تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداى عزوجل به موسى وحى كرد: اى موسى در هيچ حالى مرا فراموش نكن و به ثروت زياد شاد نش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848180427




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

غریبی که به دنبال مسکن می گشت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غریبی که به دنبال مسکن می گشت
غریبی که به دنبال مسکن می گشت
روزی بود و روزگاری بود. روزی در شهری، مرد غریبی، وارد کاروانسرایی شد. از صاحب کاروانسرا خواهش کرد که جایی در کاروانسرا به او بدهد تا با زن و فرزندانش آن شب را به صبح برساند.کاروانسرادار گفت: «پس زن و فرزندانت کجایند؟»گفت: «بیرون کاروانسرایند!»کاروانسرادار گفت: «گرچه جایمان بسیار تنگ است، اما چون در این شهر غریبی و جایی را نمی شناسی، من جایی به تو و زن و فرزندانت می دهم. برو و آن ها را به کاروانسرا بیاور!»مرد غریب رفت و زن و فرزندانش را به کاروانسرا آورد. کاروانسرادار در گوشه ای از کاروانسرایش، پرده ای کشید و گفت: «بروید پشت آن پرده و تا صبح راحت باشید!»مرد غریب، خود پیش کاروانسرادار رفت و در کنارش نشست، تا کمی با او صحبت کند و اطلاعاتی درباره آن شهر به دست آورد. کاروانسرادار پرسید: «می خواهید در این شهر بمانید؟»مرد غریب گفت: «آری! فردا باید در جستجوی خانه ای برآیم برای زندگی!» کاروانسرادار پرسید: «شغلت چیست؟»مرد غریب گفت: «کاسبی دوره گردم. مردی فقیرم. ولی راضیم به رضای خدا. بالاخره خداوند مهربان، نان بخور و نمیری می رساند و ما زندگی می گذرانیم. راضی به رضای یزدانیم. با همه بدبختی ها و دربه دری هایی که داریم، خودمان را خوشبخت می دانیم!»کاروانسرادار که دلش به رحم آمده بود، گفت: «غم مخور برادر، خدا کریم است و رحیم است. اتفاقاً من خانه ای دارم در پشت همین کاروانسرا. چون تو برای یافتن خانه شتاب داری، می توانی فعلاً در آنجا با زن و فرزندانت زندگی بگذرانی تا بعد، خانه ای مناسب تر بیابی!»مرد غریب گفت: «چه بهتر از این؟ خدا تو را عوض بدهد!»کاروانسرادار گفت: «پس، برو و بخواب. فردا صبح تو را به آنجا می برم و خانه را نشانت می دهم!»صبح فردای آن شب، کاروانسرادار، مرد غریب را به خرابه ای برد و گفت: «این است خانه ای که شب پیش، حرفش را زدم!»
غریبی که به دنبال مسکن می گشت
مرد غریب از دیدن آن ویرانه، دهانش از تعجّب باز ماند. کاروانسرادار گفت: «می دانم، می دانم چه فکری از سرت می گذرد. درست است که این خانه سقف ندارد...»مرد غریب با تعجب گفت: «آری، اینجا که سقفی ندارد. در خانه بی سقف که نمی توان زیست!»مرد غریب با تمسخر سرش را تکان داد و به فکر فرو رفت. کاروانسرادار نگاهی به مرد غریب انداخت وگفت: «من از تو بسیار خوشم آمده است و بسیار دوستت دارم. دلم می خواهد که تو در کنار من، پهلوی کاروانسرایم زندگی کنی و همسایه من باشی. البته اگر ...»مرد غریب پوزخندی زد. نگاهی به آن ویرانه و نگاهی به کاروانسرادار انداخت وگفت: «دوست من، این خانه بسیار خوب است، اگر سقف داشته باشد. خوب است، اگر پنجره داشته باشد. خوب است، اگر در داشته باشد. ولی متاسفانه هیچ کدام از این ها را ندارد. در آن هم که نمی توان نشست!»قصه های شیرین مثنوی مولویگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطحکایت روستایی و گاوشبالبو، تو می تونی! کروکودیلی به نام ابر سفید اطلاعات لطفاً! پیرمرد لبو فروش کوچه‏های آشنا زنگ انشاء میهمان آن شب ما دستبند طلای دردسر ساز سلطان نادان!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 470]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن