تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):سخن نیک را از هر کسی ، هر چند به آن عمل نکند ، فرا گیرید .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796989589




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای دختری که در زندان خواب چوبه دار می‌دید / عاقبت رفاقت با دختری که حجاب و روابط با پسران برایش اهمیت نداشت


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: هرشب با یک داستان؛
ماجرای دختری که در زندان خواب چوبه دار می‌دید / عاقبت رفاقت با دختری که حجاب و روابط با پسران برایش اهمیت نداشت
باورم نمی‌شد من که تا ساعاتی پیش پست‌ترین انسان در منظر یک مشت سارق و خلافکار بودم، برای خواهرم همان دختر شیرین زبانی بودم که عزیز دل مادر بود..، احساس کردم خوشبخت ترین انسان روی زمین هستم و تا به امروز با خواهر و شوهر خواهرم با کمترین پول بهترین زندگی را داریم.


به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، داستان پر رنج دختری 23 ساله سوژه گزارش امشب شد. این دختر که "نازنین" نام دارد، پس از مدت‌ها بازدشت در زندان با تلاش‌های بی‌وقفه خواهرش توانست آزاد شود و پس از تحمل حبس و شاید هم اعدام رهایی پیدا کند.
 
"نازنین" که تمام زندگی‌اش را در گرو تلاش‌های خواهرش می‌داند، وقتی از ماه گذشته از زندان آزاد شد، داستان زندگی‌اش را تعریف کرد تا همه فرق بین دوست و خواهر را بدانند و از این طریق عذر‌خواهی کوچکی نیز از خواهرش کرده باشد.
 
داستان زندگی نازنین که نخواست نام شهر محل سکونتش گفته شود، را در ادامه می‌خوانید:
 
در دوران دانشگاه با دختری به نام "رویا" آشنا شدم که بسیار پولدار بود و همیشه هرچه دوست داشت برای خود می‌خرید و هر ماه ماشینش را عوض می‌کرد، اولش فکر می‌کردم پدر رویا یکی از ثرتمندترین افراد ایران است، ولی پس از کمی آشنایی بیشتر متوجه شدم که او در یک مغازه لباس فروشی کار می‌کند.
 
همان دفعه اولی که رویا به خانه ما آمد، مادرم با دیدنش مرا سرزنش کرد که نباید با چنین دخترانی رفاقتی داشته باشم، خیلی جر و بحث کردم، ولی مادرم گفت اگر بخواهی با رویا رفت و آمد داشته باشی باید دست از خانواده‌‌ات بکشی. راستش من هم در کل دنیا یک خواهر و یک مادر بیشتر نداشتم، پدرم زمانی که من بچه بودم در یک حادثه جان خود را از دست داده بود و مسئولیت بزرگ کردن من گردن خواهر و مادرم بود.
 
مادرم خیلی سختی کشیده بود و اصلا نمی‌خواستم من هم داغی باشم بر دل زخم خورده‌اش، رفت و آمد با رویا را قطع کردم و به زندگی عادی خود بازگشتم ولی دوست داشتم با رویا رفاقت صمیمی داشته باشم، چون فکر می‌کردم او راه پولدار شدن را یاد گرفته است.
 
یادم نمی‌رود،مادرم که فوت کرد خواهر بزرگترم ازدواج کرده بود، دائما پشت درب اتاق من نشسته بود و با ترفندی سعی می‌کرد مرا از این وضعیت بیرون بیاورد، ولی بی‌فایده بود و اصلا به او توجه نمی‌کردم، خواهرم گاهی اوقات اینقدر پشت درب اتاق می‌نشست که خوابش می‌برد و گاهی نیز التماس می‌کرد و می‌گفت: نازنین جان من هم برای تو مادر دومم، تو از این به بعد با من زندگی می‌کنی، خودم برایت همه کاری می‌کنم،اما من اصلا به حرف‌ها و خواهش‌های او توجهی نمی‌کردم.
 
چند هفته‌ای در همین حال و هوا بودم که تصمیم گرفتم گوشی‌ همراهم را روشن کنم و به محض اینکه تلفن روشن شد، رویا زنگ زد، الان دیگر کسی نبود که جلوی رابطه مرا با او بگیرد، جواب دادم و رویا با صحبت‌های صمیمانه از من خواست تا به مغازه‌اش سر بزنم و با یکدیگر به گردش برویم تا بتوانم این غم را کم کم فراموش کنم.
 
این موضوع را به خواهرم گفتم، ولی او موافقت نکرد، او هم رویا را می‌شناخت و با رفتن من به دنبال رویا مخالفت می‌کرد و می‌گفت: دوستی با رویا آخر و عاقبت ندارد ولی این حرف‌ها را قبول نداشتم، همان بعد ظهر به مغازه رویا رفتم، او با پسری به نام مسعود در مغازه کار می‌کردند، انگار با هم شریک بودند.
 
شب‌ها با "رویا "و "مسعود" به گردش می‌رفتیم و پول خرج می‌کردیم، همان چند روز اول داغ مادرم از دلم بیرون رفت و اصلا یادم رفت که سایه مادرم بالا سرم نیست، چند بار هم خواهرم به درب مغازه رویا برای دیدن من آمد که آبرویی از او بردم که بیچاره سرش را پائین انداخت و رفت.
 
غرور خواهرم را خیلی خرد می‌کردم و با زبان بسیار تندی با او حرف می‌زدم، ولی او همیشه با من مهربان بود و جز مهربانی کار دیگری بلد نبود، شوهر خواهرم در یک شرکت کارمند بود و آنان زندگی ساده‌ای داشتند ولی من اصلا دوست نداشتم مثل او شوم، من زندگی شبیه به زندگی رویا را می‌خواستم، "ولخرجی و خوشگذرانی در اوج آزادی" . . .  
 
آن اوایل فکر می‌کردم برای مسعود و رویا خیلی مهم هستم، چراکه بسیار خوب با من برخورد می‌کردند و مرا در همان مغازه مشغول کرده بودند و هرچقدر پول می‌خواستم به من می‌دادند، یک روز که در مغازه تنها در حال فروش اجناس بودم، زنی وارد مغازه شد و با گفتن جملات بی‌ربط به من نگاه می‌کرد، فکر کردم دیوانه است و از مغازه بیرونش کردم.
 
"رویا" که به مغازه بازگشت موضوع را برایش تعریف کرد و او خندید و گفت: هرکه این جملات بی‌ربط را بهت گفت تو یکی از این عروسک‌های پشت ویترین را به او می‌دهی و پولش را می‌گیری. راستش از آن روز ورود افراد با جملات بی‌ربط بیشتر شد و من هربار به آنان یک عروسک می‌دادم و آنان در عوض، پولی صدبرابر قیمت عروسک به من پرداخت می‌کردند.
 
اصلا کمی هم فکر نکردم که چرا این افراد در ازای خرید یک عروسک این مقدار هزینه می‌کنند، تا اینکه یکی از همان روز‌ها وقتی در حال فروش اجناس مغازه بودم،ماموران پلیس وارد مغازه شدند و مرا به همراه عروسک‌ها به پایگاه انتظامی بردند ، اصلا نمی‌فهمیدم چه اتفاقی دارد برایم می‌افتد، در پایگاه پلیس ماموران در بازرسی از عروسک‌ها مواد مخدر کشف کردند و مرا به عنوان یکی از اعضای باند توزیع مواد مخدر سطح شهر مورد بازجویی قرار دادند.
 
هرچه می‌گفتم که من اصلا از این ماجرا بی‌خبر بودم،باورشان نمی‌شد؛حق داشتند مگر می‌شد کسی روز‌ی بیش از 10 عروسک به قیمت بالا آن هم با جملات بی‌ربط بفروشد و علتش را از صاحبکارش نپرسد، از طرفی هم نه "رویا" و نه "مسعود "پاسخگوی تلفن‌های همراهشان نبودند،تنها شده بودم ،آنقدر که می‌خواستم بلایی سر خودم بیاورم.
 
مرا به زندان فرستادند،زندانیان با فهمیدن جرم من می‌گفتند،سرت اگر بالای دار نرود شانس آورده‌ای! می‌گفتند موادفروشی آخر و عاقبتش پوسیدن پشت میله‌های زندان است، حتی خلافکاران و سارقان نیز وقتی می‌فهمیدند به جرم مواد فروشی دستگیر شده‌ام به چشم حقارت و رذالت مرا نگاه می‌کردند،انگار موادفروشی از آدمکشی و دزدی هم بدتر بود.
 
چند روزی اینطور گذشت، به هیچ جا و هیچ کسی متصل نبودم که حتی از روند پرونده‌ام مطلع شوم، در یکی از همان روز‌ها که به دیوار سلول تکیه زده بود، افسر نگهبان اسمم را پشت بلنگو خواند و احضارم کرد، همه متعجب شده بودند، انگار این طرز صدا کردن برای کسانی بود که قرار است از زندان آزاد شوند،درست بود؛ من از زندان آزاد شدم.باورم نمی‌شد،از داخل زندان که خواستم بیرون بیایم مامور زندانی‌ها گفت: خواهرت گل کاشت، شب و روز تلاش کرد تا بی‌گناهی تو را ثابت کند.
 
این حرف‌ها دلم را لرزاند، اشک را در چشمم جمع کرد و مرا دوباره به یاد مادرم انداخت، خواهرم راست می‌گفت: او هم برایم یک مادر بود ولی من او را خرد کردم، غرورش را له کردم بدون اینکه کمی از محبت‌هایش را ببینم.  
 
از زندان که بیرون آمدم نمی‌دانستم چطور از خواهرم تشکر کنم، ولی او بازهم با مهربانی مرا در آغوش کشید، درست مثل زمانی که مادرم این کار را وقتی دلم گرفته بود، انجام می‌داد، نگذاشت حتی تشکر کنم فقط گفت خوشحال می‌شود اجازه دهم در کنار من باشد.
 
باورم نمی‌شد من که تا ساعاتی پیش پست ترین انسان در منظر یک مشت سارق و خلافکار بودم،برای خواهرم همان دختر شیرین زبانی بودم که عزیز دل مادر بود..، احساس کردم خوشبخت ترین انسان روی زمین هستم و تا به امروز با خواهر و شوهر خواهرم با کمترین پول بهترین زندگی را داریم.
 
انتهای پیام/






تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن