی که آنجا بودند، وحشت کردند و متفرق شدند، زیرا می‌دانستند که عراق همان محل را دوباره مورد اصابت قرار می‌دهد. خوشبختانه از جمعیت کسی آسیبی ندید. ما چند هفته‌ای نماز جمعه را آنجا دایر می‌کردیم، ولی بعداً به خاطر یک سری مسائل، امکان برگزاری نماز جمعه نبود. چرا که وقتی نماز جمعه برگزار می‌شد، دشمن می فهمید و عراقیها هم به نماز جمعه و مردم نمازگزار رحم نمی‌کردند و جان مردم نمازگزار در خطر بود. علت اصلی کمبود جا بود، بعد مقرر شد که نماز جمعه را سیار کنیم. به خاطر اینکه دشمن غافل شود، گاهی دو جمعه، سه جمعه در یک جا بودیم. گاهی هر جمعه در یک جا بودیم. در مسجد موسی‌بن جعفر (ع) و مسجد قدس و مسجد مهدی موعود (عج) نماز جمعه برگزار می‌شد. گاهی اوقات نماز جمعه را در یک زیر زمین در لشکر آباد امیری در آبادان برگزار می‌کردیم. بعضی مواقع هم در بیمارستان شرکت نفت نماز جمعه را م‌خواندیم. به هر صورت نماز جمعه آبادان، مدت زیادی سیار بود و هر هفته در یک نفطه از شهر برگزار می‌شد. پس از مدتی دیگر برگزاری نماز جمعه در شهر مشکل شده بود و شهر تقریباً خطرناک شده و همه جای آن ناامن بود. در مسیر جاده آبادان - ماهشهر که از آبادان پانزده کیلومتر فاصله داشت، محلی برای نماز جمعه صاف کرده بودند، آنجا تقریباً بیابان بود، سایبانی هم نداشت و هواگرم بود. در آبادان چه تابستان و چه زمستان زیر آفتاب نشستن مشکل است. ولی نمازگزارها می‌آمدند و کاری به گرما و بیابان نداشتند. در آفتاب داغ می‌رفیم و آنجا نماز جمعه را برقرار می‌کردیم آن نماز جمعه را برقرار می‌کردیم آن نماز جمعه‌ها حل و هوای دیگری داشتند. از همین رو ادمه جمعه نیز در آن برهه از زمان به آبادان می‌آمدند و در نماز جمعه شرکت می‌کردند. یادم هست یک مرتبه هم آقای شیرازی از مشهد مقدس به آبان آمده بودند و در آن بیان نماز خواندند. هوا گرم بود و بعد از اینکه نماز را خواندیم، آقای شیرازی گفت: آقا ما از این هوای گرم و داغ لذت بردیم. هم هوا داغ بود و هم مردم و بچه‌ها داغ بودند. در مسیر جاده آبادان - اهواز، در حدود ده الی دوازده کیلومتری آبادان، برادران رزمنده بوشهر یک مسجدی در زیرزمین درست کرده بودند، به ما گفتند: اینجا جای خوبی برای برگزاری نماز جمعه است. بوشهری‌ها یک تیپ دریایی کنار کارون داشتند و همان‌جا مستقر بودند، مسجد خوبی هم درست کرده بودند، مسجد جای امنی بود. از زیر زمین که می گذشتیم، به مسجد می‌رسیدیم. مدنی نماز جمعه را در آنجا برگزار می‌کردیم و بعضی وقتها نماز جمعه قهراً تعطیل می‌شد و آن هم در شرایط خطرناکی بود که از طرف مقامات نظامی به ما اعلام خطر می‌کردند و فرموده حضرت امام (ره) را در مورد رعایت مسائل نظامی یادآور می‌شدند. بچه‌ها ناراح می‌شدند، ولی ما می‌دیدیم چاره‌ای نیست. گاهی بود که من یک ماه در اهواز بودم و نمی‌گذاشتند به آبادان بروم! اما این نماز قطع نمی‌شد و ما به طور خودکار می‌دیدیم یک حالتی هست که جذب می‌کند. یک عده‌ای دلشان می‌خواست جمعه از بیرون آبادان بیایند و جمعه برایشان نماز برقرار کنیم. بعضی از روحانیون می‌گفتند: «این نماز خواندن اینجا، یک لذت دیگری به ما داد.» بعضی از افراد عادی، نیروهای رزمنده دیگر، نه تنها در آبادان، بلکه در محورهای دیگر هم که بودند، برای نماز جمعه به آبادان می‌آمدند. بقدی شلوغ می‌شد که علاوه بر سالن مسجد قدس، حیاطش هم پر می‌شد، و تا بیرون مسجد و در خیابان جمعیت نمازگزار بود. این معجزه نماز بود که من اول عرض کردم که ما نمی‌فهمیدیم نماز چیست و توی این جنگ، ما نماز جمعه را فهمیدیم. اینکه می‌گویند نماز جمعه تعطیل نشود و امام (قدس سره) این قدر روی آن تاکید داشتند، ما اثرش را دیدیم. حالا ببینید تا کجا کشید اثرش. خوب ما اینجا صحبت می‌کردیم درباره جنگ و تشویق و تشجیع رزمنده‌ها؛ خودمان نمی‌دانستیم که این نماز چه اثری دارد. از کویت نامه می‌آمد که تو را به خدا این نماز تعطیل نشود و این خطبه‌ها را ادامه دهید. از جاهای دیگر هم می‌آمد. بعد من متوجه شدم که این نماز و این عبادت، دشمن را خیلی نگران کرده است. فرماندهی بود در سپاه اهواز که می‌گفت: می‌دانید که اعلامیه‌ای علیه شما در جبهه‌ها پخش می‌شود. گفتم: چی هست؟ یک اعلامیه آورد و به من داد. از طرف ارتش عراق بود. آنها این اعلامیه‌ها را به طرز خاصی داخل نیروهای ما پخش کرده بودند. در این اعلامیه که مطالبش به زبان عربی بود، علیه من حرفهایی زده بود که فلانی چه کار می‌کند و مردم را به کشتن می‌دهد. این آقا شما نظامی‌ها را به کشتن می‌دهد. بالاخره فحش زیاد به من داده بودند و ما فهمیدیم که این نماز چه اثر جالبی دارد و اهمیت نماز جمعه را از این طریق متوجه شدیم که مورد عنایت خاص حضرت امام (قدس سره) قرار گرفته بود. یک مرتبه خدمت حضرت امام رسیدم، مرا به خاطر نماز تشویق کرد. امام فرمودند: فلانی تو کجا هستی؟ مگر آبادان نیستی؟ من فهمیدم که حضرت امام (ره) هر جمعه مراقب نماز هستند. یک بار حضرت امام (ره) در یک سخنرانی که کرده بودند و الان یادم نیست کدام سخنرانی بود، از آبادان و نماز جمعه آبادان اسم برده بودند که من یادم هست آقای صفایی که نماینده آبادان بود، زنگ زدند و گفتند: آقا فهمیدی که حضرت امام راجع به آبادان چه فرمودند؟ گفتم: چه فرمود؟ من نشنیده‌ام.... بالاخره این نماز این قدر مهم بود و بهم نخورد و تداوم پیدا کرد. گاهی ما در نهایت دلهرگی نماز می‌خواندیم، بعضی صبحهای جمعه که می شد من متحیر بودم که نماز جمعه را کجا بخوانیم، کجا برویم که امن باشد. ما هم ریسک می‌کردیم و می‌گفتیم یک جایی برویم و خدا هرچه بخواهد. می‌رفتیم و نماز را می‌خواندیم و الحمدولله چیزی هم نمی‌شد. گاهی به نزدیکی‌های محل نماز جمعه گلوله اصابت می‌کرد، خمپاره اصالب می‌کرد، اما در همه مدت جنگ، من یادم نیست که در روز جمعه و نماز جمعه یک نفر خراشی برداشته باشد؛ همه سالم می‌آمدند و نماز را می‌خوندند و می‌رفتند. *آبادان؛ روزهای محاصره آبادان در آغاز جنگ در محاصره نبود و مردم از راه آبادان - اهواز یا از راه آبادان - ماهشهر از شهر بیرون می‌رفتند. ناگهان از دو جاه آبادان را محاصره کردند؛ راه خروج از آبادان یکی خرمشهر بود که در اشغال عراقی‌ها قرار داشت. قبل از جنگ تمام آبادانی‌هایی که می‌خواستند به اهواز مسافرت کنند، نوعا از راه خرمشهر می‌رفتند و این راه آبادان - اهواز تقریبا متروک بود. با سقوط خرمشهر دو راه دیگر برای خروج از آبادان باقی مانده بود، یکی راه آبادان - اهواز و یکی هم راه آبادان - خرمشهر. دشمن وقتی خرمشهر را گرفت، اول به این فکر بود که از طریق پل خرمشهر عبور کند و به طرف آبادان بیاید. به همین سبب برادران جهادگر آمدند و گفتند: ما در یک محوری داریم کانال می‌زنیم و آن را طوری درست می‌کنیم که وقتی تانک بیاید پشت آن بماند و نتواند از آن عبور کند. این کانال در نزدیکی بیمارستان طالقانی بود. کانال‌های عریض و طویلی بود. اینها همه برای دفع خطر بود که اگر عراق بخواهد از پل عبور کند و به طرف آبادان بیاید، اینجا که آمد با کانال مواجه شود. عراق به هر صورت ترسید و مأیوس شد. چون این طرف مقداری مستحکم شده بود، این طرف پل خرمشهر بچه‌ها موضع خودشان را محکم درست کرده بودند و از پل آمدن برای عراق دشوار بود و این شدت که عراق به صورت نعل اسبی آمد و آبادان را محاصره کرد و راه آبادان - اهواز را اشغال و سپس دور زد و راه ماهشهر را هم گرفت و درست آبادان به شکل نعل اسبی محاصره شد، به طوری که اگر مردم از آبادان می‌آمدند اهواز یا ماهشهر، در چنگال عراقی‌ها قرار می‌گرفتند. مردم به طوری عادی سوار اتوبوس و مینی‌بوس شده و بعضی به طرف ماهشهر و بعضی می‌رفتند اهواز. مردم زیادی آن روز آمده بودند و عراقی‌ها آنها را پیاده کرده و اسیر می‌کردند و مرد و زن را می‌گرفتند، به هر حال یک روز قبل از اینکه مردم خبر محاصره را بفهمند، تعداد زیادی افراد عادی اسیر شدند. در آن روز وقتی آمدم مسجد برای نماز، دیدم زنی گریه می‌کند، و مردم هم جمع شده بودند. گفتم: خواهر چرا گریه می‌کنی؟ گفت: من و شوهرم بودیم، شوهرم را اسیر کرده و مرا ول کردند و من آمدم. ما یک مرغداری داشتیم، مرغداری را خراب کردند و زندگی ما از بین رفته. شوهرم را اسیر کردند و من الان چیزی ندارم، هیچی ندارم، کمکی می‌خواست، مقداری به او کمک کردم. خلاصه شوهر اسیر بود و زن سرگردان. یک روز قبل از محاصره آبادان، آقایان مشکینی، خزعلی و طاهری و دو نفر دیگر بودند که اسمشان حالا یادم نیست، می‌آمدند و می‌رفتند، راه باز بود و برای ما اینها مؤثر بودند. از طرف حضرت امام (ره) می‌آمدند. اینها آمدند آبادان و شبی ماندند و ناهاری منزل ما بودند. بعد با هم رفتیم رادیو و برای مردم پیام دادند. ما دلمان می‌خواست بیشتر بمانند، اما آنها می‌خواستند بعد از ظهر بروند و من اصرار می‌کردم به آقای مشکینی، خزعلی و طاهری که شما اینجا بمانید و ما اینجا تنها هستیم، شما برای ما خوب هستید، منبر می‌روید، پیام یم‌دهید و مردم را دلگرم می‌کنید. آقای مشکینی گفت: مانعی نیست ولی آیت‌الله خزعلی وعده دارد و در اهواز جلسه دارد. آیت‌الله خزعلی گفت: در اهواز جلسه داریم، وعده دادم و کار دارم. هر چه ما اصرار کردیم، اینها قبول نکردند و عصر حرکت کردند و رفتند اهواز. من گفتم امشب بمانید، فردا بروید، آنها خلاصه قانع نشدند و خودشان یادشان هست. عصر حرکت کردند و رفتند و فردایش آبادان محاصره شد. عده زیادی توی همان راهی که آقایان آمده بودند، اسیر شدند که اگر این آقایان فردایش می‌رفتند، اسارت آنها قطعی بود. مورد دیگر یادم نمی‌رود. ایشان نیز نجات پیدا کردند. آقای دکتر شیبانی نماینده مردم تهران در مجلس است. آن موقع حضورش دلگرم کننده بود، از طرف دولت آمد و چند ماهی اینجا بود؛ پول آورده بود برای کارکنان. بین مردم چرخ می‌زد و نمایندگی تامی داشت. این آقای دکتر شیبانی و یکی دیگر - به نظرم جعفر مدنی زادگان بود توی شرکت نفت - به اتفاق هم از آبادان به اهواز می‌روند. این موضوع را آقای مدنی زادگان بعدا برای من نقل کرد؛ گفت: ماشین ما آمد و دیدیم در فاصله دوری، جمعیتی ایستاده، گفتیم چه خبر است، مقداری ماندیم و نگاه کردیم، دیدیم افرادی مسلح هستند و مردم را می‌گیرند. فورا فهمیدیم که عراقی هستند و مردم را اسیر می‌کنند. دستپاچه شدیم و گفتیم بیایید دور بزنیم، دور زدیم، عراقی‌ها فهمیدند و چند گلوله به طرف ما شلیک کردند و ما هم به سرعت از محل دور شدیم. اگر یک مقدار جلوتر رفته بودیم، در چنگال عراقی‌ها اسیر می‌شدیم. در جاده ماهشهر نیز کسانی مثل وزیر نفت آن روز، آقای تندگویان و دو سه نفر همراهشان اسیر شدند. آنها از راه ماهشهر آمده بودند و متوجه نشدند و در چنگال عراقی‌ها افتادند. وضع عجیبی بود؛ روز اول و دوم خیلی‌ها اسیر شده بودند و بعد مردم کمک‌کم متوجه شدند و بیرون رفتن از شهر دیگر ممکن نبود. محاصره بود و اگر مدتی این طور ادامه می‌یافت، مردم و رزمندگان گرسنه می‌ماندند و مهمات  تمام می‌شد. تنها یک راه مانده بود و آن هم راه آبی متروکه و مهجوری بود که سال‌ها کسی از آن راه عبور و مرور نمی‌کرد و آن از طریق بهمن شیر بود. در آنجا اسکله‌ای بود که با لنج به ماهشهر می‌رفتند. راه متروکه‌ای بود، ولی چاره‌ای نبود. عده‌ای از این لنج داران راه را بلد بودند، و یا اینکه لنج‌ها را اجاره می‌دادند و مردم را از این طریق منتقل می‌کردند. اما طی کردن فاصله شهر تا اسکله که حدود سی کیلومتر می‌شد، کاری مشکل بود. از جاده خسروآباد تا آن‌جایی که آسفالت بود، بد نبود؛ اما آنجا که جاده به سمت چپ منحرف می‌شد و خاکی بود و به طرف «چوئبده» می‌رفت، کار سخت بود و گاهی برادران عرب با وانت توی این بیابان‌ها می‌رفتند. جاده پر از دست‌انداز و زحمت‌آوری بود؛ مردم با یک خون دلی آنجا می‌رفتند و با لنج می‌رفتند ماهشهر. با لنج گاهی معطل می‌شدند، گاهی راه را گم می‌کردند و گاهی توی گل گیر می‌کردند و با یک خون دلی به ماهشهر می‌رفتند. آذوقه هم از این طریق برای ما می‌آمد. آذوقه با لنج و موتور آبی از بندر امام خمینی می‌آمد و در سی‌ کیلومتری پیاده می‌کردند و با ماشین آنها را می‌آوردند. مهمات هم از این راه می‌آوردند. بعد یک فرجی شد و بچه‌های رزمنده زحمت کشیدند و همانجا یک ترمینال هوایی برای هلی‌کوپتر درست کردند، که هلی‌کوپترها از آنجا پرواز کردند برای بندر امام؛ و نیروها و مهمات را با زحمت از این راه می‌آوردندو هیلی‌کوپتر می‌بایست در سطح خیلی پایین پرواز می‌کرد تا در دید دشمن نباشد، چون آبادان کاملا در محاصره دشمن بود. غیر از این راه هیچ راه دیگری نبود. من خاطرات زیادی از آن زمان یادم هست، بعضی خیلی جالب هستند و اصلا فراموش نمی‌شود. یک وقتی در همان ایام حصر آبادان، سمیناری تشکیل شده بود از ائمه جمعه در آموزش و پروش استان در اهواز، ما را هم دعوت کردن به اهواز. همان زمانی که آبادان محاصره بود و حالا تنها راهی که ما داشتیم از همان راه آبی یا با هلی‌کوپترها بود. آمدیم «چوئبده» با هلی‌کوپتر به ماهشهر برویم و از ماهشهر با ماشین به اهواز بیاییم، وقتی آمدیم، ظرفیت هلی‌کوپتر پر شده و ما می‌توانیم  شما یک نفر را ببریم، ولی چون من دو - سه نفر همراه داشتم، او گفت: ما باید به تعداد شما برخی افراد را پیاده کنیم؛ اگر شما راضی هستید، ما این کار را انجام می‌دهیم. گفتم اینها که سوار شدند کی هستند؟ گفت: اینها همه سرباز و بسیجی هستند و می‌خواهند مرخصی بروند. من گفتم: اینها می‌خواهند مرخصی بروند و خوب نیست پیاده شوند. من فردا می‌روم. حالا سمینار می‌خواهد دائر بشود و باید سر ساعت مقرر به اهواز می‌رفتیم، اما برگشتیم به شهر. شب در آبادان ماندیم و فردا رفتیم و جا برای سوار شدن بود. در ارتباط با این سفر خاطرات بسیاری دارم. از جمله این که ما آمدیم «چوئبده» هنگام برگشت نیز در «چوئبده» (همان محل اسکله راه‌آبی) ماشین نداشتیم و سر راه ایستادیم. ماشین‌هایی مال رزمنده‌ها بود، این ماشین‌ها نیرو جابه‌جا می‌کردند، یکی از اینها آمد و گفت: آقا می‌خواهید کجا بروید؟ گفتم: می‌خواهم بروم آبادان. گفت: بیایید سوار شوید. در راه سؤال کردم اهل کجا هستید، گفت: ما از جهاد اصفهان یا نجف‌آباد آمده‌ایم. در فیاضی داشتیم پل بشکه‌ای درست می‌کردیم و هنوز مشغول بودیم که یک مرتبه خمپاره آمد، یکی از برادران پاره پاره شد و افتاد توی شط. ما به زحمت توانستیم یک مقداری از گوشت بدنش را از شط جمع کنیم و داخل گونی کرده و امروز آن را فرستادیم برای خانواده‌اش. ادامه دارد... انتهای پیام/ب

93/09/29 - 09:49





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن