تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگاه خداوند بخواهد بنده اى را رسوا كند، از طريق زبانش او را رسوا مى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813336211




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شرح حال قلب آدمي


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شرح حال قلب آدمي
بکت
ذره ذره تا بکت نمايشنامه نويس کانر مک فرسن -ترجمه؛ نشميل مشتاقبا اينکه آثارش را «متن هايي براي هيچ» ناميده اند، ساموئل بکت با چنان هنرمندي به اين نوشته ها جان مي دهد که با گذشت ايام همچنان براي نمايشنامه نويسان دوران بعدي نيز الهام بخش باشد.بالاخره آقاجان آزبورن نمايشنامه نويس بزرگ بريتانيايي سفره دلش را گشود و از تئاترسلطنتي دهه 50 که زير پاي ساموئل بکت بود، سخن گفت و با لحن نرم ولي طعنه آميزي «هيبت پاپ مآبانه» وي را که بر آثار جرج دوين کارگردان تئاترسلطنتي سايه افکنده بود، به چالش کشيد. بخت عمو سام در معرفي نمايش هايش خيلي بلند بود. جنازه هاي برافراشته و قله کوه هاي مه آلود نماد اصلي غم و اميد در آثار او هستند. به نظر آزبورن در حالي که وجهه بکت از آنچه بايد بهتر و البته غيرآرماني تر بود، «پاسخ به آن صداي ناموزون شايد به خوبي و به موقع داده نشد». جرج دوين هرگز نتوانست به گونه يي شايسته به شخصيت هاي بکت جان ببخشد. به عنوان مثال شخصيت «هم» در نسخه انگليسي نمايشنامه دست آخر با خودش هم درگيري دارد و به رغم آراستگي، شخصيتي غيرجذاب از کار درآمده است. نمي دانم شايد هم دوين در اصلاح نمايشنامه زياده روي کرده باشد.بديهي است نظر آزبورن در مورد بکت عاري از دغدغه هاي حرفه يي و کاري وي و حسادتش نسبت به اين رقيب ادبي بزرگ در عرصه نمايش نيست. در واقع «هيبت پاپ مآبانه» بکت سبب مي شود بيشتر منتقدان آثار وي بر اين باور باشند که کمتر کسي مي تواند آثارش را آن طور که بايد،به نمايش درآورد. به سبب شکل و شمايل خاص بازيگران آثار بکت ممکن است طرفداران وي دچار مسائل جانبي و خرافه پرستي رايج تئاتري شوند که هرگز در خود آثار بکت وجود نداشته است. اما بدون شک تاثير نوشته هاي او بر اين بازيگران و ساير نمايشنامه نويسان پس از وي انکارناپذير است؛ اثري ژرف بر نقاشان، مجسمه سازان، طراحان، فيلمسازان، فيلسوفان، متخصصان حرکات موزون، کارگردانان، هنرپيشگان، آهنگسازان و البته نويسندگان و اين چيزي است که کساني همچون جان آزبورن را سردرگم مي کند.راوي داستان «آخرين نوار کرپ» (1958) نيز شخصيتي بي تفاوت دارد. در اينجا ضبط صوت ميان دو پاره شخصيت ازهم گسيخته کرپ ارتباط برقرار مي کند. وي براي مرور خاطرات قديمي به خانه کوچکش پناه مي برد. داستان در لحظه بيم و هراس او از به يادآوري برخي از خاطرات اوج مي گيرد. مخاطب در اينجا حس مي کند کرپي که چنين از گذشته اش بيزار است، در آينده از آموزش نيز گريزان خواهد شد.از آنجايي که دنياي درون هريک از نمايشنامه هاي بکت به زيبايي ترسيم و متمرکز شده است، به نظر من براي نقد بهتر اين آثار بايد آنها را جداگانه بررسي کرد. با اينکه ممکن است بتوان در کل آثار شباهت هايي پيدا کرد اما مقايسه آنها باهم حتي با در نظر گرفتن ديدگاه خود نويسنده سبب مي شود از ارزش تک تک نوشته ها کاسته شود. به اعتقاد من نمايشنامه هاي بکت با گذشت زمان همچنان خوانده و اجرا خواهند شد زيرا او به خوبي توانسته است انگاره يک احساس را در برابر گمان به تصوير بکشد و آن احساس، مخمصه يکتاي آدمي در مورد زنده و هوشيار بودن است؛احساسي بسيار پيچيده (و گماني به همان اندازه بغرنج) که درکش براي خواننده با کمک هوش بي اندازه نويسنده در کنار توان ادبي بالا و همين طور دقت و شفافيت اثر در بيان شرايط زندگي آدمي آسان مي شود. بکت اين کار را با ملايمت، شوخ طبعي و لحظه هاي اندوهي عميق انجام داده است؛ لحظه هايي که شايد تنها بخشي را بتوان در سالن نمايش به تصوير کشيد.هر پژوهش در آثار بکت بايد از «در انتظار گودو» (1952) آغاز شود که معروف ترين کار وي نيز محسوب مي شود و طنين آن در ادبيات دنيا اثري شبيه به باشکوه ترين نوشته هاي شکسپير دارد. حتي کساني که اين کار را نخوانده اند وصفش را بدون شک شنيده اند؛ در سرزميني لخت و عور، دو مرد به ظاهر آواره به نام ولاديمير و استراگون براي وقت گذراني انتظار کسي به نام گودو را مي کشند. اين نمايش در دو روز اتفاق مي افتد که در طول آن دو شخصيت داستان با ملالي خسته کننده، خشونت هاي گاه به گاه، تفکرات عارفانه بي حاصل، دوستي بي پيرايه، وابستگي ناراحت کننده، خواستني عميق و در نهايت يک بلاتکليفي جانکاه و ويرانگر دست به گريبان هستند. آنها حتي در به يادآوري اتفاقات روز قبل هم مشکل دارند و نمي دانند بايد به انتظار خود ادامه يا آن را پايان دهند. اين نمايشنامه به نوعي يک اثر انقلابي است زيرا انسان را در کانون توجه خود قرار مي دهد و نوشته را به شيوه يي زيرکانه و با تجزيه پرسوناژ به دو نفر به شکلي نمايشي درمي آورد.ولاديمير و استراگون با همديگر با همان اضطراب و چاپلوسي رايج در خلوت همه انسان ها حرف مي زنند. ترس ها به شيوه يي نااميد و به طرق گوناگون بيان مي شوند و از بين مي روند. احساس عشق و دشمني در وجود هر يک زبانه مي کشد و حتي در لحظاتي هرچند گذرا به يکديگر مي آميزد.بکت در نمايشنامه بعدي خود يعني دست آخر (1957) تمرکز را از انديشناکي تفکر آدمي به وجدان انساني معطوف مي دارد. اين نمايشنامه استادانه نوشته شده و سراسر از انديشه و ژرفاست؛ پندارهاي مريضي که کماکان انگاره هاي خود را دنبال مي کنند و با قدرت و شهامت روي صحنه نمايش فاش مي شوند.به اعتقاد روانشناسان تفاوت ميان تفکر سازنده و نگراني، سيال بودن تفکر سازنده است که پيش مي رود و به نوعي نتيجه گيري و شکل تکامل يافته تر مي انجامد. اما نگراني افکاري آشفته هستند که فرد را دچار دور باطل مي کنند. ولاديمير و استراگون به اين گونه با يکديگر تعامل دارند و ادراکات فردي شان از همين طريق نشان داده مي شود. تفکرات و درگيري هاي آنان که يک ذهن مشترک دارند به طور معمول در شکلي از جريان فراگير ادغام مي شود و در نهايت ناخرسندي هريک پايان مي پذيرد؛ براي مثال در آغاز پرده دوم وقتي آن دو با حالتي عصبي از «همه صداهاي مرده» سخن مي گويند؛ ولاديمير؛ آنها چه مي گويند؟استراگون؛ درباره زندگي هايشان حرف مي زنند.ولاديمير؛ خود زندگي کردن برايشان بس نبود؟استراگون؛ بايد درباره اش حرف بزنند.ولاديمير؛ خود مردن برايشان بس نيست؟استراگون؛ اين کافي نيست. (سکوت)ولاديمير؛ از خودشان صداي پر درمي آورند.استراگون؛ صداي برگ.ولاديمير؛ صداي خاکستر.استراگون؛ صداي برگ. (سکوت طولاني)ولاديمير؛ يک چيزي بگو، استراگون؛ دارم سعي مي کنم.در غياب يک فرد سوم به عنوان محور توجه، اين دو ناچار هستند براي هميشه درگير گفت وگوهاي دونفره تکراري شوند، در حالي که هيچ کدام اين امر را دوست ندارند. با اينکه هم استراگون و هم ولاديمير در انتظار گودو به سر مي برند، خيال خودکشي هم به ذهن شان راه مي يابد. اين دو نيز همانند هملت هستند و چه بسا دچار سرنوشتي تيره تر؛ اگر قرار است با مردن زندگي دوباره بيابند شايد آنجا هم به همين وضع دچار شوند.در انتظار گودو هم مثل تراژدي هملت، البته به نوع بسيار تازه تر يک الگوي ادبي تجزيه شده، نو و نابسامان را ارائه مي دهد؛ شخصيتي که شاهد شقاوت سرکش هستي است و عاجز از درک آن و در عين حال محکوم به زيستنش و مبين استنتاج عقلاني و احساسي تفکر دکارتي از دنياي معاصر غرب؛ «مي انديشم پس هستم.» ذهن عقلاني انسان مدرن با به رسميت شناختن تفکر به عنوان تنها بخش وجود، خود را از انقياد هر وجود بالاتر يا الوهي مي رهاند.نظر به اينکه بکت نوشتن را در زماني پس از نسل کشي دهشتناک جنگ جهاني دوم آغاز مي کند، جنگي که او نيز در ارتش فرانسه برايش جنگيد و روح اين مبارزه در وجود شخصيت هاي داستان هايش نيز وجود دارد و از آنجا که رفتار مضحک اين افراد با لبه اخلاقيات ما تلاقي مي کند، نوشته هاي بکت اندکي طنزآلود نيز هست. نمايشنامه گودو سرشار از لطيفه هاي لفظي و هزل و البته سوءتفاهم و سردرگمي است. وقتي بکت از ذهن فرامذهبي خود و در همان هنگام از طهارت اخلاقي خويش مي گويد سخت است به خنده نيفتاد. با اين همه اگر اين نوشته ها با دقت خوانده و فهميده شوند در خود پيامي مثبت و سازنده نهان دارند. اما متاسفانه منظور بکت آن طور که بايد،درک و به طور کامل در صحنه اجرا نمي شود.بکت در نمايشنامه بعدي خود يعني دست آخر (1957) تمرکز را از انديشناکي تفکر آدمي به وجدان انساني معطوف مي دارد. اين نمايشنامه استادانه نوشته شده و سراسر از انديشه و ژرفاست؛ پندارهاي مريضي که کماکان انگاره هاي خود را دنبال مي کنند و با قدرت و شهامت روي صحنه نمايش فاش مي شوند.با اينکه آثارش را «متن هايي براي هيچ» ناميده اند، ساموئل بکت با چنان هنرمندي به اين نوشته ها جان مي دهد که با گذشت ايام همچنان براي نمايشنامه نويسان دوران بعدي نيز الهام بخش باشد.در حالي که نمايش گودو داراي فضاي خارجي خالي و بدون عناصر بصري است، دست آخر در جايي بسته و محصور شبيه سنگر جنگي اتفاق مي افتد. شخصيت اصلي داستان، «هم» کور است و عليل. «کلاي» که از او مراقبت مي کند، براي برآوردن خواسته هاي بچگانه «هم» پيوسته به اين ور و آن ور مي رود. نه تنها براي اينکه فقط مراقب او باشد بلکه از آن رو که به نظر مي رسد جاي ديگري براي رفتن ندارد. آنان از دو پنجره گرفته کوچک که بايد از گنجه بالا رفت تا بتوان از آن بيرون را نگاه کرد، «صفر» را مي بينند. دو ساکن ديگر اتاق، پدر و مادر «هم»، يعني نگ و نل در زباله داني اتاق زندگي مي کنند. اين نگاه به طور کلي آخر زماني است؛ بيانيه يي از بدترين دوران جنگ سرد با هراس هميشگي از نابودي هسته يي.به نظر من اين نمايش درصدد کاويدن مرزهاي ذهن آدمي است- خاطرات تنها زماني به ياد آورده مي شود که به ديگران مي انديشيم. آنان به خاطرمان مي آيند و ما مي خواهيم خود را از شر اين يادها رها کنيم. «هم» نيز داستان يا به قول خودش «شرح حال» يک کودک را به ياد مي آورد که از او خواسته بودند وي را به فرزندي بپذيرد. با اينکه «هم» با رنج و اندوه بخش هايي از گذشته را در ذهن مرور مي کند و در عين حال نکات جنبي بسياري را به خاطر مي آورد، اما از به ياد آوردن بخش پاياني طفره مي رود؛ اگر بچه را قبول کرده بود مسووليت مرگش نيز گردن خود او مي افتاد. چطور مي توانست مسووليت زندگي کسي را بپذيرد که سرنوشتي همچون خودش پيدا مي کرد. او قادر نبود هيچ کس را نجات دهد و اين رنج ذهني بيشتري را براي «هم» به بار مي آورد. بنابراين وي براي حل اين مشکل تصميم مي گيرد خودش را خلاص کند. او از کلاي- فردي که احتمالاً همان کودک يادشده است- مي خواهد در زباله داني -که پدر و مادرش در آن هستند- را ببندد. شقاوت از مهرباني براي «هم» راحت تر است. لااقل برايش رنج کمتري در پي دارد. بکت درگيري هاي ذهني شخصيت اصلي داستان دست آخر را به نوعي طنز و مزاح مي آميزد. به نظر او سوزش شديد وجدان فرد بر سر دوراهي هاي اخلاقي بهايي است که او براي زيستن مي پردازد.راوي داستان «آخرين نوار کرپ» (1958) نيز شخصيتي بي تفاوت دارد. در اينجا ضبط صوت ميان دو پاره شخصيت ازهم گسيخته کرپ ارتباط برقرار مي کند. وي براي مرور خاطرات قديمي به خانه کوچکش پناه مي برد. داستان در لحظه بيم و هراس او از به يادآوري برخي از خاطرات اوج مي گيرد. مخاطب در اينجا حس مي کند کرپي که چنين از گذشته اش بيزار است، در آينده از آموزش نيز گريزان خواهد شد.سپس کرپ مي کوشد اين گزارش را با نوار ضبط شده جديدي از اعتبار ساقط کند. او مسخ و افسون شده برجا باقي مي ماند تا نمايش تمام شود. اين لحظه ها در سالن نمايش مو را بر پشت بينندگان سيخ مي کند و بکت مي کوشد حتي تلاش هاي بيهوده خود ما در غرق کردن تجارب زندگي و فراموش کردن خاطرات مان را به تصوير کشد. او اين حقيقت را بيان مي کند که تجربه شادي، هديه يي است الهي و چيزي وراي مقوله زبان و در نتيجه نمي توان حقيقت آن را حاشا کرد.بدون شک در قلب نمايشنامه هاي بکت نوعي طعنه گري بي پايان نهفته است و آنچه به طور حتم از نظر جان آزبورن پنهان مانده اين نکته است که آنچه با بي دقتي از آن به اگزيستانسياليسم اروپايي قرن بيستم - که بر سر «متن هايي براي هيچي» پديد آمد- ياد مي شود، توسط ذهن ايرلندي گمراهي به وجود آمد که در پي ارج نهادن به اسرار الهي و پايدار ساختن قلب آدمي از طريق آيين هاي عام بود. با اين همه نگارش نوشته هاي يادشده و همچنين اجرايشان بر صحنه نمايش کار آساني نيست. به نظر من هريک از اين نمايشنامه ها خيلي شخصي هستند (شايد دليل آنکه بکت هرگز با کسي مصاحبه نکرد همين باشد). او هميشه با سخاوت نوشته ها را به ريزترين اجزاي ممکن خلاصه مي کرد و اجازه مي داد احساساتش در درون اين آثار به روشني تبلور يابند. از اين رو کارهاي ساموئل بکت به زيبايي در جان مخاطب نفوذ مي کنند. اين نوشته ها با احترام و علاقه به خوانندگان شکل مي گيرند و راز ماندگاري ساموئل بکت نيز همين است. تا زماني که اين نمايشنامه ها با نگاهي به خواهش هاي روحاني و عرفاني ما خوانده شوند، هميشگي هستند و چه بسا براي نسل هايي که هنوز نيامده اند نيز جذاب خواهند بود.منبع : اعتماد تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 335]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن