واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > جعفریان، رسول - قطعه شعری است از علی نقی اردوبادی در باره زلزله فاجعه آمیز تبریز در سال 1139 که طی آن هزاران نفر کشته شدند و بخش عمده ای از شهر ویران گشت. داستان زلزله و تحلیل آن در ادبیات فارسی، داستانی کم و بیش محل توجه است و اشعار و اخباری در باره آن وجود دارد. برخی از شاعران که شاهد زلزله هایی بوده و از آن ها جان سالم بدر برده اند، اشعاری در این باره سروده اند. در این اشعار جدای از آن که سعی کرده اند تاریخ وقوع زلزله را بیان کنند، به طور معمول تحلیل هایی هم در باره چرایی وقوع این حوادث به دست داده اند. غالب اینان، روی ظلم و جور و رواج آن به عنوان عامل زلزله تاکید کرده اند. این نگاه آنهاست که در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد.در اینجا بر آنم تا یک نمونه از این قطعات را که در باره زلزله تبریز در سال 1139 است نقل کنم. روزگاری که افغانها با تاخت و تاز فراوان، ایران صفوی را از میان بردند و محمود و اشرف افغان ایران را نابود کردند. به تدریج نادرشاه برآمد و آنان را بیرون انداخت. پس از آن هوس تاج و تخت و تشکیل امپراتوری بزرگ کرد و به هر جا رسید تاخت. عاقبت به ظلم و ستم نسبت به ملت خود رو آورد و به فرزند خود رضا قلی هم رحم نکرد. البته در این باره بین شاه عباس بزرگ که پسرش صفی میرزا را کشت، با نادرشاه که پسرش رضا قلی را کور کرد و با سلطان سلیم که برادرانش را کشت، فرقی نیست. هر سه آنها خدماتی هم به کشورشان کردند و کشورگشایی داشتند.این قطعه در یک جُنگ بسیار با ارزش به نام جنگ یا تذکره معینای اردوبادی است که در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود. سالها پیش سفرنامه منظوم حج بانوی اصفهانی را بر اساس تنها متنی از آن که در همین جنگ آمده بود نشر کردم. مرور مجدد سبب شد تا با شعر زیر از یک شاعر اردوبادی ـ شهری در آن سوی ارس و در جمهوری نخجوان که روزگار فرزند زاده تبریز عزیز بود ـ به نام علینقی اردوبادی آشنا شوم. همان گونه که عرض شد این شعر در باره زلزله 1139 تبریز سروده شده و از مضامین بسیار عالی برخوردار است: ز گردش فلک واژگون کج رفتاربعزّ عرض رسانم که چون بُد این اخبارکنون که از ستم دی خلاص شد تبریزرسید فصل گل و لاله و نوای هزارجهان نه گرم و نه سرد و نه روز و شب کم و بیشهوا نه ابر و نه صاف و زمین نه گِل نه غبارعروس باغ چو طاوس جلوه گر گردیددمید سنبل و گل همچو زلف و عارض یارشد آن زمان که به طرف چمن ز غم آزادکنند سیر گل و سبزه و رخ دلدارکه ناگه از پس این پرده گفت هاتف غیبکه خیز و فکر بِحِل، دل خراب گمارکه می رسد ز بلا بهر این خجسته مکان چنان که زلزله تبریز را کند همواربه بیست و هشتم شهر جمادی الثانیز بعد الف، صد و سی و نه که بود شماربناگه از طرف فوق و تحت، زلزلهای پدید گشت که عالم خراب شد یکبارهوا ز گرد و غبار آنچنان بشد تاریککه تیره گشت از او دیده اولوا الابصاربه یک دقیقه عمارات مسجد و حمامدگر مدارس و دکان و جملگی بازارشدند زیر و زبر آنچنان که هیچ نماندنه قصر و طاق و رواق و نه کوچه و دیواربه زیر خشت و گل و سنگ ماند خلق کثیربمرد در سر هر رهگذر هزار هزاردگر که جان بسلامت از این بلا بردندشکسته پا و سر و دست، بی حد ومقداریکی شکسته کمر، دیگری گشوده جبینیکی شکافته فرقش به خشت همچو اناربسینه چوب عمارت چو تیره جا کرده به حلق شیشه جامش چو تیغ کرده گذار چو روز حشر همه وامصیبتا گویانفغان شور چو غوغای گیر و نعره دارنگویم از فلک است این بلا که ناید راستبه حکم آن که بود بنده فاعل مختارنگویم آنکه به تبریز ظلم و جور بودهمان که ظلم گرفته است عالمی یکبارز حرص مال چنان غرق بحر عصانیمبه صد هزار کمند ار کشند، نیست کنارخورند مال یتیم و برند حق کساننمانده شرع نبی را علامت و آثارکسی که دوخت چو ماهی درم به خرقه خویش زمانه از سر او پوست برکشد چون مارهمه علامت آن است و گوشمالی چندشوند از این حرکت خفتگان مگر بیدارز بس خلاف رضای خدا ز ما سرزدکه از تدارک آن عاجز است استغفارمهم نیست دگر گر بدین نسق گذرددر این جهان تو نبینی ز آدمی دیّاربغیر از آن که گمارم نظر به لطف و دگر زبان گشاده به حمد مُهمین غفارببین به لطف الها! بجمع بنده خودنظر به حال اسیران مستمند گمار بدفع زلزله قادر تویی دگر کس نیستز سیل حادثه عالم خراب شد مگذارنقی! تو از عمل خویش شرم دار و مترسکه هست حضرت باری گناه را ستّاربه قعر لجّه اندیشه سر فرو بردمکه تا برآرم از آن بحر گوهر شهوارخرد چو دید چنین بانگ بر خیالم زدیکی به وجه حسن پیش دوستان اظهارچنین که «واو» میفکن ز مصرع ثانیبگو که «زلزله بنمود شهر را هموار» آنچه در گیومه آمده، بر اساس حروف ابجد، تاریخ 1139 را نشان می دهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3394]