تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):عدالت نيكو است اما از دولتمردان نيكوتر، سخاوت نيكو است اما از ثروتمندان نيكوتر؛...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836161254




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پيرترين زوج تازه ازدواج كرده !


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سرگذشت پيرترين زوج تازه ازدواج كرده در يكي از روزهاي مياني زمستان 2008 لورا و چارلز لستر پشت ترافيك خروجي شهر، دست هاي‎ همديگر را گرفته‎اند و شيريني اين لحظه‎ها را با چيزي عوض نمي‎كنند. راهبندان براي اين تازه عروس و داماد كه پيرترين زوج تازه ازدواج كرده هستند و مجموعاً 178 سال عمر كرده‎اند، اهميت ندارد. آن‎ها هنوز خود را جوان و سرشار از انرژي زندگي مي‎دانند و به دنبال ساختن لحظات عاشقانه‎اي براي‎ يكديگر هستند. لورا هشتاد و پنج ساله‎، رانندة ماشين بزرگي است كه خانة متحرك آن‎ها را به دنبال‎ مي‎كشد و آن دو را به ماه عسل مي‎برد. او با دقت عقربه‎ها و نشانگرهاي ماشين جديدشان را كه همان‎ روز صبح تحويل گرفته‎اند، نگاه مي‎كند و به توصيه‎هاي بانو ـ اسمي كه براي راهنماي الكترونيكي‎ خودرو گذاشته ـ گوش مي‎دهد و در عين حال‎، هر لحظه به شوهرش مي‎گويد كه خيلي دوستش دارد و هر جا كه او بخواهد مي‎تواند ماشين را نگه دارد تا استراحت بكنند. چارلز نود و سه ساله به وضوح از ابراز علاقة همسرش لذت مي‎برد و با لبخندي به پهناي صورتش‎ مي‎گويد: «من مرد خوشبختي هستم‎. چه چيزي مي‎تواند بهتر از داشتن زني باشد كه دوستت دارد و هر لحظه مراقب آرامش و سلامتي آدم است‎». او حق دارد. هر كسي در سن و سال آن‎ها چنين به آينده‎ اميدوار باشد، سعادتمند است‎. اين سفر يك ماجراجويي به تمام معنا براي زوج شاد است‎. آن‎ها ماشين خود را با بادكنك‎هاي سفيد و نوارهايي كه كلمة «تازه عروس و داماد» رويشان نقش بسته تزيين كرده‎اند و با شادي عكس العمل‎ رانندگان و عابران را دنبال مي‎كنند. هيچ كس نمي‎داند آن‎ها در اتاقك متحرك‎، چه چيزهايي را قرار داده‎اند. اين خانه‎، شايد به نوعي عجيب‎ترين و خيال برانگيزترين خانة تمام دنيا باشد چون حامل لباس‎ عروس پگي‎، ويلچر تازه داماد، يك لحاف پر هلويي رنگ دو نفرة زيبا، چند قوطي كنسرو و فنجان‎هاي‎ گلدار قشنگي است كه از جمله هداياي ازدواج آن‎ها به شمار مي‎رود. در حالي كه عروس سالمند به آرامي ماشين را از كنار خودروهايي كه رانندگان شان با تعجب و لبخند نگاهشان مي‎كنند مي‎گذراند، چارلز كنترل ضبط را بالا و پايين مي‎كند و سرانجام مي‎تواند موسيقي‎ دلخواهش را پخش نمايد: چيزي در توصيف بهار و شكوفايي زندگي‎، چه موضوعي بهتر از اين مي‎تواند حس و حال اين جوان هاي با نشاط قديمي را زنده كند. آن‎ها سه ماه پيش از ازدواج‎شان‎، در يك مركز مراقبت روزانة محلي سالمندان با هم آشنا شده‎اند. در آن زمان هر دو همسران خود را از دست داده و سال‎هاي سال را در تنهايي سر كرده بودند. چارلز براي‎ آشنايي با خانم پير پيشقدم شد و بعد، روزي او را به خوردن دسر دعوت كرد. در نود و سه سالگي‎ مي‎دانست فرصت زيادي براي فكر كردن پيش روي خود ندارد. به همين خاطر پيش از آنكه لورا از سر ميز بلند شود، تشكر كند و به دنبال كار خود برود از او درخواست ازدواج كرد. او گفته بود: «با من‎ عروسي كن‎! تا هيچ كداممان تنها نمانيم‎». دليلي وجود نداشت اين آخرين امكان براي شاد و با هم بودن‎ را از دست بدهند. لورا بدون معطلي پيشنهاد را پذيرفت و آن‎ها به سادگي نامزد شدند و تا زمان تهية‎ مدارك لازم براي ازدواج يعني سه روز بعد، نامزد ماندند. طي اين مدت آن دو فرزندان جيمز، دوستان وءے؛ ّّ اقوام خود را در جريان گذاشتند و دعوت كردند تا در جشن عروسي شركت كنند. لورا و چارلز بدون‎ توجه به سن و سال‎شان لباس‎هاي زيبايي خريدند و همچون زوج‎هاي جوان با دسته گل و لبخند راهي‎ دفتر اسناد رسمي شدند. مهماني در محل ديگري برگزار مي‎شد و آن‎ها به جز شهود خود، انتظار ديدن‎ كسان ديگري را نداشتند اما در آنجا با گروه‎هايي از تلويزيون‎هاي سوئد، ژاپن‎، ايتاليا، آمريكا و انگليس‎ مواجه شدند كه همگي مي‎خواستند مراسم ازدواج مسن‎ترين زوج دنيا را به تصوير بكشند و به مخاطبان‎ خود نشان دهند. سه ماه نخست زندگي زوج سالخورده با خوبي و خوشي سپري شد و آن‎ها در اواسط زمستان به‎ ايرلند رفتند. تا در روز والنتاين‎، ازدواج‎شان را در كليساي منطقه‎اي كه لورا سال‎هاي سال در زمان حيات‎ همسر اولش در آنجا زندگي مي‎كرد و خاطرات زيادي از آنجا داشت‎، تجديد كنند و مراسم مذهبي‎ ويژه‎اي را براي متبرك كردن وصلت خود انجام دهند. اين‎، آغاز سفر ماه عسل بود كه با سرعت هفتاد كيلومتر در ساعت آغاز شد. در روز والنتاين‎، تازه عروس و داماد به مقصد رسيدند، در نزديكي كليسا ماشين خود را پارك كردند و در خانة متحرك لباس‎هاي رسمي خود را مجدداً پوشيدند. لورا با دقت نيم تاج عروسي را بر روي‎ موهاي كم پشت خود گذاشت و بازو به بازوي همسرش كه نمي‎توانست از او چشم بردارد، به سالني كه‎ با دوستان و آشنايان قديمي‎اش پر شده بود، پا گذاشت‎. او قادر نبود جلوي خودش را بگيرد و به شوهر كهنسالش نگويد كه چقدر هيجان زده به نظر مي‎رسد؛ درست مثل دختربچه‎اي كه براي اولين بار مي‎خواهد به مسافرت برود! احساس خوب و غيرقابل توصيف ناشي از اين سفر كوتاه مثل يك گلولة برف كه در دامنة كوهي‎ سفيدپوش به بهمني عظيم تبديل مي‎شود، تمام ذهن آن‎ها را پر كرد و سفر چند روزه‎، به يك مسافرت‎ طولاني به گوشه و كنار كشور تبديل شد. تازه عروس و داماد از خود مي‎پرسيدند چرا به ريچموند، زادگاه‎ لورا نروند و از آنجا به ولز منطقه‎اي كه چارلز سال‎هاي جواني را در آن سر كرده‎، سري نزنند و سرانجام در كلبة روستايي زيبايي در اسكاتلند كه پيرزن نزديك به نيم قرن پيش‎، خريده بود سفر خود را به پايان‎ نرسانند. اين مسافرت طولاني‎، از ماه عسل‎هايي كه عموم مردم انتخاب مي‎كردند، جالب‎تر، هيجان‎انگيزتر و به‎ مراتب خوشايندتر بود. به خصوص كه طي چنين مسيرهايي براي اكثر افراد در سن و سال آن‎ها يك رويا به حساب مي‎آمد. ولي زندگي مشترك پر از عشق‎، باعث نشاط و افزايش انرژي هر دويشان شده بود و سختي‎هاي راه اصلاً به نظرشان نمي‎آمد. آن‎ها به پزشك معالج‎شان هيچ حرفي از تصميم خود نزدند و با كسي هم مشورت نكردند چرا كه‎ مي‎دانستند قطعاً منع‎شان مي‎كنند. ولي هيچ كس كه از حال واقعي و ميزان خوشبختي‎شان خبر نداشت‎. آن‎ها پيرترين و خوشبخت‎ترين زوج تمام دنيا بودند. تازه عروس و داماد عجيب در ميانة سفر خود با نشريات و شبكه‎هاي تلويزيوني مختلف گفت و گو كردند. چارلز گفت كه به فكر ازدواج دوباره نبوده و خيلي اتفاقي به لورا بر خورده‎. اما حالا تحت هيچ شرايطي نمي‎خواهد او را از دست بدهد چرا كه بيش‎ از هر كسي در دنيا دوستش دارد و به هيچ وجه هم نمي‎خواهد او را تغيير دهد و وادارش كند تا ويژگي‎هاي ديگري داشته باشد. داماد نود و سه ساله دوران تجردش را به ياد مي‎آورد و مي‎گويد كه چطور هر روز براي فرار از تنهايي به‎ فرزندان و اقوام خود زنگ مي‎زده و از اينكه مزاحم‎شان مي‎شده‎، تا چه حد احساس ناراحتي مي‎كرده‎ ولي وقتي تصميم به ازدواج گرفته همة نزديكانش او را برحذر داشته و توصيه كرده‎اند عاقلانه رفتار كند و به چنين كار احمقانه‎اي دست نزند. ولي او در جواب گفته كه شجاعت تنها زندگي كردن و مهم‎تر از آن در بي‎كسي مردن را ندارد و مي‎داند لورا با روح مهربانش‎، احساسات و عواطف و حرف‎هاي او را با جان و دل درك مي‎كند. لورا هم از اين اتفاق همواره به خوبي ياد مي‎كند. چرا كه مدت‎هاي طولاني پس از مرگ همسرش با افسردگي دست به گريبان بوده و به علت نداشتن فرزند و فاميل درجه اول از مشكلي كه اغلب سالمندان‎ منزوي از آن رنج مي‎برند، به سختي آزار ديده‎. علاوه بر اين‎، او برخلاف چارلز از زندگي مشترك عاشقانه‎ و خاطرات خوبي هم برخوردار نبود كه با يادآوري‎شان لحظه‎ها را سپري كند. او مي‎گويد: «من در ازدواج‎ اولم خوشبخت نبودم و بيشتر دختر آقاي كلارك به حساب مي‎آمدم تا همسرش‎! من او را دوستش‎ نداشتم و مفهوم عشق را درك نمي‎كردم‎. مجموعه‎اي از رويدادهاي غم‎انگيز دست به دست هم داد و باعث شد تا پدر، مادر و برادرم را در كمتر از يك سال از دست بدهم و به كسي كه دلداري‎ام بدهد و از من مراقبت كند نياز پيدا كنم‎. در همان زمان با آقاي كلارك آشنا شدم و بدون اينكه عاشقش باشم يا در نبودش براي او احساس دلتنگي كنم‎، ازدواج كردم‎. من نمي‎دانستم با اين كار، چه چيزي را از دست‎ مي‎دهم‎. اما ازدواج مجدد، در همين چند ماهه باعث شد كه نگاه ديگري به دنيا و عواطف خودم پيدا كنم‎. حتي وقتي مشاور حقوقي‎ام به من تلفن زد و پرسيد آيا واقعاً مردي را كه مي‎خواهم با او زندگي كنم‎، مي‎شناسم‎، با آرامش و اطمينان خاطر به او گفتم چارلز يك آقاي به تمام معني است كه هميشه مورد احترام مردم شهري كه مدت‎ها در سمت شهردار آن خدمت كرده‎، بوده‎. اين توضيح او را قانع كرد». عروس كهنسال ادامه مي‎دهد: «حالا همة دوستانمان فكر مي‎كنند كه ما از ابتدا براي يكديگر آفريده‎ شده‎ايم و همين طور هم هست‎. ما تمام مدت در كنار هم شاد هستيم‎. همسايگان اغلب از سوژه‎هايي كه‎ براي شوخي كردن پيدا مي‎كنيم‎، تعجب مي‎كنند. بايد بگويم كه اصلاً از ازدواجم پشيمان نيستم‎. هر لحظه كه به چشمان پير اما عاشق همسرم نگاه مي‎كنم‎، مردي فوق العاده جذاب و مهربان را مي‎بينم كه‎ عميقاً دوستش دارم‎. اين‎، همان چيزي است كه يك عمر انتظارش را مي‎كشيدم و هميشه در حسرتش‎ بودم‎. خوشبختانه حالا به آرزويم رسيده‎ام ولي هنوز به اندازة كافي از سعادت زناشويي بهره نبرده‎ام‎. به‎ خاطر همين‎، هرگز همسرم را آقاي مسيون صدا نمي‎زنم و با نام كوچكش و الفاظي مثل عزيزم و عشقم‎ مي‎نامم‎». سفر طولاني و ماجراجويانه آن‎ها چندان هم راحت نيست‎. چرا كه نمي‎توانند نقشه‎ها را بخوانند و از مسيرها سر در بياورند. از بسياري از وسايل و امكانات ماشين جديدشان هم سر در نمي‎آورند و اگر اشتباهاً به دگمه‎اي دست بزنند ممكن است با مشكل مواجه شوند. اگر هم در جايي پنچر كنند، بايد منتظر بايستند تا كسي به كمك‎شان بيايد. در موقعيت آن‎ها، وضع سلامتي هم چندان ثابت نيست‎. به‎ خصوص كه اگر لورا مراقب نباشد، مرد نود و سه ساله ترجيح مي‎دهد داروهايش را نخورد. همچنان كه‎ در آغاز ازدواج‎، او چيزي از قرص هايش نگفته و سر خود همة آن‎ها را كنار گذاشته بود. تااينكه روزي‎ دخترش از نامادري خود در مورد مصرف سر وقت داروها پرسيد و وقتي لورا در خانه دنبال قرص‎ها گشت‎، متوجه شد تمام‎شان را دور ريخته است‎! قند خون چارلز بالاست و بايد مراقب سلامتي‎اش باشد. ولي خوشبختانه مشكل حافظه ندارد. او هنوز هم از حضور ذهن برخوردار است و با وجود گذشت 55 سال از مرگ همسر اولش به خوبي تمام‎ روزها را به ياد مي‎آورد و با اينكه آن زمان هم خوشبخت بوده اما اين ازدواج را بهتر و شيرين‎تر مي‎داند و مي‎گويد: «بايد به سن من برسيد كه بفهميد هيچ چيزي بهتر از داشتن يك همسر خوب ارزش ندارد. زندگي مشترك در صورتي كه فرد مناسبي را انتخاب كرده باشيد، خيلي عالي است ولي در غير اين‎ صورت‎، جهنم بهتر از خانه خواهد بود». و آيا لورا فرد مناسبي است‎؟ البته‎! تازه عروس‎، پتوي سفري را روي زانوهاي همسرش مي‎اندازد و پاهاي لاغر پيرمرد را مي‎پوشاند تا سرما نخورد. آن‎ها تصميم دارند در كنار هم تمام دنيا را ببينند. اين سفر، فقط آغاز راه آن هاست‎.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن