تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):كسى كه بر باطل سوار شود، مَركبش او را ذليل خواهد كرد. كسى كه از راه حق منحرف شود ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796981058




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر(4)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر
آقای بهجت
ـ حالا توی حجره دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم . فکر دیدن جنازه ی قدرت اذیتم می کرد .... رفتم توی پستو ، توی تاریکی نشستم . چشمم از خیسی اشک دیگر جایی را نمی دید ..... صدای در و دستگیره و پنجره با هم بلند شد . چرتم پاره شد ، ترسیدم . فقط یک نفر توی این مدرسه بود که می توانست این طوری در بزند. یعنی می شه .... ساکت شدم و گریه کردن یادم رفت . خوب گوش دادم ، در داشت از جا کنده می شد . ـ سید ، سید ! باکن ببینم بابا ! صدای داوود بود ، حوصله اش را نداشتم ... می خواستم خسته شود و برود ، ولی او ول کن نبود . ـ این کارا چیه ؟ واکن ببینم ، کارت دارم ! دیدم رفتی تو و در رو بستی . واکن که کارت دارم ! ظاهراً کلکم نگرفته بود . بالاجبار بلند شدم ، پرده را کنار زدم و در را باز کردم . ـ خواب بودی ؟ ـ نه ، بیا تو .ـ مرد حسابی الآن وقت قایم شدنه ؟ آمد تو ، حیاط مدرسه شلوغ شده بود و صدای همهمه از همه جا بلند بود . ـ لباس بپوش بریم که کار داریم ! ـ کجا ؟ـ پایین ، زیرزمین دیگه !ـ واسه چی ؟ـ واسه چی یعنی چی ؟ مگه بچه ها بهت نگفتن ؟ـنه ! ـ راستش می دونی که قدرت الله خیلی عاشق حضرت زهرا بود . ـ خب . ـ حتماً هم می دونی که خیلی علاقمند به سیدها بود . ـ آره این رو هم می دونم .ـ حقیقتش اینه که امروز صبح وقتی بچه ها توی حجره ش دنبال وصیت نامه می گشتند ، دیدن تو یکی از نوشته هاش آورده :« دوست دارم سیدها من رو بشورند »ـ الحمدلله چیزی که زیاده تو مدرسه سیدِ ! ـ اخه مسأله فقط این نیس ! چند روز پیش قدرت الله منو کنار کشید و گفت :« داوود جان اگه یه روزی من مُردم به سید حسین بگو قولی که دادی فراموش نکنی » اون موقع اصلا حرفش رو جدّی نگرفتم ، اما دیشب که جریان ماه رمضون رو از بچه ها شنیدم ، فهمیدم که خبری بوده و قدرت از قبل خبر داشته و اون حرفش هم بی حکمت نبوده ... پاهایم سست شد .... حرفهای داوود مثل پتکی بود که بالا می رفت و روی قلبم فرود می آمد . آرام گوشه ای نشستم و بی اختیار گریه کردم ... داوود هم ... مثل من گوشه ای از حجره زانوی غم بغل گرفته بود و گریه می کرد . .... آقای زارعی و محسن با هم وارد شدند ... محسن صدا زد : « سید جان پاشو ... پاشو که خیلی دیر شده پاشو سر و صورتت رو آبی بزن و وضویی بگیر و بیا پایین . راستی شال سبزت رو هم بنداز . دو سه تا دیگه از بچه ها هم قراره کمکت کنند . اونها هم شال سبز می اندازن .... » محسن دست داوود رو گرفت و با هم خارج شدند . آقای زارعی : « ... می خوام برم این اعلامیه های قدرت الله رو بزنم جلوی مدرسه »ـ اِ ... اعلامیه هم چاپ کردید ؟ ـ ... بچه ها از دیشب که خبر رو فهمیدند همه دست به کار شدند و هر کسی یه کاری می کنه .... یکیش رو داد به دستم و گفت :« ببین چه طوری شده ؟ » اعلامیه را گرفتم ، داشتم شاخ در می آوردم . جمله عجیبی روی اعلامیه جلوه نمایی می کرد .... جمله ای از حضرت ایت الله بهجت (حفظه الله ) نوشته بود :« ایشان (قدرت الله ) قطعا .... »ادامه دارد ..... تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیهمنبع: همانکه گفتم بعدا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 531]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن