واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: ساعت، صفر بود. همه چيز در سكون. ناگهان از دل آفرينش خداوند، قطاري راه افتاد. بيبرگشت، بيايستگاه، نه سرعتش كم ميشد و نه زياد و هيچكس نميتوانست جلوي آن را بگيرد. اپيزود اول، قطار زمان ساعت، صفر بود. همه چيز در سكون. ناگهان از دل آفرينش خداوند، قطاري راه افتاد. بيبرگشت، بيايستگاه، نه سرعتش كم ميشد و نه زياد و هيچكس نميتوانست جلوي آن را بگيرد. ما هم يكدفعه چشم باز كرديم و ديديم مسافر آن قطاريم. پيش به سوي سرنوشت. از هرجا گذشتيم ديگر امكان بازگشت نبود. مثلاً هيچوقت نتوانستيم دوباره به پنج سالگيمان برگرديم. از مكانها گذشتيم، از كنار آدمهايي كه از قطار پياده شدند. از خيابانها، كوچهها، روزها و... قطار روبه سوي آينده بود. قطاره زوزهكشان و با سرعتي كه من اطرافم را نميديدم، در پيچ و تاب جاده با شتاب ميرفت. از جنگلها، باران، برف، از گرما، از خورشيد و شبانهروزميگذشت. عدد سن ما را بالا ميبرد و عدد زمان را به سال 1389 خورشيدي ميرساند. نيوتن زمان را قسمتي از ساختارهاي اساسي جهان ميداند. يعني بعدي كه در آن اتفاقات پشت سر هم رخ ميدهد و اين زمان قابل اندازهگيري است. اما فيلسوفهايي مانند كانت هم هستند كه معتقدند زمان قسمتي از ذهن انسانهاست و آنچنان كه ما در ذهن خود، رويدادها را دنبال ميكنيم همانطور هم براي اين اتفاقها، ثانيه و دقيقه و ساعت تعريف ميكنيم. اين ديدگاه، هيچ هويت مستقلي براي زمان قائل نيست. اما واقعيت اين است كه زمان وجود دارد و ما همه، مسافر زمان هستيم. همين الان، زمان در حال تغيير و تحول است و پيش ميرود و امروز، زمان گذشته ميشود و فردايمان خيلي زود، حال ميشود. ما بزرگ ميشويم، پير ميشويم و زندگي را بدرود ميگوييم. پس قطار زمان در حركت است. بيوقفه! اپيزود دوم، سفر در زمان آينده آمد. من نوجوانم، جوشهاي ريز از صورتم بيرون ريخته است مدرسه ميروم. معلم ادبيات و تاريخ را دوست دارم. معلم ادبيات به ما ميگويد: «تا سن 20 سالگي، اصلاً متوجه عبور زمان از خودتان نميشويد و تا سن 25 سالگي هم سرعت زمان را حس نميكنيد.» خودش هم جوان است.تقريباً 25 ساله! به نظرم خودش هم تازه متوجه اين مطلب شده است. چنان با شور و شوق ميگويد كه ما هيچگاه اين نكته غيردرسي او را فراموش نميكنيم. حتي يادمان است آن روز سر كلاس شاهنامه ميخواند؛ داستان رستم و سهراب را. ما نوجوانيم، اينجا آينده است. ميخواهيم از نوجوانيمان لذت ببريم. پس تابستان بايد به تفريح بگذرد! و نورز به عيد ديدني! آينده براي ماست. فرصت زياد است براي درس خواندن، ورزش، هنري يا حرفهاي را ياد گرفتن و... و بالاخره يك روز به معلم تاريخ ميگوييم دوست داريم سفر زمان برويم و به بعضي دورههاي تاريخي سفر كنيم يا به آيندهمان، و سرنوشت خودمان را ببينيم. و او ميگويد: «فكر ميكنيد ميشود مثل اين فيلمها درون جعبهاي يا ساعتي برويد و در زمان سفر كنيد؟ اين يك بحث علمي است. آلبرت اينشتين با ارائه نظريه نسبيت خاص نشان داد كه اين كار از نظر «تئوري»، دقت كنيد تئوري، شدني است. براساس اين نظريه، اگر شيء به سرعت نور نزديك شود، گذشت زمان برايش آهستهتر صورت ميگيرد. پس اگر بشود با سرعت بيشتر از سرعت نور حركت كرد، زمان به عقب برميگردد.» و ما دانستيم دانشمندان معتقدند نوري كه هم اكنون به ما ميرسد حدود 14 بيليون سال در راه بوده است. بنابراين به ما اين امكان را مي دهد كه ازدل زمان عبور كنيم و نگاهي به گذشته بيندازيم و دوران ابتدايي عالم را ببينيم. و دانستيم سفر در زمان به كمك يك پديده طبيعي آسماني صورت ميگيرد. مثل سياهچالههاي دوار، كرم چالهها و ريسمانهاي كيهاني. اينها خيلي علمي هستند، اما جذاب و قابل فهماند. مثلاً سياهچاله؛ اگر ستارهاي تمام سوختش را بسوزاند، داراي جرم فشرده زيادي ميشود و حفره سياهرنگي مانند قيف، شكل ميگيرد كه نيروي جاذبه فوقالعادهاي دارد كه حتي نور هم نميتواند از آن فرار كند. اين حفرهها دو نوعاند. بعضي از آنها نميچرخند و هر شيئي جذب آنها شود، نابود ميشود؛ اما بعضي از سياهچالهها در حال دوران هستند كه ميتوانند سكوي پرتاب به آينده يا گذشته باشند. به آينده اميدوارم. يك روز بالاخره به سياهچالهاي ميروم و آينده را ميبينم. بزرگساليام را؛ وقتي حسرت مدرسه را ميخورم، وقتي فرصت خواندن يك كتاب را ندارم. وقتي ناراحتم كه چرا زمان را از دست دادم و آنچه را مورد علاقهام بود دنبال نكردم و... معلم ادبيات راست ميگفت. اصلاً متوجه عبور زمان نيستم. اپيزود سوم: زمانهاي رها شده آينده هر روز مرا به جايي ميبرد. يك روز امتحان دارم، درس ميخوانم؛ آينده ميآيد و مرا به روزهاي بعد از استراحت ميبرد. به اسفند ميرسم، ماه شلوغ. به دويدنها، به هيجانهاي نوروز. تعطيلات، گردش، مسافرت، آجيل خوردن و تنبلي. هيچ برنامه شخصي ندارم. ميخواهم استراحت كنم. آينده ميآيد و مرا از اين فضا ميبرد به هفتههاي پاياني فروردين كه در حال و هواي نوروز و يادآوري آن روزها و رخوت ميگذرد. و بعد به ارديبهشت ميرسم. اگر مناسبتي، چيزي در آن نباشد، در اين ماه رها ميشوم. پر از وقتهاي آزاد، كه به سرعت ميگذرد. و من هنوز در سال جديد، جا نيفتادهام. اكبر فرهادي، روانشناس و مشاور ميگويد: «دستگاه روحي و رواني آدمها اينطوري است كه اغلب از مهماني بدشان نميآيد. از گشتن استراحت و مسافرت و تعطيلات خوششان ميآيد. البته اگر 13 روز تعطيلي عيد بشود يك ماه، همه بيزار و خسته ميشوند. چيزي كه مهم است در كشورهاي توسعه يافته يا حتي در كشور خودمان تعداد كمي از افراد اينطور هستند كه زندگيشان ريتم خاص و منظمي دارد. آنها براي حتي يك روز تعطيلشان برنامه دارند. چنان استفاده ميكنند از همان دو روز تعطيلي آخر هفته كه كلي انرژي ميگيرند. چون ميدانند بعد از آن سرشان شلوغ است. درس ميخوانند، كار ميكنند، برنامه دارند. هم از تعطيلات به خوبي استفاده ميكنند و هم از روزهاي غير تعطيل. براي زمان برنامه ريزي مي كنند، پس هيچگاه در حسرت زمانهاي رفته نيستند.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]