واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: نبرد محمدرسولقافله اى در راه است ... خداحافظى حاج احمد متوسليان با مردم خوب مريوان الله(ص)
نصرت الله قريب، از همراهان احمد متوسّليان در سفر به خوزستان، ماوقع را اين گونه شرح مي دهد:
... وقتي سوار بر ميني بوس ها از شهر خارج شديم، حاجي با يك بغض و اندوه سنگيني بين راه شروع به خوشاندن سرود كرد. ابيات سرودي را كه مي خواند، درست به خاطرم نمانده؛ فقط مضمون سرود را به ياد دارم كه در آن روي اين مطلب تأكيد مي شد كه ما بايد تا آخرين قطره ي خون به آرمان شهدا وفادار بمانيم. وقتي حاج احمد سرود را تمام كرد، انگار خواسته باشد مطلب مبهمي در ذهن ما باقي نماند، گفت: برادرهاي من، مي دانيد؟ من مريوان را خيلي دوست دارم. خون مقدس شهيدان ما روي خاك اين سرزمين ريخته؛ شهيداني كه دوش به دوش ما براي امنيت مردم اين منطقه مردانه جنگيدند و مظلومانه به شهادت رسيدند؛ شهيداني مثل ولي جناب، احمد چراغي، محمّد توسّلي، عثمان فرشته، سرگرد رسول عبادت و همه ي برادراني كه اكنون در جمع ما نيستند. به همين دليل، خاك مريوان برايم مقدس است.
به خوبي معلوم بود كه حاج احمد قلباً دوست داشت در مريوان بماند و به مردم محروم اين منطقه خدمت كند؛ منتها تقدير اين بود كه براي عمل به رسالتي عظيم تر، از مريوان و مردم محبوب آن جدا شود.
عبّاس برقي ديگر مسافر آن قافله كوچك نيز مي گويد:
... ما ابتدا به سنندج رفتيم و قرار شد براي ادامه ي سفرمان از اتوبوس هاي واحد ترابري سنگين سپاه استان كردستان كه برادر ناصر كاظمي در اختيارمان قرار داده بود، استفاده كنيم. به همين دليل، بچه ها از ميني بوس ها پياده شدند و بار و بنديل هايشان را هم از آنها تخليه كردند و ميني بوس ها به سمت مريوان برگشتند. فقط ماند آن كاميون اتاقك دار بنز خاوري كه از مريوان به همراه آورده بوديم.
به دستور حاج احمد قرار شد هريك از نفرات اعزامي، سلاح سازماني خودش را در اين سفر به همراه بياورد. بر همين اساس، ما تفنگ ها و تيربارهاي اين بچه ها را به همراه تعدادي قبضه ي خمپاره انداز و تفنگ 106م.م، بار آن كاميون اتاقك دار طوسي رنگ كرده بوديم تا در صورت فقدان امكانات اوليه در نخستين روزهاي ورودمان به خوزستان، لااقل بچه ها دستشان از بابت سلاح انفرادي و اين جور چيزها خالي نباشد.
صبح همان روز، مهندس حاج محمود شهبازي نيز همراه با 20 تن از كادرهاي زبده سپاه استان همدان آماده ي حركت به سوي كرمانشاه بود. حسين همداني؛ فرمانده محور مياني جبهه ي سرپل ذهاب و از ياران خاص شهبازي كه با او رهسپار خوزستان شد، در باب ملاك هاي مد نظر فرمانده سپاه استان همدان براي گزينش كادرهاي اعزامي به جنوب مي گويد:
... محمود شهبازي عجيب آدم شناس بود. زمستان سال 1360، وقتي در تشكيلات 120 نفري سپاه استان همدان بحث تشكيل تيپ جدي شد، خيلي از بچه ها شوق حضور در اين كاروان و عزيمت به خوزستان را داشتند، ولي حاج محمود در يك مراسم صبحگاه 20 نفر را از آن جمع براي رفتن به جنوب انتخاب كرد. جمع بيست نفره ي منتخب شهبازي، داراي چهار ويژگي عمده بودند:
1 - شماري از آنها، تا قبل از آن روز، پاي شان به جبهه نرسيده بود.
2 - اكثر آنها در ادوار بعدي جنگ تحميلي، به عنوان فرماندهان تواناي جبهه ها درخشيدند.
3 - عمده ي نفرات آن جمع، به شهادت رسيدند.
4 - بعدها بدنه ي مديريتي لشكر 32 انصارالحسين(ع) سپاه را تشكيل دادند.
در يك كلام، محمود شهبازي به يمن عنايت الهي، طالع آدم ها را مي ديد و مي دانست ظرفيت و سقف پرواز هركسي تا كجا و تا چه حد است. پرواي ادعا و هياهوي اشخاص را نداشت و باطن آدم ها را با نور الهي شهود مي كرد و مصداقي بود بر آن حديث كه مي فرمايد: از فراست مؤمن پروا كنيد، چرا كه او با نور خدا به عالم و آدم نظر مي كند.
مهندس شهبازي در پي جلب موافقت محمّد بروجردي، فرمانده سپاه منطقه ي هفت و پس از گزينش بيست نفر از سپاهيان جنگ آزموده تحت فرمان خود در جبهه ي قراويز و فراخوان آنان به همدان، رهسپار كرمانشاه شد تا در اين شهر به قافله ياران متوسّليان و همّت الحاق يابد. محمود مرادي، از كادرهاي اعزامي سپاه پاوه، مي گويد:
... ما در مجموع، صد و بيست نفر از نيروهاي كادر سپاه پاوه، مريوان و همدان بوديم كه بعد از گزينش، ما را از جبهه ي غرب خارج كردند؛ پنجاه نفر از مريوان، بيست نفر از همدان و پنجاه نفر از پاوه. ما به اتفاق حاج همّت از پاوه آمديم و نيروهاي منتخب سپاه مريوان در معيت حاج احمد راهي اين سفر شدند. وعده گاه هر سه گروه براي الحاق به هم پيش از روانه شدن به خوزستان، ستاد منطقه ي هفت سپاه كشوري در شهر كرمانشاه بود. حوالي اذان مغرب به كرمانشاه رسيديم. نماز را به جماعت در سپاه اين شهر خوانديم و داشتيم براي صرف شام آماده مي شديم كه كادرهاي اعزامي از سپاه همدان به فرماندهي حاج محمود شهبازي هم به جمع ما ملحق شدند. شام را كه خورديم، از همان جا در قالب يك كاروان در دل سرد و سياه آن شب زمستاني، راهي جنوب شديم.
عبّاس كريمي؛ مسؤول واحد اطلاعات سپاه مريوان از عهدي سخن مي گويد كه همسفران اين قافله را به يكديگر پيوند مي داد:
... كارواني بوديم از مناطق سپاه در مريوان، پاوه و همدان كه به قصد تشكيل تيپ عازم خوزستان شديم. همگي عهد بستيم كه تا فتح جنگ، كسب پيروزي نهايي و دادن آخرين قطرات خون خود، انقلاب و اسلام را ياري كنيم. در مقابل كفار بايستيم و مردانه بجنگيم.1
حضور كادرهاي زبده ي سپاه مريوان، پاوه و همدان در جبهه هاي غرب به حدي حايز اهميت بود كه بقاياي جبهه ي متحد ضدانقلاب به سرعت خبر خروج آنان از منطقه را به اطلاع رابطين خود در خارج از كشور رساندند. موسي خياباني، جانشين سركرده ي فرقه ي تروريستي موسوم به مجاهدين خلق، چند روز پيش از هلاكتش، گزارش مفصلي درباره ي آخرين وضعيت سياسي، اجتماعي و نظامي كشور به همراه بيلان تحركات تروريستي سازمان خود، بر روي چند نوار كاست ضبط كرده و آن را به فرانسه، اقامتگاه بني صدر و رجوي، فرستاده بود.
در بخشي از گزارش مزبور، نفر دوم مركزيت اين فرقه ي تروريستي، ضمن اشاره به وضعيت جبهه هاي غرب در اواخر دي ماه سال 1360 مي گويد:
... اما در كردستان، جنگ همچنان ادامه دارد... نيروهاي مسلّح رژيم، عموماً در شهرها، پادگان ها و پايگاه هاي نظامي خودشان مستقر هستند... اخيراً پاسداران رژيم، افراد به اصطلاح كيفي خودشان را از كردستان بيرون كشيده اند.2
خودروهاي حامل احمد متوسّليان و همراهانش، در دل شب، شتابناك، پيچ و خم جاده ي كوهستاني پلدختر - خوزستان را پشت سر مي گذاشتند. فضاي داخل اتوبوس ها، سراسر نشاط و شادماني بود. محمود مرادي، از كادرهاي اعزامي سپاه پاوه مي گويد:
... پس از مدتي همهمه و بگو و بخند، ناگهان سكوت عجيبي بر فضاي داخل اتوبوس حاكم شد. لحظه اي بعد، يكي از بچه ها با خواندن سرودي انقلابي، طلسم اين سكوت ناگهاني را شكست. سرودي كه او مي خواند، در مدح حضرت امام بود و لحن محزون و دلنشيني داشت. بلافاصله همه با خواننده ي اين سرود همنوا شدند:
سرور و سالار مني، خميني، خميني
نور دو چشمان مني، خميني، خميني
امّت جانباز توايم، خميني
ما همه سرباز توايم، خميني، خميني
آيت حق، شب شكني، خميني، خميني
سرور و سالار مني، خميني، خميني
امّت جانباز تو يكصدايند
خدا نگهدار تو باد، خميني، خميني
اين سرود به شدت حال و هواي جمع ما را منقلب كرد. بين راه، آن برادرهايي كه دعاي توسّل را از حفظ بودند، فرازهاي نوراني اين دعا را به صورت جمله به جمله مي خواندند و بقيّه بچه ها اين جملات مقدس را تكرار مي كردند.
سپس يكي از بچه هاي اعزامي سپاه مريوان كه صداي خيلي خوبي هم داشت، در رثاي آقا امام حسين(ع) شروع به مرثيه خواني كرد و بچه ها، همنوا با او، دل ها را روانه ي كربلا كردند؛ مي خواندند و اشك مي ريختند و بر سينه مي زدند.
حاج احمد هم كه كنار راننده، پاي ركاب اتوبوس ايستاده بود، همان طور كه چشم هايش خيس از اشك بود، پا به پاي بچه ها، سربند نوحه را تكرار مي كرد و به سينه مي زد.
سرانجام، در نخستين دقايق سحرگاه جمعه بيست و پنج دي 1360، اين سفر كوتاه با ورود كاروان كوچك اتوبوس هاي حامل جنگاوران سپاه انقلاب به شهر دزفول به پايان رسيد؛ هرچند اين نه پايان، كه تازه آغاز راه بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
1- نوار سخنراني به مناسب اربعين شهيدان عمليات خيبر، پادگان دوكوهه، دوازدهم فروردين 1363، آرشيو نوار معاونت فرهنگي لشكر 27.
2- نشريه ي فارسي زبان اخبار ايران (وابسته به طيف سلطنت طلبان فراري)، چاپ آلمان، شماره 41، ص 12 و 15. نقل از: تروريزم ضد مردمي، دفتر سياسي سپاه، صص 320 و 317.
چهارشنبه 25 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]