تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آنگاه که روزه مى ‏گیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه ‏دار باشند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835510121




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در تئاتر پير شدم


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: در تئاتر پير شدم فرخ‌لقا هوشمند خانم فرخ‌لقا هوشمند بامداد دوشنبه بيست‌ودوم تيرماه در منزل دخترش فرخنده درگذشت. گفت‌وگوي ما خيلي قبل‌تر از آن انجام شده كه ديگر نمي‌توانست حرف بزند. چندين ماه در خانه وضعيت جسماني مناسبي نداشت و يكي، دو ماه آخر را هم كه در حالت كما بود، در بيمارستان پارسيان. قبل‌تر از اين ماه‌ها در منزل بود با دختر هنرمندش فرشته هوشمند. آنجا شما يك مادر مهربان مي‌ديدي با دل و چهره و موهايي مثل برف. فقط خيلي چيزها يادش نبود. حتي يادش نبود براي كدام فيلم نامزد بهترين بازيگر نقش دوم زن شده بود. ‌خانم هوشمند شما كارتان را از كجا شروع كرديد؟ ‌از تئاتر گيلان. البته يكي، دو تا كار آزاد هم كرده بودم. چون داشتيم دوره‌ تئاتر مي‌ديديم مجبور شديم كه دعوت را قبول كنيم. در تئاتر گيلان، به نفع انجمن خيريه برنامه مي‌گذاشتيم تا اينكه تئاتري ساخته شد وهنرمنداني كه بودند ائتلاف كردند که همه در يك جا باشند تا تئاتر رونق بگيرد. رونق گرفت، مردم استقبال زيادي مي‌كردند تا سال 1332 اين تئاتر ادامه داشت. ‌آن زمان مرحوم عبادالله رنجبر هم با شما بود؟ ‌عبادالله رنجبر قبل از آن در گيلان برنامه اجرا مي‌كرد. ‌در گروه شما چه كساني بودند؟ ‌در گروه ما آقاي ميلاني بود، آقاي خسرو تسليمي بود، خانم منيژه‌ تسليمي بود، خانم تمجيدي بود كه الان هم دارد كار مي‌كند، پري ابراهيميان بود، آقاي برومند بود و... ‌چه نمايشنامه‌اي كار مي‌كرديد؟ ‌همه‌جور پيس‌هايي را كار مي‌كرديم، از نوشته‌هاي نويسنده‌هاي بزرگ كار مي‌كرديم تا نويسنده‌هاي داخلي. برنامه‌هاي تئاتر را خالي نمي‌گذاشتيم و هر جوري كه بود پر مي‌كرديم. ‌اولين بار كه آمديد روي صحنه با چه نمايشي بود؟ ‌شما الان داريد در مورد بيشتر از 50 سال پيش را مي‌پرسيد و من زياد يادم نمي‌آيد. (فرشته خانم يادآوري مي‌كند كه اولين نمايش شما نمايشي بود كه رل يك دختر لوس و ننر را بازي مي‌كردي و مادر يادش مي‌آيد) آها... «براي شرف». خدابيامرز منير [تسليمي مادر سوسن تسليمي] درآن نمايش بود، حيدر صارمي بود و ما اين برنامه را اجرا كرديم كه خيلي هم خوب بود. يك نمايش تراژدي بود. ‌يادتان هست كه كارگردان آن نمايش چه كسي بود؟ ‌نه. يادم نمي‌آيد. ‌همانجا تئاتر بازي مي‌كرديد و بعدا آمديد تهران. در رشت چند تا نمايش بازي كرديد؟ ‌خيلي. ما شش، هفت سال تئاتر گيلان را اداره كرديم. خدا رحمت كند مدير تئاتر ما را. آن موقع دور دور ساواكي‌ها بود. مي‌آمدند به صورت مجاني نمايش‌ها را مي‌ديدند و مردم هم عادت كرده بودند كه ديگر بليت نخرند و همينطوري مي‌آمدند و تئاتر ورشكست شد و بعد ما هم آمديم تهران. اول خدابيامرز منير تسليمي آمد تهران، بعد ما آمديم، بعد خدا بيامرزد عطاءالله زاهد آمد تهران. عطاءالله زاهد با هوشمند ما دوست بود. ما را برد پيش خدابيامرز آقاي مهرتاش و گفت دو تا هنرپيشه برايت آوردم. اين آقاي هوشمند هنرپيشه‌ كمدي خوبي است و در ضمن نويسنده‌ اشعار هم هست. خانمش هم، هم صداي خوبي دارد و هم خوب بازي مي‌كند. مرحوم مهرتاش هم گفت: چه بهتر، من همين را مي‌خواستم. خلاصه اينكه از ما دو نفر خوشش آمد و ما را در تئاتر جامعه‌ باربد استخدام كرد. چند وقت آنجا كار كرديم و بعد كه شناخته‌تر شديم در اين تئاتر و آن تئاتر و تئاتر تهران و هنر و تئاترهاي ديگر كه الان يادم نيست هم كار مي‌كرديم. ‌با مرحوم هوشمند هم در تئاتر آشنا شده بوديد؟ ‌نه. آشنا نشده بوديم و فقط يك سلام و عليك داشتيم. من ناراحت بودم از اينكه مي‌ديدم تئاتر باز شده و من نمي‌توانم بروم در آنجا بازي كنم. پدر من اجازه نمي‌داد كه من بروم در حالي كه خودش نويسنده‌ تئاتر بود و خودش قبل از ما كارگردان بود ولي نمي‌دانم روي چه اصلي نمي‌گذاشت من بازي كنم. مي‌گفت: مي‌ترسم تو را بدزدند. من به خدا بيامرز منير گفتم، منيرجان، تو مي‌تواني پدرم را راضي كني. منير خيلي پدرم را دوست داشت و با پدرم صحبت كرد و گفت ما يك محيط سالم داريم كه همه تحصيلكرده و جوان‌هاي خوبي هستند شما اجازه بدهيد كه فرخ هم بيايد. فرخ از آنهايي نيست كه خطا بكند. پدر من هم گفت كه حالا كه شما آمديد ديدن من، اجازه مي‌دهم كه دختر مرا ببريد تئاتر و در كنار هم باشيد. بعد در همان شهر رشت به هنرستان بازيگري رفتيم. ‌اسم كوچك مرحوم هوشمند چه بود؟ ‌اسمش رمضان هوشمند بود كه او را در تهران به اسم رضا هوشمند مي‌شناختند. او فكاهي‌نويس و پيش‌پرده‌نويس بود و سال‌ها در كار مطبوعات بود. خودش يكي از بهترين صحاف‌هاي تهران بود و الان شاگردانش چاپخانه‌هاي بزرگ دارند. در تهران كتابفروشي‌هم داشت. در رشت هم پيش‌پرده‌خوان بود، هم در نمايشنامه‌ها بازي مي‌كرد و هم گريمور بود. ‌در همان رشت ازدواج كرديد؟ ‌ما با هم به هنرستان مي‌رفتيم. آنجا در آن تئاتر كه بوديم همه با هم ازدواج مي‌كنند چون مديرمان عقيده داشت كه مي‌خواهيم يك محيط پاك و سالم داشته باشيم كه پشت سر آن حرف نباشد. ما درسال 1326 ازدواج كرديم و در حوالي سال‌هاي 34 آمديم تهران. تا آن موقع هم در همان رشت بازي مي‌كرديم. ‌فرموديد پدر خودتان هم در كار تئاتر بود؟ ‌بله. پدرم آدم روشنفكري بود كه در روسيه درس خوانده و نويسنده و مترجم بود. خودش در تئاتر وقتي كه زن‌ها اجازه‌ بازي نداشتند رل زن‌ها را هم بازي مي‌كرد. پدر هميشه يا در سفربود و يا زندان و بنابراين دلش مي‌خواست بچه‌ها در خانه باشند و نروند دنبال تئاتر. ‌شايد دلشان نمي‌خواست كه دنبال تئاتر برويد چون فكر مي‌كرد كه مشقت‌هاي زيادي دارد. ‌نمي‌دانم چه دليلي داشت ولي وقتي كه با هوشمند ازدواج كردم ديگر اجازه پيدا كردم براي كار. ازدواج ما هم به خاطر عشق من به تئاتر بود و قبل از آن عشق و عاشقي هم نداشتيم. هوشمند مال و منالي هم نداشت و بنابراين ما زندگي سختي را با هم شروع كرده و ادامه داديم. ‌گفتيد كه بعد آمديد تهران و رفتيد جامعه‌باربد. ‌بله. آقاي زاهد خدا بيامرز تك و توك تئاتر كار مي‌كرد. بچه‌هاي تهران گاهي مي‌آمدند در رشت برنامه اجرا مي‌كردند و بنابراين هوشمند را مي‌شناختند. زاهد به هوشمند گفت كه هوشمند هر وقت آمدي تهران به تئاتر جامعه‌ باربد بيا و بگو كه من با عطاءالله زاهد كار دارم. وقتي رفتيم تهران، هوشمند همين كار را كرد و بعد ماجراي آقاي مهرتاش را هم كه عرض كردم. آقاي مهرتاش كه خدا رحمتش كند هم تار مي‌زد هم آهنگساز بود و هم كارگردان. وقتي آقاي زاهد ما را معرفي كرد و گفت بازي كن، يك خط از برنامه‌ خودش را به من داد و گفت اين را به چند شكل اجرا كن. گفتم باشه. اول به شكل تراژدي شروع كردم. گفتم (بازي مي‌كند):«خدايا پناه مي‌برم به تو، من در اين شهر غريبم، خدايا برنامه‌اي باشد كه من بتوانم انجام بدهم و در اينجا ماندگار شوم.» بعد نقش يك زن شيطان را بازي كردم و به شوهرم گفتم (بازي مي‌كند): «تو چكار مي‌كني؟‌ها؟! كي به تو گفته كه بروي آنجا؟‌ها؟» همينطور سه، چهار تا نقش را بازي كردم و در واقع تست دادم. آقاي مهرتاش خيلي خوشش آمد. گفت: «معلوم است كه هنرپيشه است» بعدا خيلي اپرت‌هاي زيادي اجرا كردم: «آرشين مالالان، مشدي عباد، خسرو شيرين و خيلي از برنامه‌هاي اپرت ديگر كار كردم. صداي خوبي داشتم اما الان ندارم. صدايم هم با من پير شده است. در برنامه‌هاي ليلي و مجنون، خسرو و شيرين، يوسف و زليخا و همه‌ اينها نقش اول را بازي مي‌كردم. بعدها هنرپيشه‌هاي جديد آمدند و آن نقش‌ها را بازي كردند. تئاترهاي زيادي بازي كرديم. مردم هم خيلي استقبال مي‌كردند و سالن ما هم پر مي‌شد و خيلي هم ما را تشويق مي‌كردند. در رشت كه بوديم هم همينطور بود اما مرحوم ميلاني خدابيامرز از ساواكي‌ها مي‌ترسيد و فكر مي‌كرد كه اگر آنها را راه ندهد برايش گزارش بد مي‌نويسند و بنابراين باعث شد كه آنقدر رفت و آمدها زياد بشود كه تئاتر آنجا ورشكست شد. ‌پيش استاد مهرتاش كلاس هم مي‌رفتيد؟ ‌بله. كلاس هم مي‌رفتم. خيلي‌ها آنجا همكلاس موسيقي ما بودند اما يادم نيست. ‌يادتان مي‌آيد در تهران اولين بار در چه نمايشي بازي كرديد؟ ‌مرحوم مهرتاش يك برنامه‌ كمدي به من داد. فكر مي‌كنم خدابيامرز آقاي ميرابي هم در آن نمايش بود. بقيه‌ بازيگران آن نمايش يادم نيست. ‌با مهرتاش در نمايش‌هاي زيادي بازي كرديد؟ ‌نه. چند تا نمايش بازي كردم و بعد مادربزرگ بچه افتاد و پايش شكست و بنابراين كسي نبود از بچه‌ها مراقبت كند و من مجبور شدم كه چند مدت در خانه بمانم و مواظب بچه‌ها باشم. ننه را گذاشته بوديم بيمارستان و بعد هم عمرش را داد به شما و ما هم كم‌كم شروع به بازي كرديم. ‌بعد هم كه رفتيد شيراز؟ ‌علي محزون در تهران بود و گاهي هم برنامه اجرا مي‌كرد. بعد هم رفته بود شيراز كه در آنجا برنامه‌ تئاتر داشته باشد. يك مكان بود كه در آن فيلم نمايش مي‌دادند، با آنها صحبت كرد و گفت كه من مي‌خواهم در اينجا تئاتر اجرا كنم، شما قبول مي‌كنيد؟ آنها هم گفتند حرفي نداريم و بنابراين او آمد تهران و من و هوشمند و مقبلي و خانمش و چند نفر هنرپيشه‌ ديگر كه الان اسمشان يادم رفت را صدا كرد و ما رفتيم شيراز. آنجا يك سال برنامه اجرا كرديم و خيلي هم مورد استقبال قرار گرفت. ما هم قرارداد يك ساله داشتيم و دوباره خواست قرارداد را تمديد كنيم و ما هم گفتيم كه ديگر نمي‌توانيم. تازه سينما پا گرفته بود و خودش مي‌رفت كار سينما مي‌كرد و زياد به فكر هنرپيشه‌هاي تئاتر نبود و حقوق ما را نمي‌داد. خدا بيامرزدش. ‌بعد از ازدواج هر كجا كه مي‌رفتيد با مرحوم هوشمند مي‌رفتيد؟ ‌بله. برنامه اينطوري شده بود كه منير تسليمي با خسرو تسليمي ازدواج كرد. يك خانم بود به نام منصوره و او هم با يكي از هنرپيشه‌ها ازدواج كرد، همانطور كه گفتم، منير خدابيامرز پدر من را راضي كرد كه اجازه بدهد كه من تئاتر بازي كنم. به پدر من گفت اين دارد دق مي‌كند، يعني من. من هم قبول كردم با هوشمند ازدواج كردم و با هم 40 سال زندگي كرديم. هوشمند 20 سال است كه فوت كرده. خيلي مرد خوبي بود. ‌وقتي رفته بوديد شيراز بچه‌ها را هم با خودتان برده بوديد؟ ‌بله. بايد مي‌بردم، كسي را نداشتم. فريدون و فرشته بزرگ بودند و فرخنده شش ماهش بود. همه با هم رفتيم شيراز. خيلي زحمت كشيديم و خيلي هم استثمار شديم اما تا آخرين لحظه كه نفس داشتم كار كردم هر روز دو تا برنامه مي‌رفتم، صبح و بعدازظهر. يك بار سر يك برنامه يكهو سرگيجه گرفتم و افتادم روي زمين و رفتم بيمارستان و البته بعد خوب شدم. ‌داشتيد از شيراز مي‌گفتيد. ‌گفتم كه يك سال كار كرديم، قراردادمان تمام شد و محزون هم ما را گذاشته بود و رفته بود سراغ فيلم. يك عده كه از تهران آمده بودند محزون را هم دعوت به بازي كردند و او هم ما را گذاشت و رفت سراغ سينما. حقوق دو ماه ما را هم نداد و هنرپيشه‌ها همه آواره شدند. اول مقبلي با خانمش برگشت تهران. خدا رحمتش كند و كم‌كم ما هم آمديم. مدتي سرگردان بوديم و كاري نداشتيم تا اينكه بچه‌هاي تئاتر ما را صدا كردند و بردند تئاتر. ديگر نمي‌خواستم در تئاتر كار كنم. خسته شده بودم. ‌هنوز در سينما بازي نكرده بوديد؟ ‌نه. وقتي كه آمدم تهران سال 1333 و 34 بود. همه‌ تئاترها مي‌خواستند كه من در آنجا كار كنم، چون هم جوان بودم، هم خوشگل بودم و هم با تجربه. بچه‌هايم ديگر بزرگ شده بودند. وقتي كه به تهران آمديم فرشته پنج سالش بود. دخترم همينجا مدرسه رفت و پسرم هم همينطور. فرخنده كوچك بود و من او را با خودم مي‌بردم. روزهايي كه بچه‌ها درس و امتحان داشتند فرخنده را با خودم مي‌بردم تئاتر. ‌در سينما براي اولين‌بار در چه فيلمي بازي كرديد؟ ‌در سينما اولين‌بار در فيلم «نردبان ترقي» بازي كردم، كه كار آقاي پرويز خطيبي بود و در آن با وحدت و شهين و علي تابش همبازي بودم. وحدت از اصفهان آمده بود تهران و برنامه‌اجرا مي‌كرد و بعد رفته بود در فيلم‌ها بازي مي‌كرد و فيلم هم مي‌ساخت. من در آن فيلم نردبان ترقي يك نقش كوتاه داشتم. ‌بعد چطور شد كه دعوت شديد براي بازي در نقش «ننه آقا»؟ ‌صمد دنبال يك هنرپيشه مي‌گشت كه بتواند محلي حرف بزند و بازي كند. ‌اول اسمش صمد نبود. اسمش چي بود فرشته؟ ‌(فرشته خانم هوشمند توضيح مي‌دهد: من سال 46 با آن گروه قرارداد داشتم و بازيگر كارهايشان بودم. مامان و بابا هم در تئاتر كار مي‌كردند و گهگاهي هم سينما. بعد برنامه‌ سركار استوار پيش آمد كه من هم در آنها بازي مي‌كردم. هر كدام از بخش‌ها يك داستان مجزا داشت در يكي از برنامه‌ها براي رل مادر يك بچه‌دهاتي دنبال يك هنرپيشه‌ خوب مي‌گشتند. به من گفتند مامانت مي‌آيد كه اين نقش را بازي كند؟ يك نقش كوتاه بود. من گفتم بله. من به او مي‌گويم و مي‌آيد. آنجا صمد يك بچه دهاتي زبل بود براي يكي از قسمت‌ها و مادر هم نقش مادرش را بازي مي‌كرد و بعدا ديدند كه اين بچه‌دهاتي محبوب شده است و بنابراين آن را به صورت مجزا ساختند. يعني صمد يك بچه زبل بود در يكي از قسمت‌هاي سركار استوار. سركار استوار هم كه مي‌دانيد يكسري داستان پليسي بود كه در آن مرحوم عبدالعلي همايون بازي مي‌كرد. براي نقش ننه آقا دنبال هنرپيشه مي‌گشتند و مادرم هم هنرپيشه‌ توانايي بود در زمينه‌ كار كمدي و لهجه گرفتن و اينها. آن موقع خيلي‌ها نمي‌توانستند اين نقش‌ها را باز كنند. مثلا بعدا‌آقاي افخمي در فيلم عروس يك نقش كوتاه داشت كه يك خانم بايد رشتي حرف مي‌زد و از مامان خواسته بود كه بازي كند اما مامان گفته بود كه كوتاه است و بازي نمي‌كنم. آقاي افخمي از يك نفر ديگر استفاده كرده بود و آن خانم خيلي بد صحبت كرده بود و بعدا مامان رفت استوديو و جاي آن خانم صحبت كرد. مامان آن موقع آمده بود و به ما گفته بود كه يك خانم در اين فيلم بازي مي‌كند كه خوشگل است. نيكي كريمي را مي‌گفت. اين مال سال‌ها پيش است) ‌خانم هوشمند در چند تا فيلم بازي كرديد؟ ‌نمي‌دانم. يك بار بچه‌ها نوشته بودند و 60، 70 تا مي‌شود. در كتاب‌ها هم نوشته شده. ‌بعد از اينكه نقش «ننه آقا» را بازي كرديد خيلي معروف شديد؟ ‌قبل از آن هم معروف شده بودم. در فيلم‌هاي كارگردان‌هاي مطرحي مثل امير شروان، رضا صفايي و خيلي‌هاي ديگر بازي كرده بودم. درست است كه در اين فيلم تلويزيوني هم معروف شده بودم اما تلويزيون آن زمان مثل الان نبود. مردم آن زمان همه تلويزيون نداشتند. آن زمان بيشتر شهرتم را از تئاتر داشتم. ‌از بين فيلم‌هايي كه بازي كرديد كدام را بيشتر از همه دوست داريد؟ ‌يك هنرمند و هنرپيشه وقتي كاري را شروع مي‌كند حتما به آن علاقه‌مند هم هست. من در خيلي از كارها بازي كردم و هم سينما، هم تئاتر و هم تلويزيون را خيلي دوست داشتم و در اوج كارم هم بودم كه سكته كردم و ديگر نتوانستم ادامه بدهم. در فيلم‌هاي زيادي بازي كردم. (فرشته خانم يادآوري مي‌كند كه در 68 فيلم و تعداد زيادي سريال و تئاتر و اسم تعدادي از آنها را از روي يك كاغذ مي‌خواند: بعد از انقلاب در سال 57 در فيلم «كلاغ» آقاي بيضايي، «قرنطينه»، «باشو غريبه‌ كوچك»، «شكار خاموش» آقاي كيومرث پوراحمد، «ملك خاتون»، «افسانه‌ آه» خانم تهمينه ميلاني، «رنوي تهران 29»، «دو نفر و نصفي»، «مسافران» آقاي بيضايي، «ديدار در استانبول» افشين شركت، «چهارشنبه عزيز». و براي فيلم «سفر» عليرضا رئيسيان هم نامزد جايزه شدند. خانم هوشمند وسط اين صحبت‌ها مي‌گويد: هيچكدام از اينها يادم نمي‌آيد.) ‌يادتان هست كه چطور براي فيلم «باشو غريبه‌كوچك» انتخاب شديد؟ ‌من مدت‌ها بود كه سوسن (تسليمي) را از وقتي كه بزرگ شده بود نديده بودم. سوسن شماره‌ من را پيدا كرد و به من تلفن كرد و گفت كه خاله جان من را نمي‌شناسي؟ من نمي‌شناختم. گفت: من سوسن هستم. من خيلي دلم برايش تنگ شده بود. سوسن گفت ما يك فيلم داريم كه مي‌خواهيم براي ما محلي بازي كني. من گفتم رشتي خالص يا قره‌قاطي؟ گفت: «رشتي. من رشتي حرف مي‌زنم و تو هم بايد رشتي حرف بزني و با من بازي كني.» من هم گفتم كه از خدا مي‌خواهم كه نقش رشتي بازي كنم. رفتيم چند تكه بازي كرديم و آقاي بيضايي كار ما را ديدند و خوششان آمد و در آن فيلم هم بازي كرديم. سوسن مرا براي آن فيلم صدا كرده بود. ‌خيلي وقت بود كه خانم تسليمي را نديده بوديد؟ ‌بله. من با مادرش و پدرش سال‌ها با هم بوديم. من به برادرش سيروس شير دادم. حالا سيروس حتي يك تلفن هم نمي‌كند كه حالم را بپرسد. او برادر رضاعي بچه‌هاي من است. خيلي به او شير دادم. خانه‌ ما نزديك به هم بود. خدا بيامرزد مادربزرگش را كه بچه را مي‌آورد و شب كه مي‌شد من دو تا بچه‌ شيرخواره داشتم. پسر من كم شير مي‌خورد و همه‌ سهميه‌اش را بچه‌ها مي‌خوردند. (مي‌خندد)   اعتمادملی  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 965]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن