تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زبان خود را به نرمگويى و سلام كردن عادت ده، تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797636577




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرد گل خوار (قسمت اول


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرد گِل خوار (قسمت اول)
مرد گل خوار
در زمان‏های قدیم در روستایی کوچک، نوجوانی زندگی می‏کرد که مردم او را سلیمان خاکی می‏نامیدند. این که چرا و به چه دلیل لقب خاکی به این نوجوان داده شده بود، داستانی دارد که شنیدنی است.  سلیمان نوجوانی بود لاغر و کشیده قامت و رنگ پریده. او بسیار مهربان و باصفا و صمیمی و به قول معروف خاکی بود؛ اما به خاطر این صفات نیکو نبود که او را سلیمان خاکی می‏نامیدند؛ بلکه عادت زشتی در این نوجوان بود که آن عادت زشت باعث انتخاب این لقب از سوی مردم برای او شده بود. سلیمان از وقتی که به یاد داشت، عاشق خاک بود. عاشق خوردن خاک. وقتی بوی خاک باران خورده به مشامش می‏رسید چنان اختیار از کف می‏داد که هوس می‏کرد دیوارهای کاهگلی روستا را بلیسد و همه‏ی خاک‏های  ده را بخورد.سلیمان از همان یکی- دو سالگی که توانسته بود روی زمین بخزد و چهار دست و پا به این طرف و آن طرف برود و بعد هم کم‏کم تاتی تاتی کند و راه بیفتد، خوردن خاک را آغاز کرده بود. حال چه کسی به او یاد داده بود که خاک بخورد، چیزی است که خود سلیمان هم نمی‏داند.سلیمان خاکی اگر دو- سه روز خاک نمی‏خورد، حالش بد می‏شد و احساس می‏کرد که آب از لب و لوچه‏اش سرازیر می‏شود. پند و اندرز پدر و مادرش و خویشان و نزدیکان هم اثری در او نداشت. چون که گفته‏اند: نرود میخ آهنین در سنگ، و گوش‏های او گویی که سنگ شده بودند و هیچ پند و اندرزی را در این باره نمی‏شنیدند.سلیمان خاکی، هر چه سن‏اش بالا و بالاتر می‏رفت، شگردها و روش‏های تازه‏ای را برای خوردن خاک و یافتن خاک‏های خوب و مرغوب و خوش مزه یاد می‏گرفت. در اینجا به چند مورد از این شگردهای شگفت‏انگیز اشاره می‏کنیم تا بدانید که لقب خاکی برای سلیمان، بیهوده و به طور تصادفی انتخاب نشده بود. او با یک کاسه‏ی چوبی الک کوچکی ساخته بود که با آن خاک را الک می‏کرد. این کار باعث می‏شد که خاک‏های نرم و مرغوب و بدون شن از خاک‏های نامرغوب و شن دار جدا شوند. او خاک الک شده را در کیسه‏ای می‏ریخت و زیر پر شالش پنهان می‏کرد. هر وقت که هوس خوردن خاک می‏کرد، یواشکی از توی کیسه‏اش مشتی خاک ریزه بیرون می‏آورد و می‏ریخت روی زبانش و بعد هم خوش خوشک آن را می‏خورد و یا مثل آب نبات آن را می‏مکید تا لذت بیشتری ببرد.سلیمان وقتی دوره‏ی نوجوانی را پشت سرگذاشت و وارد دنیای پرشور و شر جوانی شد و پشت لبش سبز شد، در روش خوردن خاک تغییراتی به وجود آورد. او دیگر در شناخت بهترین خاک‏های متخصص تمام عیار شده بود، اما عیب کار این بود که او دیگر نمی‏توانست مثل گذشته‏ها آزادانه خاک بخورد. از این کار خجالت می‏کشید. وقتی می‏‏دید و می‏شنید که مردم هنوز هم او را سلیمان خاکی می‏نامند شرمنده می‏شد. برای همین‏طوری به خوردن خاک ادامه می‏داد که کسی متوجه نشود که او باز هم خاک می‏خورد. و هر جا که می‏نشست و بر می‏خاست، می‏گفت که دیگر دست از آن عادت زشت برداشته است. ولی مردم، حرف‏های او را باور نمی‏کردند؛ چون می‏دانستند که او هنوز هم به آن عادت زشت خود ادامه می‏‏دهد. چرا و چگونه می‏دانستند؟ چون: رنگ رخساره خبر می‏دهد از سر درون!سلیمان خاکی وقتی به دوران شیرین جوانی پا نهاد، روش تازه‏ای را برای خوردن خاک ابداع کرد. او توانست به معجونی شیرین و خوشمزه دست یابد. چگونه؟ خودتان ببینید و بخوانید.او مقدار زیادی از خاک مرغوب الک شده را با خاک قند مخلوط می‏کرد و بعد هم برای آن‏که عطر و بوی بهتری به معجون خود بدهد، بعضی از ادویه‏های خوشبو هم به آن می‏افزود. ادویه‏های مثل دارچین، زنجبیل، زردچوبه و بسیاری افزودنی‏های دیگر.سلیمان خاکی در عنفوان جوانی بود که کشف دیگری کرد. کشف تازه‏اش این بود که متوجه شد در بین خاک‏ها، گل سرشوی، از همه‏ی خاک‏ها خوشمزه‏تر و خوشبو‏تر است.
مرد گل خوار
 سلیمان خاکی، وقتی یک‏بار خوردن گل سرشوی را امتحان کرد فهمید که به گنجی بزرگ دست یافته است. از آن پس به هر طریقی که می‏توانست مقداری گل سرشوی تهیه می‏کرد و گاهی پخته و گاهی خام آن را می‏‏خورد. از آن روزها به بعد بود که او خوردن خاک‏های معمولی را به کلی ترک کرد. به تدریج متوجه شد که گل سرشوی ضمن آنکه خوش‏مزه‏تر از هر خاکی است، بیشتر به مزاج او می‏سازد. چون از وقتی خوردن گل سرشوی را شروع کرده بود و خوردن خاک‏های معمولی را ترک کرده بود، کمی- بفهمی نفهمی- رنگ و رویش بازتر شده بود. رنگ پریدگی‏اش کمتر شده بود. برای همین بعضی از مردم ساده لوح باور کرده بودند که او دیگر خاک نمی‏‏خورد. سلیمان خاکی از این که توانسته بود به این کشف بزرگ نایل آید، بسیار خوشحال و راضی بود. اما خوردن گل سرشوی، چندان هم کار ساده‏ای نبود. چون دسترسی به آن خیلی مشکل تر از دسترسی به خاک‏های معمولی بود. چرا که او می‏توانست خاک‏های معمولی را هر وقت که بخواهد به رایگان به دست آورد، ولی گل سرشوی را فقط می‏شد از مغازه‏ها خرید. در روستا، فقط یکی دو مغازه‏ وجود داشتند که گل سرشوی می‏فروختند. زن‏های روستا گل سرشوی را می‏خریدند و با آن موهای سرشان را می‏شستند. گل سرشوی باعث می‏شد که موی زنان نرم و خوشبو شود. همچنین عده‏ای عقیده داشتند که گل سرشوی از ریزش موی سر جلوگیری می‏کند. در روستا رسم نبود که مردان برای شستن موی سرشان از گل سرشوی استفاده کنند. برای همین خرید و تهیه گل سرشوی برای سلیمان خاکی خالی از زحمت نبود. چون او همسری اختیار نکرده بود تا به بهانه خرید گل سرشوی برای زنش سری به آن یکی دو مغازه بزند. او با مادر پیرش زندگی می‏کرد که او هم کوچک‏ترین علاقه‏ای به شستن موهای سرش با گل سرشوی نداشت. چون همه‏ی موهایش ریخته بود.سلیمان خاکی می‏دانست که اگر مرتباً از مغازه‏ها گل سرشوی بخرد، مردم دوباره می‏فهمند که او خوردن خاک را شروع کرده است و او نمی‏خواست چنین اتفاقی بیفتد. مغازه‏دارها گل سرشوی را از شهر می‏خریدند و سلیمان پس از یکی دوبار رفتن به شهر و خریدن گل سرشوی، متوجه شد که این کار اصلا مقرون به صرفه نیست؛ چرا که شهر دور بود و هزینه‏ی رفت و برگشت به شهر بسیار زیاد بود و او آنقدر پول نداشت که هر هفته یک بار سری به شهر بزند و خوراک یک هفته خود را تهیه کند. پس باید فکر دیگر می‏کرد و چاره‏ای می‏اندیشید.ادامه دارد....بر اساس قصه ای از مثنوی معنوی مولویجعفر ابراهیمی «شاهد» تنظیم :خرازی*******************************مطالب مرتبطبه سوی من بیا!خورشید شاه (18)من بهار هستم (1) ابر و آفتاب رویاهای شیرین کودکی(1) حیله?های مهران وزیر عزیز ترین بابالنگ دراز دنیا آقای جروی در لاک ویلو عمو تایتی صورتی عزیزم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 597]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن