تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797030569




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

راستی راستی پسرتان مرده؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: راستي راستي پسرتان مرده؟جنگ (داستاني از پيراندللو)
راستي راستي پسرتان مرده؟
 «پيراندللو» در 28 ژوئن 1867 در روستاي «آگريگنتو» در حومه «سيسيلي» در ايتاليا زاده شد. پدر و مادرش هر دو از خانواده هاي خوش نام و مقبول بودند. با اينکه پيراندللو دوره هاي مقدماتي تحصيل را در منزل گذراند اما ذوق و قريحه ادبي در وجود او کاملا مشهود و آشکار بود.اين نويسنده ايتاليايي در سال 1934 توانست «به دليل جسارت و بي باکي در احياي تصويرسازي » در آثارش جايزه نوبل ادبيات آن سال را از آن خود کند.از آثار او مي توان به «جواني و سالخوردي»، «مرد با گلي در دهان»، «زندگي که من به تو دادم»، «ديانا و تودا»، «لذت صداقت»، «مرد،اهريمن و تقوا»، «اگر اينگونه فکر کني» و... و از اشعارش «شيطان بازيگوش»، «ني انبان» را مي توان نام برد.«پيراندللو» عاقبت در سال 1936 در سن 69 سالگي و بعد از يک عمر فعاليت پر ثمر ادبي، چشم از جهان فرو بست. ***مسافراني که شبانه با قطار سريع‌السير رم را ترک کرده بودند ناگزير شدند تا سپيده دم روز بعد، در ايستگاه کوچک فابريانو که خط آهن اصلي را به سمولمونا متصل مي‌کرد، به انتظار قطار کوچک و قديمي ‌محلي بمانند.درسپيده دم زني تنومند، سراپا سياه پوش، همچون بسته‌اي بي‌شکل از واگن درجه دوم دودزده و دم کرده‌اي سر درآورد که پنج نفر شب را در آن گذرانده بودند. پشت سر او، شوهرش، مردي ريزاندام، لاغر و تکيده، نفس‌نفس‌زنان و نالان با چهره‌اي رنگ پريده و چشم‌هاي کوچک و گيرا، که شرم و بي‌قراري درآن‌ها خوانده مي‌شد، پا به قطار گذاشت.مرد که سرانجام جاي نشستن پيدا کرده بود، از مسافراني که به زنش کمک کرده و جا برايش باز کرده بودند مودبانه تشکر کرد، سپس رو به زن کرد، يقه پالتو او را پايين کشيد و مودبانه پرسيد: «حالت خوب است، عزيزم؟»زن به جاي پاسخ يقه‌اش را تا روي چشم‌ها بالا کشيد و چهره‌اش را پنهان کرد. مرد با لبخند زمزمه کرد: «اي دنياي کثيف!» و احساس کرد موظف است براي هم‌سفرانش شرح دهد که زن درمانده اش سزاوار دلسوزي است، چون جنگ پسر يکي يکدانه‌اش را از کنارش دورکرده، آن هم پسر بيست ساله‌اي که آن‌ها، هردو، زندگي‌شان را به پايش ريخته‌اند و حتي خانه‌شان را درسولمونا به باد داده‌اند تا توانسته‌اند همراهش به رم بروند، اسمش را به عنوان دانشجو بنويسند، سپس اجازه دهند که داوطلبانه در جنگ شرکت کند به اين شرط که دست کم تا شش ماه او را به جبهه نفرستند. اما ناگهان تلگرامي ‌به دست‌شان رسيده که درآن نوشته شده تا سه روز ديگر از رم مي‌رود و از آن‌ها مي‌خواهد که براي بدرقه‌اش به رم بيايند.زن زير پالتو پيچ وتاب مي‌خورد و گه‌گاه مانند حيواني وحشي خرناس مي‌کشيد. دلش گواهي مي‌داد که همه آن حرف‌ها سر سوزني دل‌سوزي آن آدم‌ها را، که احتمالاً موقعيت ناگوار خود او را داشتند جلب نکرده است. يکي از آن‌ها که سراپا گوش بود گفت: «شما بايد شکر خدا را به جا بياوريد که پسرتان تازه به جبهه مي‌رود. پسر مرا از روز اول جنگ به آنجا فرستادند و تا حالا دوبار با تن مجروح آمد و باز به جبهه برگشته.»مسافر ديگري گفت :«مرا چه مي‌گوييد؟ من دو پسر و سه برادرزاده در جبهه دارم.»شوهر زن بي درنگ گفت: «بله، اما آخر اين پسر يکي يکدانه ماست.»- چه فرقي مي‌کند؟ آدم ممکن است پسر يکي يکدانه اش را با توجه بيش از حد لوس بکند، اما او را بيش از وقتي دوست ندارد که چند بچه ديگر هم دورش را گرفته باشند. محبت پدرانه نان نيست که بشود تکه تکه کرد و به طور مساوي ميان بچه ها قسمت کرد. هر پدري همه محبتش را، بدون تبعيض، نثار هرکدام از بچه هايش مي‌کند، خواه يک بچه داشته باشد خواه ده بچه و اگر من حالا براي دو پسرم ناراحتم، اين ناراحتي براي هريک از آن‌ها نصف نمي‌شود، بلکه دو برابر مي‌شود...شوهر آشفته خاطر آهي کشيد و گفت : «درست است ... درست است ... اما بگيريم، البته دور از جان شما، پدري دو پسر درجبهه جنگ داشته باشد و يکي از آن‌ها را از دست بدهد، دراين صورت يکي از آن‌ها برايش مي‌ماند تا تسلي خاطري پيدا کند... درحالي که ... » ديگري از جا در رفت و گفت :«بله، پسري مي‌ماند تا تسلي خاطر پيدا کند، اما درعين حال پسري مي‌ماند تا باز نگران جانش باشد، درحالي که پدري که يک فرزند پسر داشته باشد پس از مرگ او مي‌تواند برود خود را سر به نيست کند و به پريشاني خود پايان دهد. کدام يک از اين دو موقعيت بدتر است؟ نمي‌بينيد که وضع من چقدر ناگوارتر از شماست؟»مسافر ديگر، مردي چاق وسرخ چهره، با چشم‌هاي خاکستري کمرنگ و بيرون زده، ميان حرفش رفت: «چرند مي‌گوييد.»نفس‌نفس مي‌زد، چشم‌هاي بيرون زده‌اش گويي خشونت دروني نيروي سرکش را بيرون مي‌ريخت که تن ناتوان او تاب نگه‌داري آن را نداشت. او که سعي مي‌کرد دهانش را با دست بپوشاند تا جاي دو دندان افتاده‌اش، در جلو دهان، ديده نشود، دوباره گفت: « چرند مي‌گوييد، چرند مي‌گوييد. مگر ما براي استفاده خودمان بچه به دنيا مي آوريم؟»مسافران ديگر با پريشاني به او خيره شدند. مسافري که پسرش از روز اول جنگ به جبهه رفته بود، آهي کشيد و گفت: «حق با شماست، بچه‌هاي ما مال ما نيستند، مال ميهن‌اند.»مسافر چاق با حاضر جوابي گفت: «باها! پس بفرماييد ما با ياد ميهن بچه به دنيا مي آوريم. پسرهاي ما به دنيا مي‌آيند... خوب ديگر، چون بايد به دنيا بيايند و وقتي به دنيا آمدند جان ما نثارشان مي‌شود. واقعيت مساله همين است که مي‌گويم. ما مال آن‌ها هستيم، آن‌ها مال ما نيستند و وقتي به سن بيست سالگي مي‌رسند درست حال بيست سالگي ما را پيدا مي‌کنند. ما هم پدر و مادر داشتيم، اما چيزهاي ديگري هم توي اين دنيا بود. زن، سيگار، روياهاي دور و دراز، پيوندهاي تازه... و البته ميهن هم جاي خود را داشت، يعني وقتي بيست ساله مي‌شديم به نداي آن پاسخ مي‌داديم، حتي اگر پدر و مادر جلو ما را مي‌گرفتند. البته حالا در سن و سال ما عشق به ميهن هنوز هم همان قدر و منزلت را دارد اما علاقه ما به بچه‌هاي‌مان بيش از ميهن است. مي‌خواهم ببينم، ميان ما کسي پيدا مي‌شود که اگر بنيه‌اش را داشته باشد نخواهد جاي پسرش را، از ته دل، درجبهه بگيرد؟»صدا از کسي درنيامد، همه سرخود را، به نشان تصديق تکان دادند. مرد چاق دنبال حرف‌هايش را گرفت: «پس ما چرا به احساسات بچه‌هايمان، وقتي به بيست سالگي مي‌رسند، نبايد اعتنا کنيم؟ طبيعي نيست که وقتي بيست ساله مي‌شوند به عشق ميهن توجه کنند (البته منظورم پسرهاي سربه راه است) و آن را مهم‌تر از علاقه به ما بدانند؟ طبيعي نيست که ما را پسرهاي پيري بدانند که از کار افتاده‌ايم و بايد درخانه ماندگار شويم؟ و اگر ميهن مثل ناني که تک تک ما بايد بخوريم تا از گرسنگي نميريم، وجودش ضروري است، پس کساني بايد بروند و از آن دفاع کنند و پسرهاي ما، پسرهاي بيست ساله مي‌شوند، اين کار را مي‌کنند و به اشک‌هاي ما نياز ندارند. چون اگر بميرند هيجان زده وشادمان مي‌ميرند (البته منظورم پسرهاي سر به راه است) حالا اگر کسي جوان و شادمان بميرد با جنبه‌هاي زشت زندگي، با حقارت‌ها، بيهودگي‌ها و سرخوردگي‌ها روبه رو نشود... چه بهتر از اين؟ در مرگش کسي نبايد اشک بريزد، همه بايد بخندند، همين طورکه من مي‌خندم، ... يا دست کم شکر خدا را به جا آورند، همين طور که من بجا مي‌آورم، چون پسر من، پيش از مرگ، برايم پيغام فرستاد که پايان زندگي‌اش همان طور بوده که هميشه آرزو داشت. براي همين است که، چنان که مي‌بينيد سياه هم نپوشيده‌ام...»کت پوست گوزن خود را، که رنگ روشن داشت، تکان داد تا حرفش را ثابت کند، لب کبود او که جاي دو دندان افتاده اش را مي‌پوشاند، لرزيد. در چشم‌هاي بي‌حرکتش اشک حلقه زده بود و چيزي نگذشت که حرف‌هايش را با خنده اي جيغ مانند که به هق هق مي‌ماند، پايان داد.ديگران تصديق کردند: « کاملاً همين طور است... کاملاً همين طور است.»زني که زير پالتو، دريک گوشه، مثل بسته اي به نظر مي‌رسيد و نشسته بود و گوش داده بود، سه ماه مي‌شد که سعي کرده بود در گفته‌هاي شوهر و دوستانش چيزي پيدا کند که از اندوه عميقش بکاهد و تسلي خاطري پيدا کند، چيزي که به مادر آن قوت قلب را بدهد که پسرش را نه تنها به سوي زندگي خطرناک بلکه به سوي مرگ روانه کند. اما درميان همه حرف‌ها حتي يک کلمه تسلي بخش نيافته بود... و اندوهش از آن‌جا بيشتر شده بود که ديده بود هيچ کس- آن طور که انديشيده بود - نمي‌تواند احساساتش را درک کند.اما حالا گفته‌هاي مسافر او را گيج و کمابيش شگفت زده کرد. ناگهان دريافت که اين ديگران نيستند که در اشتباهند و نمي‌توانند او را درک کنند بلکه خود اوست که نمي‌تواند به پاي مادران و پدراني برسد، که بدون اشک ريختن پسران خود را، هنگام جدايي، بدرقه و حتي تا لب گور تشييع مي‌کنند.سرش را بلند کرد و از همان گوشه‌اي که نشسته بود جلو آورد و سعي کرد با همه وجود به جزيياتي گوش دهد که مرد چاق براي هم‌سفرانش تعريف مي‌کرد و شرح مي‌داد که چگونه پسرش مثل قهرمان، شاد و بدون تاسف، خود را براي شاه و ميهن به کشتن داده است. به نظرش رسيد که به جهاني کشانده شده که هرگز درخواب هم نمي‌توانست ببيند، جهاني که برايش بسيار ناشناخته بود و از اين‌که مي‌ديد همه به پدر شجاعي تبريک مي‌گويند که چنين صبورانه از مرگ پسرش حرف مي‌زند بي اندازه خوشحال شد.سپس ناگهان، مثل آنکه چيزي از آن ‌همه حرف نشنيده و کما بيش مثل آنکه از خواب بيدار شده باشد رو به پيرمرد کرد و پرسيد: « پس ... راستي راستي پسرتان مرده؟»همه به او خيره شدند. پيرمرد نيز روبرگرداند تا به او نگاه کند. با چشم‌هاي درشت، بيرون زده، به اشک نشسته و خاکستري روشن خود به چهره او خيره شد. مدتي کوتاه سعي کرد پاسخ زن را بدهد، اما چيزي به نظرش نرسيد. هم‌چنان خيره شده بود، گويي تنها درآن لحظه- پس از آن پرسش ابلهانه و بي جا- بود که ناگاه سرانجام دريافت که پسرش به راستي مرده است، براي هميشه مرده است، براي هميشه. چهره‌اش درهم رفت، به شکلي ترسناک از شکل افتاد، سپس عجولانه دستمالي از جيب بيرون کشيد و در ميان شگفتي همه، بي‌اختيار، هق‌هقي جگرسوز و تاثرآور سرداد. لوييجي پيراندللو / برگردان: احمد گلشيريتهيه و تنظيم : بخش ادبيات تبيان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 413]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن