واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ - شهرام شکیبا دارم میترکم، به دو دلیل. اول اینکه پرتقال اسرائیلی هم از چین وارد شده. چینیها دیگر آشغال ندارند بفروشند به ما، پرتقال اسرائیلی میفروشند. جالب است که از دو میلیارد چینی، یک نفرشان زحمت نکشیده مارک اسرائیلی را از روی پرتقالها بکند و اقلاً مارک چینی بزند که دیگر برایمان از مارک و لیبل ایرانی آشناتر است. چینیها درباره ما چه فکر میکنند؟ اصلا فکر میکنند؟ ما چطور؟ ... و اما دلیل دوم. سردبیری اجازه نداد درباره سفرهای اخیر استانی در استان تهران و سخنرانیها و حواشی و... بنویسم. لذا تفأل میزنم به حافظ. میآید: مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و سرزلفنگاری گیرند چشمم به بیت میافتد. «مصلحت» را که میبینم نمیدانم چرا به اشتباه «نگاری» را «رضایی» میخوانم. این جوری مصلحت دید من آن است که یاران همهکار بگذارند و سرزلف «رضایی» گیرند پنجشنبه علاوه بر ماجرای ساسیمانکن، به محسن رضایی هم پرداخته بودم و در باب ثابتقدمی ایشان نکاتی را یادآوری کردم. قرار شد ایشان روزهای زوج کاندیدا شوند و روزهای فرد اعلام انصراف کنند. رضایی پیشنهاد را پذیرفت و به کار بست. لذا پنجشنبه ستادش دوباره کاندیداتوریاش را تکذیب کرد. چون کاندیدا تعریف دارد و به کسی میگویند که کاندیدا شود. لذا منبعد رضایی را «کاندیدانما» مینامیم، به شیوه 90 و برنهج «تماشاگرنما». شاید سؤال کنید در ستاد این «کاندیدانما» چه میگذرد؟ عرض میکنم. ساعت 10 و 45 دقیقهفلانی: حاجی به نظر کاندیدا بشی خوبهها! رضایی: آقایون اعلام کنین کاندیدا میشیم، مملکت رو نجات میدیم. ساعت 11 و ربعبیساری: حاجی شیر دستشویی خراب شده. رضایی: حالا چیکار کنیم؟ بیساری: باید درستش کنیم. رضایی: من الان دارم کاندیدا میشم گرفتارم. بیساری: حاجی کسی رو نداریم. رضایی: آقا تکذیب کنید. کاندیدا نمیشم. شیر دستشویی مهمتره، یکی دیگه مملکت رو نجات بده. ساعت 12 و نیمفلانی: حاجی کجا بودی؟ چرا دست و بالت سیاهه؟ رضایی: شیر دستشویی رو درست میکردم. فلانی: حاجی چرا وقتت رو تلف میکنی. مملکت به تو احتیاج داره. رضایی: اِ! راس میگی؟! آقایون اعلام کنین کاندیدا میشیم، مملکت رو نجات میدیم. ساعت 13 و 18 دقیقهبیساری: حاجی این قزلآلاها رو خودم از رودخونه گرفتم. رضایی: دستت درد نکنه. بیساری جون زود ماهی تو بخور، سخنرانیم دیر میشه. بیساری: حاجی فقط تیغشو بپا. رضایی: خ... خِر... خِر... بیساری: ای داد بیداد. حاجی تیغ ماهی توی گلوش گیر کرده، نمیتونه مملکت رو نجات بده. اعلام کنین کاندیدا نمیشه. ساعت 15 و 45 دقیقهفلانی: حاجی این عکسی که روزنامه ازت چاپ کرده خیلی خوب شدهها. رضایی: عکاسش هم خوب بود. فلانی: حاجی این عکاسه خوراک ستاد انتخاباتیه. رضایی: آقایون اعلام کنین کاندیدا میشیم، مملکت رو نجات میدیم. ساعت 18 و 30 دقیقهرضایی: آقایون ما داریم با خانواده میریم شمال. پنجشنبه هم که بینالتعطیلیه اعلام کنین کاندیدا نمیشیم. هرکی تهرانه نجات بده. ساعت 20 و 40 دقیقهرضایی: الو، الو فلانی. میگن بدجوری شمال داره بارون میاد. مسافرت به هم خورد. اعلام کنین کاندیدا میشیم، خودمون مملکت رو نجات میدیم. (این داستان ادامه دارد تا روز آخر تبلیغات)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]