تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):ابتداى هر كتابى كه از آسمان نازل شده، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم است. هر گاه بس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797643437




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شوخی تلفنی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:  شوخی تلفنی
خاله مهین
رضا نشسته بود پای تلفن و هی می‏خندید. مامان آمد توی اتاق و پرسید: «رضا! به چی می‏خندی؟» رضا گفت: «دارم زنگ می‏زنم به خاله!»- کدام خاله؟- خاله مهین. خاله‏ی بابا!مامان تعجب کرد: «وا! برای چی؟با او چه کار داری؟»- هیچی! هی زنگ می‏زنم بعد او که گوشی را برمی‏دارد من توی تلفن فوت می‏کنم. بعد گوشی را می‏گذارم. او سواد ندارد که شماره‏ی ما را ببیند. خنده‏دار است، نه؟مامان عصبانی شد و گفت: «خیلی کار زشتی می‏کنی. چرا آن پیرزن را اذّیت می‏کنی. شاید منتظر تلفن کسی باشد. زود زنگ بزن و از او عذرخواهی کن!»- ولی من شوخی می‏کردم.- این شوخی نیست. اذّیت است. اصلاً تو داری پیامبر را اذّیت می‏کنی. رضا با تعجب گفت: «پیامبر را! ولی پیامبر که خانه‏ی خاله نیست.» مامان نشست کنار رضا و گفت: «پسرم!  پیامبرمان گفته‏‏اند: «هر کس مومنی را اذیّت کند، انگار مرا اذیّت کرده است.» الآن کار تو مثل اذیّت کردن پیامبر است.»رضا گفت: «نه مامان! من پیامبر را دوست دارم. خاله را هم دوست دارم. الآن زنگ می‏زنم از خاله معذرت می‏خواهم.» مامان خندید و گفت: «زنگ بزن عذرخواهی کن، بعد گوشی را بده من هم با او حرف بزنم. خیلی دلم برایش تنگ شد.»سنجاقکتنظیم:بخش کودک و نوجوان *********************************** مطالب مرتبطالان کار دارم عاقبت قسم دروغ نباید باعث زحمت کسی شود با بوسه مادر بخواب رفتم هدیه خدا آب پاک و خنک فرشته ها اشتباه می کنند؟ شکر یعنی تشکر شوخی‏ زیادی ممنوع





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1537]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن