واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كژتابيهاي ذهن و زبان
يكي ديگر هم وقتي كه بحث دربارة خرافات و اعتقاد داشتن يا نداشتن به آن بوده ميگويد: «بزنم به تخته، من خرافاتي نيستم!»
و گويي در حدّ جزئيات هم با كليات سعدي يا گلستان بيخزان او انس نداشته است كه خوانده باشد: «تا ترياق [= پادزهر] از عراق آرند، مارگزيده مرده باشد.»
*
وقت آن است كه چون بعيدالعهد شدهايم، يك كژتابي تازه چاق كنيم:
مرد مصاحبه گر از زني كه به تازگي از همسرش طلاق گرفته بود، علت اين امر را جويا بود. زن مطلّقه از جمله ميگفت: «علي بونهگير[= علي بهانهگير] بود، هميشه سر غذا دعوا ميكرد.» كه معلوم نبود «سر غذا» يعني چه؟
الف) هنگام غذا خوردن.
ب) بر سر موضوع غذا و اين كه مثلاً به جاي آبگوشت، اشكنه درست كرده است.
*
با مرد محترمي كه از ايرانيان مقيم خارج بود و براي صلة رحم و ديدن پيشرفتهاي چند دهة اخير ايران به تهران آمده بود، قرار ملاقاتي گذاشتيم. گفتم: بين سه و نيم تا چهار منتظرتان هستم.
جنتلمن آدابدان، رأس ساعت سه و نيم در زد و سلام و عليك و احوالپرسي و چاق ـ سلامتي. آوردن چايي. زيرسيگار. اجازه هست سيگار بكشم. صاحباختياريد و باقي قضايا و بحث ميرفت كه گل بيندازد كه ديديم ايشان ناگهان، هم به ساعت روبهرويش و هم ساعت مچياش نگاه كرد و عينك و تسبيح و وسائلش را جمع كرد و گفت: «خوب ديگه بايد مرخص بشيم».
من حيران شدم، گفتم: «جناب، شما كه تازه تشريف آوردهايد، اين چه عجلهاي است؟» گفت: «والله خودتان توي تلفن فرموديد بين سه و نيم تا چهار شرفياب باشم»!
قاه قاه خنديدم و فهميدم كه كژتابي زبان، دسته گل به آب و آب به دسته گل داده است. گفتم: «عزيزجان، چون مشكلات ترافيك هست، من قرار دقيقي براي آغاز ملاقات نگذاشتم و عرض كردم بين سه و نيم تا چهار، كه وقت آغاز ملاقات به اصطلاح انعطاف يا نوسان داشته باشد و شما را معذّب نكند.»
خلاصه به قول سعدي، آنقدر گفتم كه «عزم رحيلش بدل شود به اقامت». و از آن به بعد بر تعارف و بلكه تعارفات افزودم تا جبران مافات شود.
*
سالها پيش كه كارمند انجمن فلسفه بودم، در ايام تابستانها كه روزها بلند است، گرفتار يك مهمان يا اربابرجوع پرحوصله شدم كه اصلاً احساس گذشت زمان نميكرد و نقطه در پايان كلامش نميگذاشت.
وقتي كه با اهنّ و تلپ آمد، داشتند اذان ظهر را ميگفتند و وقتي كه پس از چند دورخيز، بلكه ديرخيز بيحاصل و وانمودي، دل از مصاحبت من كَند و به شيوة «ميروم و از سر حسرت به قفا مينگرم»؛ از جا برخاست، داشتند اذان مغرب را ميگفتند.
از حدود ساعت 12 تا حدود ساعت 8 بعدازظهر، به اندازة دو هزار و دو شب براي من قصه گفته بود. براي آنكه خنّاق نگيريم، با لحني زهرآگين، اما آرام شده و مؤدّبانه گفتم: «جناب استاد، اتفاقاً خيلي شيوة خوبي است كه شما كارهايتان را با اذان تنظيم ميكنيد.»
*
در يكي از سوزنامههاي صبح تهران، چنين جملة كژتابي آمده بود: «محمد 21 ساله، ماه گذشته برادرش را به خاطر اعتياد از پاي درآورد». به خاطر اعتياد چه كسي؟
الف) محمد (قاتل)
ب) برادرش (مقتول)
*
از رسانهها بارها صفت «ديرآشنا» را شنيدهايم. فيالمثل ميگويند: «نظامي، شاعر ديرآشناي وطنمان». خيال ميكنند ديرآشنا يعني «از ديرباز تاكنون آشنا». حال آنكه ديرآشنا يعني كسي كه دير انس و آشنايي برقرار ميكند، نقطة مقابل زودآشنا (خونگرم، زودجوش) است. چنانكه علي دشتي هم به همين معناست كه اسم كتابش را گذاشته است: «خاقاني، شاعر ديرآشنا». و مرادش اين است كه برقراري ارتباط معنايي و هنري و زباني و ادبي با خاقاني دير و دشوار دست ميدهد.
ادامه دارد
سه|ا|شنبه|ا|21|ا|خرداد|ا|1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 152]