واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مقاومت در برابر استرسهاي زندگي نويسنده:نرگس عليرضايي بهداشت روان چيزي فراتر از فقدان يا نبود بيماري است. بعد مثبت بهداشت روان كه سازمان بهداشت جهاني روي آن تكيه دارد، در تعريف سلامتي لحاظ شده است. طبق تعريف اين سازمان، بهداشت رواني در درون مفهوم كلي بهداشت جاي ميگيرد و سلامتي يعني توانايي كامل براي ايفاي نقشهاي اجتماعي، رواني، جسمي و بهداشتي و تنها نبود بيماري يا عقبماندگي ذهني نيست. به عبارت ديگر، بهداشت روان حالتي از رفاه است كه در آن فرد تواناييهايش را باز ميشناسد و قادر است با استرسهاي معمول زندگي تطابق حاصل كرده و از نظر شغلي مفيد و سازنده باشد و به عنوان بخشي از جامعه با ديگران مشاركت و همكاري داشته باشد. زندگي در اجتماع، خود مستلزم رويارويي با استرسهاي متنوع است كه هرگونه واكنش جسمي به محركهاي دروني (شناختي) و بيروني (محيطي) ميتواند استرس يا فشار رواني ايجاد كند. اين محركها، لزوما مثل دعوا با راننده خاطي، مرگ عزيزان، دلهره ناشي از توبيخشدن توسط مافوق، هميشه منفي نيستند، مواردي چون ورزش، قبولي در كنكور، ازدواج و والد شدن و بالاخره گرفتن ترفيع شغلي و... نيز از جمله امور استرسزا هستند كه بار استرس آنها مثبت است. بنابراين استرس، هميشه و همه جا وجود دارد، خواه مثبت خواه منفي، تنها بعد از مرگ است كه هيچ استرسي نيست! به گفته متخصصين، قلب شكسته بيشتر از دردهاي جسمي براي انسان آزاردهنده و رنجآور است. تحقيقات نشان ميدهد، دردي كه از فشارهاي احساسي به انسان وارد ميشود (استرس منفي) بسيار عميقتر و طولانيتر از درد ناشي از جراحات و آسيبهاي جسمي است. علل استرس منفي دگرگونيهاي زندگي مثل ازدواج، مرگ عزيزان، جابهجايي خانه، از دست دادن كار و... هر يك از اين موارد در صورتي استرسزا خواهند بود كه فرد مجبور باشد براي رويارويي با آنها، بهشدت از منابعي كه در اختيار دارد استفاده كند. بنابراين به ارزيابي شناختي دست ميزند. در موارد مضر مثل تهديد يا چالش با درنظر گرفتن وقايع زندگي و اينكه آيا امكانات و توانايي كافي براي كنار آمدن با وقايع را داريم يا خير از اصطلاح ارزيابيشناختي استفاده، ميشود. در اين مورد گفته ميشود ارزيابي دو مرحله دارد؛ ارزيابي اوليه و ارزيابي ثانويه. در ارزيابي اوليه، اشخاص وقايع را از لحاظ مضر بودن، تهديدبودن يا چالشبودن بررسي ميكنند. يك راهكار خوب براي كاستن فشار رواني، اين است كه آن را موقعيت دشوار موقتي درنظر بگيريم تا اينكه تهديدي براي خود محسوب كنيم. در ارزيابي ثانويه، انسانها امكانات خود را ميسنجند و اين را درنظر ميگيرند كه آيا ميتوانند به نحو مناسبي با واقعه موردنظر كنار بيايند يا خير؟ اين ارزيابي به اين دليل ثانويه است و به اين بستگي دارد كه واقعه را چقدر مضر، تهديدكننده يا چالش برانگيز بدانيم.بعد از ارزيابي موقعيت و شرايط، بسته به اينكه آن را مضر و چالش برانگيز يا تهديد آميز قلمداد كنيم، به يكي از واكنشهاي جنگ يا گريز دست ميزنيم. سندرم انطباق عمومي بدن ما هنگام فشار رواني، خودش را براي تحمل و كنارآمدن آماده كرده و يك رشته تغييرات فيزيولوژيك در خودش ايجاد ميكند كه اصطلاحا به آن سندرم انطباق عمومي گفته ميشود و شامل سه مرحله است: هشدار: در مرحله هشدار، اولين واكنش بدن به عامل مولد فشار رواني، شوكه شدن موقتي است. در اين مرحله، مقاومت بدن در برابر بيماري و فشار رواني كم ميشود. مقاومت: در مرحله مقاومت، برخي غدد بدن، هورمونهايي توليد ميكنند كه هريك به نحوي از شخص محافظت ميكنند. در اين مرحله دستگاه ايمني بدن در مرحله مقاومت خيلي كارآمد با عفونتها ميجنگد. در عين حال، ميزان ترشح هورمونهايي كه التهابهاي همراه مصدوميتها و جراحات را كم ميكنند بالا ميرود. فرسودگي: اگر تلاشهاي بدن براي جنگيدن با فشار رواني، بينتيجه بماند و فشار رواني ادامه يابد، شخص وارد مرحله فرسودگي ميشود. به عبارت ديگر، ارگانيسم پس از آزمون انواع راهحلهاي احتمالي براي مقابله با شرايط و مديريت بحران مذكور، وقتي درمييابد كه نميتواند از پس آن برآيد، دچار درماندگي آموخته شده ميشود و از هرگونه اقدامي براي بهبود اوضاع منصرف ميشود. اينجاست كه بحث خستگي رواني مطرح ميشود، مشكلات و تضادهاي عاطفي، مخصوصا اضطراب و افسردگي در اكثر موارد، سادهترين علل خستگي مداوم هستند. يافتن ريشه مشكل عاطفي، نخستين گام اساسي در درمان خستگي رواني است و همين به تنهايي در كاهش آن ميتواند نقش مثبتي ايفا كند، در غير اين صورت در بعضي موارد روان درماني لازم ميشود. البته در مورد مراجعه به روانشناس، مشاور يا روانپزشك نيز اگرچه پيشرفتهايي ديده ميشود، اما هنوز هم برخي اعتقاد دارند كه «آدم سالم كه پيش روانشناس نميره!» يا وقتي به آنها پيشنهاد ميشود با يك روانپزشك يا روانشناس، صحبت كنند،ميگويند: «من كه چيزيم نيست!» شايد بخشي از اين مقاومت آگاهانه يا ناآگاهانه، به خاطر ترس از برچسب خوردن يا «انگ» بيماريهاي رواني باشد. آشنايي با ابعاد متفاوت بهداشت رواني، ميتواند در اين زمينه مفيد واقع شود و بدون ترديد قدم اول در ارتقاي بهداشت روان، آشنايي با پيشگيري و درمان بيماريهاي رواني است. پيشگيري نوع اول هدف اين نوع از بهداشت رواني ممانعت از شروع يك بيماري يا اختلال است، كه با حذف عوامل كلي، كاهش عوامل خطرساز، تقويت مقاومت افراد و دخالت در فرآيند اختلال به دست ميآيد. برنامههاي آموزش بهداشت رواني(نظير آموزش والدين براي تربيت كودكان، آموزش تاثيرات مصرف موادمخدر، قرصهاي روانگردان و...) برنامههاي بالا بردن كارايي و توان افراد( نظير برنامههاي تقويتي براي كودكان محروم)، ايجاد سيستمهاي حمايت اجتماعي (نظير بيمههاي درماني، ايجاد و حمايت از گروههاي محلي و اجتماعي حمايت كننده از افراد مبتلا) نمونههاي پيشگيري نوع اول است. پيشگيري نوع دوم هدف اقدامات اين بعد از برنامه بهداشت رواني، شناخت بهموقع و درمان فوري و مناسب اختلال (يا بيماري) است. تمام نظريهها و اقدامات درماني نظير دارودرماني، رفتار درماني، شناخت درماني، گروه درماني، روانكاوي و... در قالب اين بعد از بهداشت رواني قرار ميگيرد، نمونههايي از برنامههاي پيشگيري سطح دوم كه در ايران در حال اجرا است عبارتند از: 1 - ادغام طرح بهداشت روان در شبكه روستايي كه در حال حاضر 80درصد جمعيت روستايي ايران را پوشش داده است و بهورزان آموزش ديدهاند كه بيماريابي بيماران روانپزشكي و ارجاع آنها به پزشك عمومي آموزش ديده را انجام دهند. 2 -آموزش عمومي مردم براي كاهش انگ اجتماعي و تشويق آنان براي درمان زود هنگام بيماري.(Destigmatization)3 - تقويت و گسترش طرح ايجاد مراكز بهداشت روان جامعه نگر و مراقبت در منزل در شهرها. پيشگيري نوع سوم هدف اين بعد از بهداشت رواني، بازگرداندن و حفظ تمام يا قسمتي از تواناييهاي از دست رفته فرد به علت اختلال (يا بيماري) است، تا فرد بتواند به گونهاي مفيد و سازنده به زندگي «خانوادگي، اجتماعي و شغلي» خود بازگردد. در واقع برنامههاي اين بعد با توانبخشي افراد و جلوگيري از بازگشت مجدد اختلال (يا بيماري) در فرد و حفظ و پيشبرد سلامت ايجاد شده توسط درمان، سر و كار داشته، اقدامات قبلي را تكميل ميكند. پيشگيري سطح سوم يا توانبخشي تقريباً همواره به بيماراني ميپردازد كه از بيماريهاي شديد و ناتوانكننده مانند اسكيزوفرني كه شديدترين نوع اختلال دو قطبي و اختلال شخصيت رنج است ميبرند. اكثر اين بيماريها در سنين جواني و نوجواني فرد را درگير ميكنند، زماني كه افراد تحصيلات خود را بايد تكميل كنند، كسب و كار ياد گرفته و شغل انتخاب كنند و يا تشكيل خانواده دهند. در نتيجه حتي اگر بيماري به طور كامل و بدون نقايص كاركردي ماندگار علاج شود، افراد مزبور همچنان به توانبخشي اجتماعي گسترده نياز دارند. اما گذشته از انواع پيشگيري مذكور،افراد جامعه ميتوانند با استفاده از ورزش، روابط خانوادگي سالم و مستحكم، برخورداري از ايمان و نيايش با نيروي لايزال الهي خود در تقويت و حفظ بهداشت رواني خويش تلاش كنند. به قول يك روانپزشك، «مذهب آنقدر براي پرورش و سلامت روح و روان آدمي اهميت دارد، كه هوا براي تنفس» در ايمان به خدا نيروي خارقالعادهاي وجود دارد كه نوعي قدرت معنوي به انسان ميبخشد و در تحمل سختيهاي زندگي روزمره او را كمك ميكند و از نگراني و اضطرابي كه بسياري از مردم ما در معرض ابتلا به آن هستند دور ميسازد. ورزش و خصوصا ورزشهاي گروهي صبحگاهي نيز به نوبه خود ميتوانند روحيه سالم، قوي و پرنشاطي را براي انسانها به ارمغان بياورند. منبع: همشهری آنلاين/خ
#پزشکی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 419]