تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درست ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797926279




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

لاک پشت منتظر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: لاک پشت منتظر

لاک پشت، پشت کوه منتظر بود. خورشید خانم وسط آسمون بود. لاک پشت منتظر بود غروب بشود. خسته شده بود، ولی هنوز تا غروب خیلی مانده بود. لاک پشت با خودش گفت: می روم سرچشمه تا سرم گرم بشود. سه بار رفت و برگشت لاکش را هم تمیز شست ولی هنوز خورشید خانم به کوه نرسیده بود.
لاک پشت
 لاک پشت گفت: یک کم نخود کشمش دارم، می خورم تا سرم گرم بشود. همه اش را خورد. به خورشید خانم نگاه کرد ولی هنوز خورشید خانم به کوه نزدیک نشده بود. لاک پشت نشست و یه قل دو قل بازی کرد. یک لحظه دید یکی به لاکش می زند. خورشید خانم بود. با عجله پرید توی لاک لاک پشت و گفت: «چه خوب! بالاخره غروب شد.لاک پشت پرسید: هنوز کسی نفهمیده؟خورشید خانم گفت: نه. هیچ کس نفهمیده. همه فکر می کنند من غروب ها می روم پشت کوه. هنوز هیچ کس نمی داند توی لاک تو مهمان تو هستم. و دوتایی زدند زیر خنده.  سوسن طاقدیس_سروش کودکانتهیه و تنظیم:نعیمه درویشیمطالب مرتبطآرزوی زرافه کوچولو دفتر نقاشی ماجراهای جوجه خان بادبادک قصه ی فیل تمیز در ساحل مداد تومی بینی ؟ یکی بود یکی نبود همه ی ما،یعنی خانه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن