تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796831423




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قصه زندگی بابای خوب قصه گو


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قصه زندگی بابای خوب قصه گو
مهدی آذریزدی
بابای قصه گو به روایت آذر یزدی روز دوم خمسه سال 1300 شمسی به دنیا آمدم. سه روز بعدش سال 1301 شروع شد. محل تولد و زندگی من تا 20 سالگی آبادی «خرمشاه» در حومه یزد بود. كوچه‌ای كه ما در آن زندگی می‌كردیم سی ،چهل تا خانه داشت و دو سوم آن مال زرتشتیها و ده، دوازده خانه‌اش هم مال مسلمانها بود. خانه من جزو خانواده جدید الاسلامها هستند، یعنی اجداد ما سه چهار نسل پیش مسلمان شده و قبلاً زرتشتی بوده‌اند. خانواده ما مردم فقیری بودند. این كلمه «فقیر» را در تهران به مردم نادار می گویند. پدرم جز كار رعیتی و باغبانی ، درآمد دیگری نداشت. كم سواد بود و خیلی خشك و وسواسی و متعصب. مدرسه دولتی و كار دولتی من از هفت ، هشت سالگی همراه پدرم توی صحرا و باغ و زمین رعیتی كار می‌كردم. بازی توی كوچه اصولاً ممنوع بود  و لباس كت و شلوار را حرام می‌دانست. به همین علت هم مرا به مدرسه نگذاشت. مادرم و تمام منسوبانش بی سواد و عامی محض بودند. مادرم قرآن  می خواند. من تا بیست سالگی نانی را می‌خوردم كه مادرم توی خانه می‌پخت و لباسی را می‌پوشیدم كه مادرم آن را با دست خود می‌دوخت. به همین علت حتی توی خرمشاه، لباس من نشاندار و مسخره بود. مختصر خواندن و نوشتن را توی خانه از پدرم یاد گرفتم و قرآن را از مادر بزرگم كه چند نفر شاگرد تحت تعلیم قرآن داشت. ما توی خانه هفت ، هشت كتاب بیشتر نداشتیم كه عبارت بودند از "قرآن" ، "مفاتیح" ، "حلیةالمتقین"، "عین الحیات"، "معراج السعادة"، "نصاب الصبیان"، "جامع المقدمات" و ... پدر من هم مدرسه نرفته بود و سواد خود را از مردی به نام رحمت الله، قاری قرآن یاد گرفته بود. مردم خرمشاه همه اهل كار و رعیتی و زحمت بودند. زمیندارانی در میان آنها بودند اما پول نقد در دست مردم نبود جز آنها كه در شهر كار بنایی و عملگی می كردند. به یاد ندارم كه نان را با پول خریده باشند یا به قصاب و حمامی پول داده باشم. حمامی، سرسال ، موقع خرمن كاه و گندم می گرفت و قصاب هم در موقع معین دو – سه تا گوسفند می گرفت و اولین بار كه به فكر تدارك كتاب برای كودكان افتادم سال 1335 یعنی در سن 35 سالگی ام بود  در عوض آن تمام سال با «چوب خط» اولین بار كه به فكر تدارك كتاب برای كودكان افتادم سال 1335 یعنی در سن 35 سالگی ام بود  به ما گوشت می‌داد.
مهدی آذریزدی
در خانه ما، برنج اصلاً مصرف نداشت، و فقط سالی یك بار پلو می‌پختیم؛ كه آن هم نوروز بود. ما هیچ وقت ظهر خوراك پختنی نمی خوردیم یا آش؛ كه برنج آن حتماً خرده برنج آشی بود، چون آن را می‌بایست با پول می‌خریدند. ما هیچ وقت یك كیلو برنج را یكجا در خانه ندیده بودیم. من از هفت ، هشت سالگی همراه پدرم توی صحرا و باغ و زمین رعیتی كار می‌كردم. بازی توی كوچه اصولاً ممنوع بود و بعد از غروب هم نمی بایست از خانه بیرون می رفتم؛ به جز مسجد رفتن به وقت نماز. در محله ما كسی كتاب نمی خواند، جز سه ،چهار نفر روحانی اهل منبر. مجله و روزنامه و كسب خبرهای روز، اصلاً معنی نداشت. تمام معلومات دینی و دنیایی مردم در آنچه از مسجد و پای منبر یاد می گرفتند خلاصه می‌شد كه مفید بود. من هم تا شانزده ، هفده سالگی ، جز آنچه در خانه یا مسجد یا روضه شنیده بودم ، چیزی نمی دانستم. آن هفت ، هشت تا كتاب توی خانه را خوانده بودم، ولی پدرم هرگز كتاب تازه‌ای نخرید. اولین بار كه به فكر تدارك كتاب برای كودكان افتادم سال 1335 یعنی در سن 35 سالگی ام بود. بعضی‌ها از كودكی شروع به نوشتن می‌كنند، ولی من تا هجده سالگی خواندن درست و حسابی را هم بلد نبودم.خبرگزاری ایبناتنظیم: گروه دین و اندیشه_شکوری 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 295]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن