تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797802452




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نام‌ها


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نام‌ها


توضيح:

داستاني كه مي‌خوانيد سه بخش از سي و دو بخش يك روايت طولاني ست. روايت سي و دو زني كه در جريان عادي و روزمره زندگي، كم و بيش بر هم و بر زندگيِ هم تاثير گذاشتند. با پيش رفتن در بخش‌هاي داستان ارتباط بين اين نام‌ها به تدريج روشن و گسترده‌تر مي‌شود.

***

اختلاف نظر من و مادر شوهر برسر زيبايي و جست وجو در ميان دوستان و آشنايان براي پيدا كردن يك نمونه ي زيبا. و البته جواب نه شنيدن از زيبارويان ( آوا) و خانواده هايشان (بانو، مادرثمينه). و باز هم همان نتيجه ي قديمي كه سيرت زيبا نكوتر است از صورت زيبا (پونه) كه من راوي به آن رسيده ام نه مادر شوهر محترم (ثروت جون).

آوا

اولين باري كه مادر شوهرم مستقيم بهم گفت قشنگ نيستم و هيچ كدام از عروس‌هايش توقع او را از زيبايي برآورده نكرده‌اند؛ مترصد شدم كه آوا را ببينم.

تا قبل از آن دقيقاً متوجه نمي‌شدم كه «ثروت» جون منظورش به خودم است يا به كسي كه معرفي‌اش كرده بودم. آن موقع سه تا بوديم و برادر شوهر سومي تازه با دوستِ دوستم ازدواج كرده بود. آوا تنها كسي بود كه از زبان خود مادر شوهرم شنيده بودم، زيباست و تنها دختري بود كه ثروت جون راضي از خواستگاري‌اش برگشته بود.

ثروت جون حتي ثمينه زيبا را هم نپسنديده بود كه همه‌پسند بود و برادر شوهر كوچكه حاضر بود براي بدست آوردنش هر كاري بكند و البته جواب ثمينه كه از همان اول «نه» بود و اين را همه مي‌دانستيم.

آوا را تا سال‌ها بعد حتي يك بار هم نديدم و وقتي ديدمش كه بچه‌هايم از آب و گل در آمده بودند و از ازدواجم مدتها گذشته بود و ديگر غصه زيبا نبودنم را نمي‌خوردم. با تنديس ديدمش (زنِ برادر شوهر كوچكه)، او هم سال‌ها بود كه در تب وتاب ديدن آوا بود و نديده سعي داشت به ما ثابت كند كه آوا با هيچ كدام از معيــــارهاي زيبايي، تناسبي ندارد، علي رغم اين كه تنديس در ستايش زيباي‌هاي خانواده شوهر يد طولايي داشت اما با ديدن آوا گفت: «همان كه گفتم، هيچ چيز قشنگي ندارد»

آوا دختر قشنگي بود. دختر يكي از بستگان دور شوهر كه در يك مراسم عروسي بالاخره موفق به ديدنش شديم.

زيبايي‌اش ردخور نداشت. چشمان سياه درشت،‌ موهاي لخت سياه، پوست گندمي و قدبلند و بيش از همه نمكي در چهره‌اش بود كه بسيار دلچسبش مي‌كرد اما نكته عجيب اين بود كه اين زيبايي ربطي به سليقه خانواده شوهر نداشت. برادر شوهر كوچكه كه رسماً سفيدِ شير برنجي و چشم سبز دوست داشت مادر شوهر هم هميشه در باب بوري ِ منحصربفرد خانواده‌اشان سخن مي‌گفت.

ما هميشه سربه سر برادر شوهركوچكه مي‌گذاشتيم كه داماد بدقدمي‌ست و خواستگاري هر دختري رفته، بختش را بسته و او را براي هميشه از ازدواج منصرف كرده است. نمونه دم دستش ثمينه دوستِ نازنين خودم بود و نمونه‌هاي بيشتري هم مي‌شناختيم و البته آوا هم هنوز ازدواج نكرده بود.

ثروت جون هميشه وقتي چشم تنديس را دور مي‌ديد با آه و افسوس مي‌گفت كه با مادر آوا به توافق نرسيده بودند كه بسيار پر توقع بوده است اما در ميان فاميل زمزمه‌هاي ديگري بود.

وقتي در عروسي آوا را ديدم از همه اين ماجراها خيلي گذشته بود. او دختر مستقلي بود كه تنها زندگي مي‌كرد و مي‌گفتند، خواستگارهاي اخير تاب استقلالش را نمي‌آورند. شنيده بودم كه آوا در كارش به عنوان مدير داخلي يك شركت اتريشي بسيار موفق است و سالي چندبار مي‌رود اتريش و در كيش هم خانه خريده همه اين خبرها را مادر شوهرم با دلخوري بسيار دنبال مي‌كرد، مخصوصاً كه برادر شوهر كوچكه بعد از اين همه سال نتوانسته بود خانه‌اي دست و پا كند و تنديس هم كار نمي‌كرد و هنوز به ثروت جون متكي بودند.

آوايي كه ديدم با وجود سن زيادش، كم‌سن به نظر مي‌آمد و بسيار شيك و چشم‌گير لباس پوشيده بود فقط يك جور احساس تنهايي در رفتارش بود، يك جور سردرگمي و كم‌رويي كه با موقعيت افسانه‌ايش جور درنمي‌آمد و به نظرم آمد كه دور از چشم تنديس زير چشمي برادر شوهر كوچكه را مي‌پايد اما رفتارش با تنديس بسيار گرم و مودبانه بود. به نظرم اين بار حق با ثروت جون بود.

بانو

با نوك قاشق مربا برداشته بودم و حالا بيل بيل مربا از لاي نانم مي‌چكيد. مي‌دانستم كه در اين فضا نبايد مربا بخورم اما دست‌پخت وسوسه‌انگيز بانو، از راه به درم كرد و حالا خيره شده بودم به خط قرمز جاري‌اي كه تا روي سنگهاي كف زمين مي‌رفت. و تنها من خيره نشده بودم، چند جفت چشم در فضاي موقر آنجا سرنوشت اين رد قرمز را دنبال مي‌كرد.

اگر به من بگويند الگويي براي تميزي معرفي كنيد و تميز‌ترين نقطه عالم كجاست من فوراً و بي‌ترديد خواهم گفت خانه بانو. هنوز هم برايم عجيب است كه بانو هرچند وقت يك بار كليدها و پريزهايشان را باز مي‌كند و در وايتكس مي‌خوابندشان و بعد با حوصله تمام آنها را خشك مي‌كند و دوباره نصبشان مي‌كند.

و حالا من آنجا نشسته بودم و از روي مجموعه‌اي از ظرف‌هاي عتيقه دستم را دراز كرده بودم و سعي كرده بودم با ظرافت تمام يك نوك قاشق مربا روي نانم بريزم و دراين مسير ميز چوب گردوي ايتاليايي را هم قرمز كرده بودم و در ادامه رد قرمزي روي زمين به جا گذاشته بودم و البته بانو كه بسيار فرز و چابك بود پيش از آن كه فكر كنيم همه چيز رابه حالت عادي برگردانده بود.

اولين باري بود كه گروهي افطار خانه ثمينه اينها دعوت بوديم و همه در يك بهت مرموز فرو رفته بودند (حتي من و ديبا هم كه بارها به آنجا رفته بوديم)، نه اين كه به ثمينه با آن ماشين مدل بالاش نمي‌آمد كه در چنين خانه‌اي زندگي كند، نه. حضور سنگين اشيا بود كه به ما سكوت و وقار مي‌داد (خلاف آنچه كه آن زمان بوديم.) آينه‌هاي متعددي كه با دورهاي برنجي و برنز و نقره گوشه گوشه خانه بودند.

قاب‌هاي عكس سيلور، صندوق‌هاي چوبي، شمعدان‌هاي پايه‌بلند، مجسمه‌ها، پرده‌هاي ابريشمي، پيانوي عتيقه، نورپردازي تاريك، قاليچه‌ها و سليقه‌اي كه در چينش خانه بود يك مرز پررنگ مي‌كشيد بين ما و صميميت بي‌مرزي كه با ثمينه حس مي‌كرديم. و چشمان سبز آنها ثمينه، خواهرش و بانو با لباس‌هاي ساده اما بسيار شيكشان، بي‌كلام مي‌گفتند كه ما از آنها نيستيم؛ حتي پونه كه بي‌شك ثروتمندتر بود و چشماني روشن هم داشت، از آنها نبود.

و جالب بود برايم كه چرا پيش از اين نفهميده بودم. شب‌هاي زيادي آنجا خوابيده بودم وحتي در مريضي‌هايم (چون تنها و مجرد زندگي مي‌كردم)، بانو به اصرار نگهم داشته بود و از من پرستاري كرده بود. بانو كه آن همه مهربان و مهمان دوست بود و ثمينه كه رفيق گرمابه و گلستان بود؟ اين احساس فاصله از كجا آمده بود؟ كه ناگهان و شهودي برمن گشوده شد در ميان جمع دوستان مشترك و صميمي‌اي كه برخي شان از ثمينه اينها پولدار‌تر بودند، بسيار.

پونه

هر وقت كه كنار ميز چاي‌ساز ايستاده‌ام وچايي مي‌ريزم، كافي‌ست تا سر بلند كنم و نگاهم روي تابلوي آبرنگ روي كاشيِ آشپزخانه بيفتد و شقايق زنده و نارنجي آن را ببينم تا به ياد بياورم كه بايد حالي هم از پونه بپرسم وكم پيش مي‌آيد كه به اين يادآوري عمل كنم مگر اين كه در نشيمن ِخانه سر بلند كنم و امتداد سروهاي سبز آبرنگي را ببينم و البته بعيد است كه باز هم تلفن را بردارم و احوالي بپرسم چون ته ذهنم كسي مي‌گويد كه جواب نخواهد داد وكمتر از دقيقه‌اي باز فراموش خواهم كرد و اين خاطره بي‌حضور تكرار مي‌شود: وقتي كه سر كار دايم مي‌پرسند اين روسري‌هاي قشنگ را از كجا مي‌خري و من مي‌گويم كه دوستي، تولدهايم به من روسري هديه مي‌دهد و با خودم حساب كنم چند تا تولد، روسري هديه گرفته‌ام؟ و يا وقتي پانچو و دامن سنتي‌ام را مي‌پوشم و همه سراغ خياطش را مي‌گيرند بايد بگويم كه از نمايشگاه پونه خريده‌ام، سالها پيش. و همين مانتوي اخيرم را كه همه مشتري‌اش شده‌اند يك بار تنِ پونه ديدم و فقط گفتم: «چه قشنگ است، خودت دوختي؟» و بي‌هيچ حرف اضافه‌اي از آنِ من شد.يك روز صبح كه از خواب بيدار شدم و در آيينه خاتمي كه پونه هديه داده بود نگاه مي‌كردم متوجه شدم چقدر پونه همه جاي خانه من حضور دارد. حضورش در ميان اشيا پخش است برخلاف ثمينه دوست ديگرم كه در خاطره‌هايم حاضر است.

مهرباني‌هاي پونه مثل خطوط پررنگ و كم‌رنگ طراحي همه جا پخش‌اند اما انگار اين خطوط شخصي نيستند متعلق به كسي نبوده‌اند فقط مهرباني‌اند. و بعد فكر كردم حتي، اين حضور بي‌حضور در بسياري از خاطراتم هم شريك بوده و هست اما مثل رازي بود كه دركش نمي‌كردم، سعي كردم به ياد بياورم كه دقيقاً از كي باهم دوست شديم؟ اما خاطره‌اي نداشتم دورترين خاطره‌اي كه داشتم به دوازده سال پيش برمي‌گشت كه وقتي تنها و مجرد زندگي مي‌كردم در يك مهمانيِ گروهي با يك ظرف ترشي آمد وگفت: «ترشي ِ خوشمزه‌اي است.» و همين.

بي‌كلامي اضافه و اين توجه در جمع شلوغ دوستان مجرد كه عموماً به همه چيز بي‌توجه بودند بسيار چسبيد و به گمانم از همان وقت‌ها بود كه دوست شديم ولي انگار اين دوستي يك جور دوستي بي‌كلمه‌اي بود ـ و براي همين براي من كه معتادِ كلمه‌ام خيلي كم رنگ بود و همواره در پس زمينه باقي مانده است. ـ و اين توجه‌ها بارها و بارها تكرار شده‌اند وقتي كه با هم در يك مهماني بوده‌ايم و او بي‌هيچ مقدمه‌اي گفته است مي‌رسانمت، به مسير من نزديكي. و حتي زمانهايي هم بوده كه بسيار راهش دور شده است اما يك كلمه مي‌گويد مي‌رساندَم و مي‌رساندَم بي‌هيچ اضافاتي. بي‌هيچ توقع تشكري يا حتي تلاش براي شنيدن كلمات قدرداني. مي‌رساند چون انگار امشب قرار بوده مرا برساند و همين و تمام. انگار براي همين كار ماشين خريده بوده است يا ماشينش را با ماشين مدل بالاتري عوض كرده است و فردايش اگر زنگ بزني تا تشكر كني يا پيامي بفرستي، پاسخ نمي‌دهد و روزهاي بعد هم؛ تا اين كه از صرافت مي‌افتي. (بخاطر همين كارهايش است كه ثمينه مي‌گويد آدم مهرباني‌هايش را نمي‌فهمد.)

همين حضور طولانيِ بي‌كلمه من را قلقلك مي‌دهد تا اين راز عجيب بودن و نبودن پونه را كشف كنم. تاجايي كه يادم مي‌آيد هيچ‌گاه كلامي از او نشنيدم كه مايه رنجشم شود يا حتي اندكي درگير شوم كه چرا چنين گفت؟ منظوري داشت؟ ولي اگركمي به ذهنم فشار بياورم تا بخواهم، محبت غيركلامي از او گرفته‌ام. دريك مهماني كه بي‌هوا ليوان چايي بدستم داد (من عاشق چايي‌ام) بلند گفتم: «چقدر مهرباني؟» اما ثمينه (دوست مشتركمان) كه ذهنش در تحليل از من قوي‌تر است گفت: «مهربان نيست، سرويس مي‌دهد!»

شايد اگر در اين دوران وارستگي معنا پيدا كند، پونه مظهر يك آدم مدرنِ وارسته است. نمايشي از بي‌نيازيِ كلمات، بي‌نيازي از كش و واكش‌هاي ارتباط. بدون هيچ فشاري روي ديگران، يك جور بودنِ سبك و رها. تواماني از بودن و نبودن.





شنبه|ا|26|ا|فروردين|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 105]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن