واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: در قلب مواضع عراقى هانبرد فتح
دانشجوي بسيجي محمّد رضا خليلي؛ از رزمندگان گروهان دوم گردان انصارالرسول در نبرد فتح، در يادداشت هاي روزانه خود از وقايع آن شب اين گونه ياد كرده است:
... به منطقه ي دشمن رسيديم. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. يك پيچ ديگر را رد كرديم. حالا درست مقابل دشمن بوديم. كاليبرهاي دشمن به شدّت كار مي كردند. گلوله هاي رسام آسمان را نقاشي مي كردند و مناظر زيبايي در برابر چشم هاي مان به وجود مي آوردند. منوّرها را كه مي شمردي، تعدادشان به ده تا مي رسيد. تا مي آمد يكي از آنها خاموش شود، ديگري به پرواز درمي آمد و جاي او را مي گرفت.
با يك خيز از شيار بيرون پريديم. پا گربه اي و بعد، سينه خيز، به طرف تپّه اي كه برادر اميري فرمانده گروهان نشان مان داد، حركت كرديم. درست در همين لحظات، دشمن متوجه حضور ما در منطقه شد و ديوانه وار به سوي ما آتش گشود. حالا رسيده بوديم روبه روي سنگر ديده باني عراقي ها. چند موشك آر.پي. جي به طرف اين سنگر شليك شد. نيروهاي ما با فرياد «ياحسين» و «يامهدي» به طرف تپّه يورش بردند. در يك لحظه، همه از زمين كنده شده بودند. همه مي دويدند. ديگر كسي به باران گلوله هاي كاليبر دوشكاي دشمن اعتنايي نمي كرد. انگار همه پر در آورده بودند. زير رگبار آن آتش سنگين، خودمان را جلو كشيديم و رسيديم به سنگرديده باني دشمن. همگي فرار كرده بودند. با ديدن اين صحنه، غريو »الله اكبر« برادرها، دشت ها و تپه هاي اطراف آن را پوشاند. سنگرهاي فتح شده، مثل دل خود عراقي ها، خالي بودند.1
محمود مرادي، جانشين گردان انصارالرسول، در بخش پاياني خاطرات خود از آن نبرد مي گويد:
... درگيري گردان انصارالرسول با دشمن براي تصرّف منطقه، ظرف ده دقيقه خاتمه يافت. بحمدالله با موفقيت بچه هاي عمل كننده در علي گره زد، پيروزي سريع بچه هاي گردان انصار در محور شاوريه و همين طور ساير گردان ها در تپه چشمه و جوفينه، مرحله ي اول عمليات، با روسفيدي نيروهاي تيپ ما به پايان رسيد. بعد هم منطقه را پاكسازي كرديم.
اسماعيل قهرماني، فرمانده گردان انصارالرسول در تشريح علل موفقيت برق آساي نيروهاي عمل كننده ي اين گردان در محور شاوريه مي گويد:
... در عمليات فتح مبين، بنده مسؤوليت هدايت عملياتي گردان هاي عمل كننده در شاوريه را به عهده داشتم. بايد بگويم كه طراحي اين عمليات بسيار حساب شده بود و روي آن با دقت كار كرده بوديم. در منطقه، كار اطلاعاتي چشمگيري انجام داده بوديم. حداقل خود من، يك ماه و نيم در منطقه ي 350، شاوريه و دهليزكار شناسايي انجام دادم. نيروها و مواضع دشمن را شناسايي كرده بودم. خود من بيشتر از ده بار شناسايي رفته بودم. چندين بار در مورد طرح عمليات و مانور آفندي خودمان، بحث و تبادل نظر كرده بوديم. مثل كف دست، منطقه ي دشمن را مي شناختيم. حتي تك تك سنگرهاي دشمن را مي شناختيم؛ اين كه كدام سنگر تيربار دارد، كدام سنگر تانك دارد، كدام سنگر كاليبر 75 دارد، در كدام سنگر كماندو مستقر شده و كدام يك نيروي عادي. ما تك به تك اينها را مي دانستيم. اين بود كه قادر شديم دشمن را غافلگير كنيم.
اصولاً اكثر گردان هاي عمل كننده ي تيپ ما در آن منطقه، يا از پهلو به دشمن زدند يا از پشت به او حمله كردند. ما در وهله ي اول، راهكارهاي تداركاتي دشمن را بستيم و نقاط حساس مواضع دشمن را توانستيم قبل از شروع درگيري سراسري جبهه ها، در همان وهله ي اول تسخير كنيم؛ طوري كه دشمن در آن منطقه عاجز شده بود.2
اينك مروري داريم بر عملكرد گردان هاي عمل كننده در ارتفاعات تپّه چشمه و جوفينه، واقع در محور شرقي محول شده به تيپ 27 محمّد رسول الله(ص). در اين محور، گردان عمّار ياسر به فرماندهي علي اكبر حاجي پور و نيز گردان مالك اشتر به فرماندهي محمّد شهبازي خوش درخشيدند. گفتني اينكه گردان 2 از تيپ 58 تكاور ذوالفقار ارتش، در اين مرحله به صورت ادغامي با نيروهاي گردان مالك وارد عمل شد. جعفر جهروتي زاده، مسؤول واحد تخريب تيپ 27 كه در شب عمليات با سمت معاون گردان مالك اشتر عازم مصاف شده بود، مي گويد:
... در اثناي پيشروي، به علت تاريكي هوا، ما به مشكل برخورديم؛ به اين معنا كه آن نقطه اي را كه قبلاً شناسايي كرده بوديم و قرار بود با رسيدن به آن، از رودخانه جدا شده، وارد يك شيار بشويم، پيدا نكرديم. به رغم آنكه ما آن شيار را گم كرديم؛ ولي به راه خودمان ادامه داديم و جلو رفتيم تا اين كه ناگهان متوجه شديم كه از قلب مواضع عراقي ها سر در آورده ايم! از طرفي هم حاج احمد مرتب با ما تماس مي گرفت و مي پرسيد: شما كجاييد؟ گردان هاي ديگر درگير شده اند، چرا شما درگير نشده ايد؟
سرانجام به خاطر اين كه حضور گردان ما در آن منطقه براي عراقي ها مشخص شود، ايشان از طريق بي سيم به ما دستور داد كه حتي بازدن تير هوايي هم كه شده، شما حضورتان را در منطقه اعلام و نيروهاي دشمن را متوجّه خودتان كنيد؛ چرا كه در محورهاي ديگر، بر روي نيروهاي خودي فشار زيادي وجود دارد. من همان طور كه ستون نيروها پشت سر من در حاشيه ي رودخانه نشسته بودند، داشتم با خودم كلنجار مي رفتم كه حالا بايد از كدام مسير جلو بروم؟ از طرفي به نيروها چيزي در اين باره بروز ندادم تا موجب تضعيف روحيه ي آنها نشود.
هواي تاريك منطقه، مختصري هم ابري بود و به هيچ طريقي نمي شد راه را مشخص كرد. به ناچار از ستون گردان حدود يكصد متر فاصله گرفتم و سعي كردم راه چاره اي پيدا كنم.
يك رزمنده ي بسيجي هفده ساله در گردان داشتيم كه منش و كنش آدم هاي چهل ساله را داشت؛ خيلي جدي و متين بود. او جلو آمد و به بنده گفت: چيه برادر جعفر؟ چرا ناراحتي؟ راه را گم كرده ايم؟
گفتم: بله.
گفت: اگر شما اجازه بدهيد، بهتر است گردان حركت كند. ما با توكل به خدا، يكي از همين شيارها را دنبال مي كنيم؛ هر جا كه به دشمن رسيديم، بسم الله ... درگير مي شويم.
تحت تأثير حرف هاي صميمي و دلگرم كننده ي آن دلاور نوجوان، من هم تصميم خودم را گرفتم. به ستون نيروها برپا دادم. حركت كرديم و وارد يك شيار شديم و در آن شروع به پيشروي كرديم. كمي بعد، با كمال تعجب ديديم رسيده ايم به نزديكي هاي ارتفاع 249 كه آن را به عنوان هدف ما تعيين كرده بودند! دفعتاً خودمان را زير سنگرهاي نيروهاي عراقي يافتيم. واقعاً آنجا فقط خدا بود كه به ما كمك كرد؛ چرا كه نيروهاي دشمن انگار كور شده بودند. در شرايطي كه پانصد نفر از نيروهاي ستون ادغامي ما كمتر از پنجاه متر با آنها فاصله داشتند، عراقي ها متوجه حضور بچه ها نشدند.
بلافاصله با دادن علامت، برادرها را روي زمين نشانديم و آنها را تقسيم بندي كرديم. در نزديكي سنگرهاي دشمن، يك سنگر كمين قرار داشت كه به شدت موجب نگراني خاطر ما شده بود. بدون معطلي، يك نفر آر.پي. جي زن و يك تيربارچي را در رو به روي آن مستقر كرديم و به آن دو گفتيم: اگر در اين سنگر كمين كمترين تحركي مشاهده كرديد، مأموريت شما اين است كه آن را در هم بكوبيد. سپس سريع نيروها را به سه گروه تقسيم كرديم و براي آنها سه محور مشخص شد. بنده به همراه يكي از آن سه گروه، به سمت سنگر كمين دشمن جلو آمديم. دو نفر از بچه ها را هم فرستادم تا بدون كوچكترين سر و صدايي، نفس نگهبان سنگر دوشكا را ب برّند. آنها چست و چالاك جلو رفتند و به سنگر دوشكا رسيدند... لحظه اي بعد برگشتند و با حالتي متعجب گفتند: برادر جعفر، هيچ معلوم هست اينجا چه خبر است؟! پرسيدم: مگر چه شده؟ يكي از آنها گفت: وقتي بالاي سر نگهبان عراقي رسيديم، او را مرده يافتيم!... ظاهراً اين نگهبان، تا چشمش به ستون گردان ما افتاده بود، درجا سكته كرده و پشت همان تيربار مخوف، قبض روح شده بود. اين شايد تنها توضيح قابل دركي باشد كه من براي آن واقعه ي حيرت آور مي توانم ارايه كنم.
ديگر معطل نكرديم. بعد از عبور از سنگر كمين، ميادين مين دشمن قرار داشت. بچه ها بلافاصله مشغول باز كردن گذرگاه در آن ميدان مين شدند؛ ولي در اثناي كار آنها، عراقي ها كه تازه متوجه حضور نيروهاي ما در بين خودشان شده بودند، از همه طرف به روي ما آتش گشودند.
ساعت چهار و سي دقيقه بامداد بود كه ما درگير شديم. علي رغم آتش شديد دشمن، گذرگاه گشوده شد و بچّه ها به داخل سنگرهاي دشمن ريختند و آنها را تك به تك پاكسازي كردند. به تدريج هوا داشت روشن مي شد و برادرها، هر كدام نماز صبح شان را در گوشه اي از سنگرهاي دشمن خواندند. سپس مجدداً به راه افتاديم تا رسيديم به جاده ي آسفالت انديمشك به دهلران. بر اثر شدت آتش نيروهاي دشمن كه پس از فرار از مواضع ساقط شده ي خود در تپّه چشمه، اكنون در ضلع جنوبي جاده ي آسفالت سنگربندي كرده بودند، بچه هاي ستون ادغامي ما در كنار همين جاده -و در ضلع شمالي آن - زمينگير شدند.
در همين حين، هلي كوپترهاي توپدار«كبرا»ي هوانيروز، براي پشتيباني هوايي نزديك از ما، در آسمان منطقه ظاهر شدند. خلبان هاي دلير هوانيروز، با شجاعت و از خودگذشتگي خارق العاده اي تمام مواضع عراقي ها را بمباران كردند. ناگهان يكي از اين هلي كوپترها مورد اصابت يك فروند موشك زمين به هواي «سام» دشمن قرار گرفت. همين كه هلي كوپتر به زمين سقوط كرد، ما بلافاصله جلو رفتيم و خلبان هاي رشيد آن را از داخل لاشه هلي كوپتر بيرون كشيديم، تا به چنگ دشمن نيفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
1- ر. ك. به كتاب: دشت عبّاس، دانشجوي شهيدمحمدرضا خليلي، دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري، ذيل وقايع نوشته هاي روز دوشنبه 2 فروردين 1361.
2- نوار مصاحبه، بيست ارديبهشت 1361، آرشيو نوار معاونت فرهنگي لشكر 27.
پنجشنبه|ا|15|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]