تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح ميان م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797847551




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

(برنادت)-بانو خداحافظی می کند


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
بانو خداحافظی می کند
شانزدهم جولای من در سکوت ، جلوی کلیسای منطقه زانو زده بودم و از خدا به خاطر سومین عشای ربانی ام تشکر می کردم که ناگهان یک جوشش ناگهانی از احساسات آشنا مرا به سوی غار فراخواند . احساس می کردم که مریم مقدس مرا می خواند . جکومت غار ماسابیل را حصار کشی کرده بود و یک تابلو علم کرده بودند که رویش نوشته بود ورود به این منطقه ممنوع است . یادداشت به زبان فرانسه بود . مادر مقدس همیشه با من با لهجه محلی صحبت می کرد . من با شتاب به چمنزار کنار ماسابیل رفتم . زانو زدم و شمع را روشن کردم . من شروع به ذکر گفتن کردم که بانو در حالی که به من لبخند می زد در غار ظاهر شد . روز عید مریم مقدس بود . ( عید کوه کارمل ) او زیبا تر از هر موقع دیگری به نظر می رسید . احتمالا این آخرین باری بود که او را روی زمین می دیدم .و من این را می دانستم ، چون بانو روح و جان مرا برای مسیح مهیا کرده بود و حالا می توانست مرا تسلیم مسیح کند . کسی که با او راز و نیاز کرده بودم . من از روی حالت تکان دادن سرش وقتی که گفت خداحافظ ، حس کردم که این آخرین دیدار ماست . او بهشت را در قلب من به جا گذاشت و تا به امروز در قلب من باقی مانده . 12 روز بعد کمیسیونی برای بازجویی و بررسی ظهور مریم مقدس تشکیل شد . دکتر دوزوس ، لیست شفاهایی که در طول استفاده از آب چشمه مشاهده کرده بود ، تهیه کرد . او به خیره سری و یک دندگی متهم شد ولی او به راحتی واقعیت ها را گفت و اقرار کرد این شفاها فرا تر از دانش پزشکی است و توضیحی ندارد . واقعیت ها ، تسلیم ناپذیرترین چیزهای دنیا هستند . آنها را نمی توان انکار کرد و به راحتی از بین نمی روند . دکتر دوزوس از جانب یک منبع غیر منتظره حمایت می شد . ناپلئون سوم که رفتار بسیار بدی با کلیسا داشت و حتی نشریه های کلیسا و انجمن وینسن دی پال رVincent De Paul ا توقیف کرده بود ، دستور داد که تابلوی جکومت را در بیاورند ، نرده های اطراف غار را بکنند و غار ماسابیل به مردم پس داده شد . جکومت هم به آرلز Arels انتقال داده شد . کارگران با شور و اشتیاق نرده ها را خراب کردند و جمعیت به ماسابیل هجوم آوردند . بانو دوباره پیروز شد . آن روز بعد از ظهر شمعها به افتخار بانو در ماسابیل افروخته شدند .
دعا و توبه
برای حفظ من از مقامات شهر پدر پیرامل مرا با خواهران راهبه در بیمارستان پانسیون کرد . من یواش یواش نوشتن و زبان فرانسه و خیاطی و گلدوزی و قلاب دوزی آموختم . با وجود اینکه شانزده سالم شده بود اما قد و قواره ام یازده دوازده ساله می نمود .

(تصوير برنادت در کنار خواهر ارشد بيمارستان لورد جايي که برنادت از سال ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۶ در آنجا زندگي کرد)


یک بار من با یک عطسه ناگهانی همه را از جا پراندم و یکی از خواهر ها که داشت به فرانسوی حرف می زد خیلی جا خورد . یک بار هم یکی از خانمها از رفتار من ناراحت شد چون من لنگه کفشم را از پنجره کلاس پرت کرده بودم و از جولی گاروس خواسته بودم که آن را از توت فرنگی های باغچه پر کند و بیاورد . پدر پیرامل به من اجازه داد که هر هفته در مراسم عشای ربانی شرکت کنم و همینطور ماهی دوبار . در ژانویه 1862 ، حکم اسقف رای خود را بر این مبنی صادر کرد که ما تصدیق می کنیم که مادر مقدس در 11 ژانویه 1858 و روزهای بعد بر برنادت سوبیرو ظاهر شده و پیشنهاد می کنیم در محل غار که حالا در قلمرو اسقف تاربس است ، کلیسایی بنا شود . صنعت عکاسی تازه وارد لورد شده بود و از من خواسته شده بود که حالت اکستازی و خلسه به خود بگیرم و برای عکس ژست بگیرم و من جواب دادم که نمی توانم . آخر من که الان بانو را نمی بینم . یک عکاس دیگر از من خواست که برای هر عکس لباسم را عوض کنم . و من لباس نداشتم . عاقبت عکسها در لورد هر کدام به قیمت پنج سنت به فروش رفت .

(برنادت سوبیرو)
من هر روز ده بیست بار نزد خواهر پارلر فرستاده می شدم و او با سوال و جوابهایش عذابم می داد . خواهر ویکتویرن می گفت این رویت ها همان طور که برای تو بوده می تواند برای بقیه هم اتفاق بیفتد . در آوریل 1862 من افتادم و بدنم را پماد زدم . دکتر بیمارستان برای من دارو تجویز کرد اما من از آب ماسابیل خواستم . دقایقی بعد از نوشیدن جرعه ای از آن ، احساس کردم که کوه سنگینی از روی سینه ام برداشته شده است . دکتر گفت که داروی من موثر واقع شده و من جواب دادم ولی من از آن استفاده نکردم و او گفت او آنقدرها هم که فکر می کردی حالت بد نبود .
ترک لورد برای همیشه
در این زمان بود که تندیس مریم مقدس توسط فابیسچ مجسمه ساز ساخته شد و در غار جای داده شد . او سعی کرده بود قداست مادر مقدس را با سنگ مرمر به تصویر بکشد .

(تندیس مریم مقدس در غار ماسابی)
البته هیچ سنگ مرمری قادر نبود روحانیت او را به تصویر بکشد و من مجبور بودم اقرار کنم که این شبیه به بانو نیست . مجسمه ساز تندیس بانو را خیلی بزرگ و با لبخندی خیلی کم رنگ به تصویر کشیده بود . او تقصیری ندارد . در بهشت متوجه واقعیت خواهد شد . شادمانی پدرم در آن روز به اوج خود رسیده بود . او روزها به عنوان یک کارگر در آنجا کار کرده بود . و مادرم در سکوت خدا را به خاطر برکاتش سپاس می گفت . بعد ، در اوایل سال 1865 جاستین برادر کوچکم تلف شد . او هرگز به سن ده سالگی نرسید . او چهارمین فرزند والدینم بود که از دست می رفت . چهار نفر از اعضای خانواده مان در بهشت جای ما را آماده نگه داشته بودند و منتظر ما بودند . قرار بود که روزی دوباره اولیای خدا در بهشت همدیگر را ملاقات کنند . کمی بعد از مرگ جاستین ، اسقف اعظم از لورد بازدید کرد . من روی یک قطعه چوب نشسته بودم و داشتم برای شام خواهران هویج پوست می کندم . که او وارد آشپزخانه شد و او در مورد ازدواج از من سوال کرد . من جواب دادم که نه من نمی توانم ازدواج کنم . او پرسید در مورد صومعه چه آیا فکری در آن رابطه کرده ای ؟ من جواب دادم من اطلاعات و دانش زیادی ندارم . در کار خاصی هم تبخر ندارم . او گفت تو در پوست کندن هویج ها ماهر هستی رویش فکر کن و اگر جواب قلبت بله بود ترتیب کارها را می دهم . من دعا کردم و نظر پدر و مادرم را پرسیدم و با پدر پیرامل مشورت کردم . صدای قلب من بله بود . من صومعه خواهران دیر نورز را انتخاب کردم چون آنها هیچ وقت سعی نکردند مرا به آنجا بکشانند . سوم جولای 1866 من برای آخرین بار به غار ماسابیل رفتم . چرخیدم و به عقب نگاه نکردم . در 7 جولای من و دو نفر نامزد دیگر ورود به دیر ، به نورز رفتیم . مقامات مافوق نامزدهایی که شب وارد می شدند نمی پذیرفتند . ما هم کورمال کورمال رختخوابمان را در خوابگاه پیدا کردیم و خوابیدیم . ما آن شب گریه کردیم و اشکهای ما بیشتر نشانی بود از حس وظیفه و میل به خدمت .

(عکس برنادت درست قبل از رفتن به دير نورز)
عدم پذیرش در هیچ کجا روز بعد ، خواهر تارک دنیا سه هزار نفر را گرد هم آورد و من با لباس لوردم و یک روسری سفید در جلسه حاضر شدم . از من خواسته شد که ماجرای رویت هایم را تعریف کنم همچنین گفته شد که این اولین و آخرین باریست که در دیر راجع به آن موضوع حرف می زنم . در حالیکه دلتنگ لورد بودم ، تا ماه آگوست تحمل کردم و بعد ، یک دوره سرفه های خفه کننده به سراغم آمد . خواهر اسقف را صدا کرد که مرا تدهین کند . او گفت : تو داری می میری و من آمده ام که اعترافات مذهبی ات را بگیرم . و تو فقط در آخر باید آمین بگویی . بعد او راهی شد و به مادر ارشد سپرد که وقتی من نفس آخرم را کشیدم چشمانم را ببند . و وقتی که من تبعیت نکردم ( نمردم ) او خیلی عصبانی شد . او گفت تو هیچ نیستی جز یک احمق پست اگر تا صبح نمیری لباس رهبانیتت را در می آورم و دوباره به قسمت نوآموزان می فرستمت . هنوز به قسمت مبتدیان نرفته بودم که خبر فوت مادرم را شنیدم . او هشتم دسامبر و در لورد با آرامش از دنیا رفت.

(پورتره مادر برنادت)
مادر برنادت مرگ او در سن 41 سالگی مرا متقاعد کرد که دنیا فقط یک اتاق انتظار برای بهشت است . در 30 اکتبر 1867 به همراه 43 نفر دیگر از نو آموزان من رسما راهبه شدم . برای من شادی آسمانی و تحقیر انسانی در هم ممزوج شده بود . کشیش کاتولیک به مادر گفت که حالا ما مانده ایم که خواهر ماری برنارد را در کدام بخش منصوب کنیم . او خیلی کودن است و به درد هیچ کاری نمی خورد . بعد اسقف در جلوی جمع گفت که " خواهر ماری برنارد در هیچ قسمتی منصوب نمی شود . اگر این حقیقت دارد که تو به درد هیچ کاری نمی خوری ، وانگهی برای چه به جماعت پیوسته ای ؟ و من جواب دادم این همان جوابی بود که به شما در لورد دادم و شما آن موقع گفتید که مسئله ای نیست . مادر شروع به صحبت کرد و گفت موسیو اگر شما مایل باشید ما می توانیم او را به خاطر خدا نگه داریم و در درمانگاه مشغول به کار شود . برای شروع ، او می تواند در نظافت کمک کند . اسقف به من نگاه کرد و گفت به تو وظیفه دعا واگزار می شود .

(ادامه در تاپیک بعدی)







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن