محبوبترینها
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
تفاوت ها و شباهت های بالابر ، وینج و جرثقیل زنجیری کدامند ؟
سامانه نوبل فارم مرجع تخصصی آنلاین در صنایع دام، طیور، آبزیان و صنایع وابسته
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1793551746
ايران در تاريخ اوستيا آستىها در جريان مقابله ايران ـ روسيه
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: ايران در تاريخ اوستيا آستىها در جريان مقابله ايران ـ روسيه
ن.م. يمليانووا-اوستيا قبل از اسلام و بعد از آنكه ايران كشور اسلامىشد از روابط دائمىبا ايران برخوردار بود. روابط اسكيفها،آلانها و هم نژادان آنها، با ايران به مراتب زودتر از بعثت حضرت محمد (ص) شكل گرفت. بعد از آنكه اسلام به عنوان دين اصلى در ايران به رسميت شناخته شد، اوستيا به حفظ مناسبات، خويشاوندى با ايرانىها را ادامه داد. ايران در جريان اجراى سياست قفقازى خود، چندين بار سعى كرد اهالى اوستيا را يا با خود متحد كند و يا به زور اسلحه آنها را مطيع خود سازد. حتى بخشى از اهالى اوستيا در نخستين دهه قرن 19 از ايران پيروى مىكردند. اما بخاطر استحكام مواضع روسيه در منطقه قفقاز، روابط اوستيا-ايران به تدريج به حداقل رسانده شد.
آستىها، تنها ملت ساكن در قفقاز شمالى هستند كه زبان آنها به خانواده زبانهاى هند و اروپايى تعلق دارد. به گفته و.اي.آبايف دانشمند معروف اوستيا، آستىها خودشان را «ايرونى آدم» - «ملت ايرونى» و كشورشان را «ايروستان» مىناميدند. گرجىها آنها را «اوسى» Ovsi و كشورشان را «اووستى» Ovseti يا اوستى مىناميدند. چركس ها، اوستىها را آسامىمىناميدند و در دست نوشتههاى روسى آنها با نام آلان و ياسوف خوانده مىشوند.
آستىها با سكونت در سلسله كوههاى قفقاز، تا قرون 18-17 پنج گروه بزرگ را تشكيل مىدادند كه هم از نظر طرز زندگى و هم از لحاظ لهجه با يكديگر فرق داشتند: ايغورها كه به زبان ايغورى حرف مىزدند؛ آلاگرها، كورتاتين ها، تاگائورها (كه همه آنها زبان مشترك ايرونى داشتند) و آستىهاى جنوبي. كاملاً محتمل است كه ايران باستان تا قبل از گرويدن به اسلام، از طريق گرجستان و شمال شرق قفقاز دين ميترايزم و زرتشتى را بين آستىهاى خويشاوند رواج داده است. شايد به اين سبب باشد كه بعد از آشنايى با اسلام، پيامبر اسلام« پسر خورشيد» ناميده مىشد. تا اواخر قرن 19 آستىها او را چنين مىناميدند.
و.ي.آبايف، آستى شناس معروف در آثارى كه به دين زرتشت اختصاص دارد، به اين نتيجه مىرسد كه دين زرتشت تأثير ضعيفى بر آستا-آلان و پيشينيان اسكيفها داشت. برهان اصلى چنين ادعايى را آبايف با فقدان عناوين آرامگاه خدايان زرتشتى مربوط مىسازد. اما درآنچه به مناسبات عادى آلانهاى اوليه و زرتشتىها مربوط مىشود، دانشمندان اين موضوع را نفى نمىكنند كه «زرتشتىها بدون شك با اسكيفها در ارتباط بودند.» با توجه به اينكه نام فاميل زرتشت Spitama در هيچ يك از زبانهاى زنده ايرانى به غير از اوستيايى حفظ نشده است (به صورت نام Sidemon) و.ي.آبايف چنين فرضيهاى را مطرح مىكند » كه ممكن است اسكيفها از نژاد زرتشت باشند.»
در زمان حاضر نيز معلمان مدارس در دبيرستانها و در كلاسهاى مذهب شناسى از تأثير اديان باستانى ايرانى (از جمله دين زرتشتي) بر تاريخ اوستيا، سخن مىگويند. طى يك مأموريت كارى به جمهورى اوستياى شمالي، در ماه ژوئيه سال 2001، نويسنده توانست با گروههاى زيادى از آستىهاى علاقهمند آشنا شود كه سفرهاى داوطلبانهاى به گرجستان و آذربايجان ترتيب مىدادند تا يادبودهاى زرتشتى را پيدا كنند. آنها خود را پيروان دين زرتشت به حساب مىآوردند. لازم به ذكر است كه آنها از دانش ويژه مذهب شناسى برخوردار نبودند و در زندگى روزانه، به عنوان كارگران ساده كار مىكردند ولى تمام وقت و پول اضافى خود را صرف آن مىكردند تا به جاهايى برسند كه زرتشتىها زمانى در آنجا ساكن بودند و بتوانند مراسم خاص مذهبى را در آنجا به جا آورند.
مبارزه ايرانىها و اعراب در قفقاز و اوستيا
در ابتداى لشگركشى اعراب به گرجستان شرقي، اراضى آذربايجان كنونى و بخش بزرگى از ارمنستان به خاندان ساسانيان ايرانى تعلق داشت و گرجستان غربى و ارمنستان غربى جزو دارايى بيزانس بود. استيلاى اعراب در قرون 8-7 باعث بروز تغييرات زيادى در تناسب قواى سياسى در قفقاز شد. اعراب در سال 639 در ناحيه قفقاز ظاهر شدند. پيروزى آنها بر ايرانيان در نهاوند در نزديكى همدان در سال 642 (سال 21 هجري) باعث آن شد كه امكان ورود نيروهاى عربى به تمام اراضى تحت حكومت ساسانيان فراهم شود. يكى از اين نيروها به فرماندهى سوراقى ابن امر به سمت داغستان حركت كرد. اولين ضربه آنها متوجه شهريار حاكم دربند شد. اما شهريار به جاى مقاومت بيهوده در مقابل پيروزمندان، تصميم گرفت با آنها به مذاكره صلح بپردازد كه با ميانجيگرى عبدالرحمن ابن رابى فرمانده سپاه عربى به موفقيت انجاميد.
پس از آن سوراق ابن امر چند دسته ديگر تشكيل داد كه يكى از آنها به فرماندهى بكر ابن عبدالله به سوى دشت مغان حركت كرد و ديگرى تحت فرماندهى حبيب ابن مسلم بعد از تصرف ارمنستان و شيروان به سمت تفليس حركت كرد. دسته سوم به فرماندهى حضيف ابن اسد به سمت بخش كوهستانى گرجستان و يا با استناد به دستنوشتههاى تاريخى عرب به سوى كوههاى آلان حركت كرد. ورودى تنگه داريال را عربها دروازه آلان (باب الالان) و سلسله كوهها را آلانى ناميدند. به احتمال قوى مىتوان فرض كرد كه لشگر حضيف ابن اسد به سمت اراضى اوستياى جنوبى حركت كرده است. بزودي، فرمانده سوراق ابن امر كه نيروهايش در قفقاز بودند جان سپرد و عبدالرحمان ابن رابى جاى او را گرفت كه همراه شهريار به منطقه دربند هجوم برد. اما اين حمله براى عربها پايان ناخوشايندى داشت. آنها از خزرىها جواب غير منتظرهاى دريافت كردند و در اين حمله عبدالرحمان ابنرابى كشته شد.
مسعودى تاريخ دان عرب قرون وسطى يكى از دژ-قلعههاى غير قابل نفوذ را به تفصيل شرح مىدهد كه مسلم آن را به تصرف درآورد: «بين پادشاهى آلانها و كوهاى كابخ Kabkh دژ و پلى وجود دارد كه روى رود بسيار بزرگى كشيده شده است. اين دژ-قلعه را «دژ آلان» مىنامند...مسعودى در ادامه توضيح مىدهد كه اين قلعه توسط اسفنديار شاه ايران باستان، پسر گشتاسب ساخته شده است و در اشعار مردمىآمده است كه اسفنديار چطور اين قلعه غير قابل نفوذ را ساخت. اين قلعه در بين صخرههاى بلند ساخته شده بود و به هيچ شكل و بدون موافقت كسانى كه در داخل آن بودند نمىشد به آن نزديك و يا وارد آن شد. هنگام حكومت پارسيان، نگهبانانى در قلعه مستقر بودند كه وظيفه آنها دفاع از جادههاى منتهى شده به ماوراى قفقاز در مقابل حمله آلانها بود. «براى آنها راه ديگرى به غير از عبور از پل نبود كه قلعه مشرف به آن بود.» در مركز قلعه، در قله صخرهها چشمه آب پاكى وجود داشت كه در صورت محاصره، آب آشاميدنى را براى ساكنان آن تامين مىكرد. « به اين ترتيب، اين دژ، به خاطر تسخير ناپذيرى خود در جهان معروف است.» بعد از چندي، بعد از پارس ها، اين دژ توسط آلانها براى برقرارى كنترل بر راه عبور داريال مورد استفاده قرار گرفت. مسلم بعد از تصرف آن، پادگان عربى را در آنجا مستقر كرد كه مواد غذايى را از تفليس كه در فاصله پنج روز راه از قلعه قرار داشت تأمين كند. عربها آلانها را «كفارذمى» مىپنداشتند كه بايد جزيه بپردازند و جمع آورى كنندگان جزيه را در اين دژ در تنگه داريال مستقر كردند، زيرا« اگر حتى يك نفر در اين قلعه بود او مىتوانست به خاطر وضعيت بسيار خوب قلعه كه در بالاى صخره قرار داشت و بر جاده، پل و دره مسلط بود همه شاهان كفار را كه از روى اين پل رد مىشدند، از بين ببرد».
آستىها در سياست قفقازى ايران
ايرانىها، آستىها را همفكران و همدينان خود مىپنداشتند. هر چند در دورههاى مختلف، اوضاع متفاوت بود. حمله مسلحانه ايرانىها عمدتاً به بخش شرقى قفقاز شمالى صورت مىگرفت، اما مناطق مركزى و غربى هم از هجوم ايرانىها در امان نماند. بويژه اگر اين نكته در نظر گرفته شود كه پارس (ايران) مثل گذشته براى برقرارى كنترل خود بر ماوراى قفقاز مبارزه مىكرد. در قرن 17، اين لشگركشىها شدت بيشترى يافت زيرا بخشى از مزدوران ترك به صفوف نظاميان ايرانى پيوستند.
اوايل قرن 17، گرجستان مدت طولانى در مقابل سياست ايران كه مىخواست آن را به كشور تحت الحمايه خود مبدل كند مقاومت كرد. در سال 1614، لشگر شاه عباس اول صفوى به قره باغ حمله كرد. شاه عباس با تهديد كردن شاه كاختين تيمورضا به جنگ، از او خواست شاهزادگان الكساندرا و لوانا به عنوان گروگان به او داده شوند و بعد از مدتى كتوان Ketevan مادر تيمورضا را نيز طلب كرد.
تيمورضا با اين شرايط موافقت كرد، به اميد اينكه به اين ترتيب كشور را از حمله سپاه ايرانى در امان نگه دارد. اما شاه عباس به يك بهانه كوچك، لشگركشى به پادشاهى كاختى Kakheti را شروع كرد.
قبل از آنكه عمليات جنگى شروع شود، توطئه گران را به كاختى فرستادند تا شايعه كنند كه شاه عباس فقط مىخواهد تيمورضا تسليم شود و با مردم هيچ كارى نخواهد داشت. به زور و با حيله كارتلى و كاختى اشغال شدند. تعداد زيادى از شهرهاى گرجستان ويران شدند. قزلباشى («سر قرمزي» ها به خاطر نشان خاصى كه داشتند، عمامهاى كه 12 نوار قرمز داشت، اينطور ناميده مىشدند.) كه از اتحاد تركهاى كوچ نشين تشكيل شده بود و نيروى اصلى سپاه شاه را تشكيل مىداد 30هزارنفر را به اسارت گرفتند كه آستىها نيز در بين آنها بودند. در راه چمي-كانى كارتس Chemi-kani-karts سپاه شاه عباس وارد تنگه آلاقير شد. بنا به اسناد چندي، آنها توانستند فقط تا «زاراماگ» پيشروى كنند و بعدا به علت مقاومت شديد آستىها مجبور شدند به دشتهاى قفقاز عقب نشينى كنند. در تاريخ داغستان آمده است كه شاه عباس نتوانست از گذر راه داريال وارد كاباردا شود زيرا «راه را پيدا نكرد» بنا به اسناد باقيمانده آستى ها، شاه عباس هم از تنگه آلاقير و هم از تنگه كورتاتين گذشت: در آلاقير، آستىها در نوزال Nuzal با انداختن سنگ و مايعات جوشان از بالاى كوه با سپاه ايرانى جنگيدند. از توپهاى صومعه قديمى دزيوگيش Dzivgish در تنگه كورتاتين به سمت سپاه شاه عباس تيراندازى مىكردند و بعد آن را سوزاندند. آستىها تا دژ خيلاك Khilak در عمق تنگه عقب نشينى كردند، اما به كمك خائنان آستى دژ به دست نيروهاى دشمن افتاد. در بعضى از جاهاى كوهستانى اوستيا طى قرنهاى بعدى راههاى كوهستانى با عنوان «شاهناد» («رد شاه«) ناميده مىشد.
شاه عباس، عيسىخان برادرزاده تيمورضا كه مسلمان شده بود را حاكم كاختى كرد. واحدهاى قزلباشى براى حمايت حاكم جديد مسلمان در آنجا باقى گذاشته شد. اما قيامى براى بركنارى عيسى از صحنه سياسى و قزلباشىها كه حكومت به زور سرنيزههاى آنها پا برجا بود، كاختى را فرا گرفت. شاه عباس در سال 1616 با تهديد به اينكه كاختى را از صحنه زمين پاك خواهد كرد به گرجستان حمله نمود. «كارتليس تسخوربا» (Kartlis Tskhovreba) مىگويد كه در مبارزه نابرابر، صد هزار گرجى و متحدان آنها در ميدان نبرد به خاك افتادند و همين تعداد به اسارت گرفته شدند. شاه عباس دستور داد، شهرها، دژها، قلعهها، كليساها و صومعهها ويران شوند.
كليساهاى مسيحى قفقاز توسط ايرانىها بطور كلى نابود نشدند، اما اسقفهاى آنها مجبور شدند با حكومت ايرانى به توافق برسند. هر طور كه لازم بود وفادارى خود را به آنها ابراز كردند. شاه اجازه اقامت اسقفهاى اعظم گرجى را داد و آنها فرستادگانى به ايران اعزام مىكردند تا در باره مسائل گوناگون كارى با دولت ايران به توافق برسند.فرمان صادره شاه صفي، نوه شاه (وارث تخت و تاج شاه عباس اول در سال 1627) به نام اسقف گرجى زكريا گواه اين امر است: در اين فرمان بعد از احوالپرسى و ابراز آرزوهاى سنتي، اطلاع ميدهد كه تقاضانامه، چند باز (پرنده) و چند كيسه شراب دريافت شد كه نشان دهنده وفادارى آنهاست. شاه صفى نيز سعى كرد از طريق داريال وارد اراضى اوستيا و كاباردا شود، اما به گفته ب.و. سكيتسكي، «توسط اقوام داغستانى متوقف شد.» ايرانىها و قزلباشها عملاً كنترل كامل خود را بر گرجستان برقرار كرده و آن را تجزيه كرده بودند و از آنجا اراضى اوستيا را تهديد مىكردند. لوآرسب پادشاه كارتالين در محاصره «سرقرمزى ها» در عذاب بود، تيمورضا حاكم كاختى و وارثان او از تاج و تخت كنار زده شدند و او مجبور شد در ايمرتيImereti پناه بگيرد. در اين موقع بود كه گرجىها متوجه روسيه شدند كه در مرزهاى قفقاز در حال نيرو گرفتن بود. «كارتليس تسيخوربا» تعريف مىكند چطور تيمورضا تصميم گرفت شاهزاده ايراكل كم سن و سال، نوه اش را با هدايايى به روسيه بفرستد. در سلسله جبال قفقاز ابركها Abrek به آنها حمله كردند و تقريباً تمام هدايا و پيشكشها را غارت كردند و اسبها را با خود بردند. اما ايراكل كه نجات يافته بود، هر طور بود خودش را به مسكو رساند و مدت طولانى در دربار تزار روس الكسى ميخائيلويچ زندگى كرد. تيمورضا بدنبال ايراكل راهى روسيه شد. او كه اولين تزار گرجى بود از تزار روسيه تقاضاى كمك مالى و نظامىكرد. اما روسيه در آن زمان از قدرت كافى براى جنگيدن با ايران و تركيه برخوردار نبود. با وجود اينكه كمك مالى و جنگى آشكار به تيمورضا رسانده نشد، اما نفوذ در حال رشد امپراطورى روسيه در قفقاز باعث نگرانى ايرانىها گشت. سال 1652 شاه عباس دوم حاكم ايران از شماخى خان خسروى خواست تا شهر كوچك روسى سونژ Sunzh را ويران كند و بعد پيشروى بسوى شهر ترس Ters در كاباردا را آغاز كند. تاريخ بعدى حوادث مملو از شواهد زيادى درباره روابط متقابل آستىها و ايرانىها در زمينه مبارزه روسيه و ايران بر سر قفقاز است. طى صد سال بعدي، ايران نفوذ و كنترل خود بر گرجستان را حفظ مىكند: تا اواسط قرن18 شاهان ايران، اراضى گرجى را در تصرف خود داشتند. املاكى در اختيار نظاميان خود مىگذاشتند و حاكمانى براى حكومت منصوب مىكردند. مالكانى در كارتلي، در گورى و ديگر مناطق مىگماشتند و به جمع آورى مالياتهاى خيلى سنگين از اهالى ادامه ميدادند.
تا فروپاشى خاندان صفويان در سال 1736، مالكان و شخصيتهاى سرشناس كه در خدمت ايرانىها بودند و در گرجستان حكومت مىكردند، هر سال مقدار معينى مستمرى و هدايايى از شاه دريافت مىكردند. آنها از دارايىهايى در ايران برخوردار بودند كه درآمد آن هر سال به گرجستان رسانده مىشد. شاهان گرجى مجبور بودند هر هفت سال يكبار چند نفر را به ايران بفرستند. نويسنده نتوانست مشخص كند كه با چه هدفى اين افراد به ايران فرستاده مىشدند. اما مىتوان حدس زد كه آنها فرزندان خانوادههاى سرشناس گرجى بودند كه در ايران به عنوان امانت تربيت مىشدند تا بعد از بازگشت خود بتوانند بر سياست خارجى گرجستان در جهت مناسب براى ايران، تاثير بگذارند. تا اواخر حكومت صفويان گرجستان و اوستيا در عرصه زندگى مذهبى تحت فشار قرار نداشتند. دوره كوتاه حكومت امپراطورى عثمانى كه ايرانىها را از گرجستان بيرون كردند دورهاى به مراتب خشنتر بود. گرفتن اسيران و بردههاى زياد و وضع ماليات سنگين و تغيير كامل ساختار جا افتاده زندگى اجتماعى به اين علت انجام مىشد كه «گرجستان را تحت كنترل قوانين عثماني» درآورند. اما حكومت تركها كوتاه بود. نادرشاه با بيرون راندن عثمانىها از گرجستان، الكساندر باگراتيون را به عنوان شاه كاختى و كارتالين به رسميت شناخت. دوباره «مقررات ايرانى» برقرار شدند: شاهان گرجي، اميران و كارمندان دولت از شاه ايران حقوق و مواجب مىگرفتند. به فرمان شاه ارتش گرجى براى دفاع از مرزهاى دولتى تشكيل شد. مواجب آنها از درآمدهاى گرجستان تامين مىشد و در صورت كمبود پول، خزانه نظامىگرجى از طريق خزانه شاه تكميل مىشد. نادرشاه متوجه شد كه گرجستان اغلب مورد حمله لزگينها قرار مىگيرد، به اين دليل، هر سال براى دفاع در مقابل چنين حملاتي، سردارها را با سپاهيان به آنجا مىفرستاد كه هزينه آنها از خزانه دولتى تامين مىشد. بعد از مرگ او در سال 1747 «كشور ايران ضعيف شد و گرجستان به استقلال دست يافت.»
حكمفرمايى و تسلط نهايى روسيه بر گرجستان طى سالهاى 1801-1784با نارضايتى زياد ايران روبرو شد. زمانى كه روسيه گرجستان را زير سلطه خود درمىآورد، ايران توجهش را متوجه اقوام قفقاز شمالي، بويژه اوستيا و كاباردا كرد.
آستىها در جريان مقابله ايران-روسيه
روسيه با تسلط خود بر قفقاز اواخر قرن 18 و اولين دهه قرن 19، تاثير و نفوذ ويژه تركيه و ايران بر منطقه و گرجستان را مد نظر داشت. اين يكى از مهم ترين مثلثهاى ژئوپليتيكى بود «زيرا تقسيم بندى اراضى و يا ملتها كم و بيش با نفوذ سه كشور بزرگ فوق در ارتباط بود». امپراطورى عثمانى در اين زمان، كمتر روسيه را نگران مىكرد، زيرا مشغول حل مسائل بيشمار داخلى بود و كووالفسكى كارمند روسى كه براى مطالعه وضعيت قفقاز به آن منطقه اعزام شده بود در سال 1801 موقعيت تركيه در رابطه با منطقه قفقاز را چنين تعريف كرد: «در زمان سكونت من در اين ناحيه نه تنها هيچگونه خشونتى از سوى تركها مشاهده نمىشد، بلكه در مدتى كه من در گرجستان اقامت داشتم رفتار آنها خوب و صادقانه بود.» بدين ترتيب اوايل قرن 19 تركيه تقريبا هيچ تأثيرى بر روابط اوستيا - روسيه نمىگذاشت. وضعيت ايران كاملا برعكس بود.
روسها فتحعلى شاه حاكم 30 ساله ايران (كه نزديكان او را باباخان مىناميدند) را آدم آرامىمىدانستند «كه نبايد انتظار كارهاى بزرگى از او داشت.» اما او با مشاوران و راهنمايان زيادى احاطه شده بود كه از شيوههاى دقيقى در اجراى سياست خارجى برخوردار بودند. ميرزا رضا قلى وزير وقت كه جوانى مغرور و ظالم بود جاى خاصى در بين نزديكان شاه داشت و توانست اطلاعات كافى و خوبى درباره گرجستان جمعآورى كند. تمام اين اطلاعات از آن سخن مىگفت كه ثبات داخلى كشور از بين رفته است و در بين حاكمان گرجى شكاف ايجاد شده و تعدادى از آنها حاضرند برعليه روسيه و به نفع ايران قيام كنند. كلاً خاندان سلطنتى گرجستان در رابطه با الحاق به روسيه ضعيف شده بود، به اين ترتيب فئودالهاى بزرگ متحدان روسيه بودند. پديده مشابهى در زمان تسلط مغولها در گرجستان مشاهده شد.
اواخر سالهاى 90 قرن18، سپاهيان فتحعليشاه از گئورگى 12 (ايراكلويچ) حاكم كاختى و كارتالين خواستند تا ارتباط خود را با روسيه قطع كند. براى به كرسى نشاندن خواست خود، ايران سپاه چندين هزار نفرى را به مرز گرجستان و كشورهاى ماوراى قفقاز اعزام كرد. چنين مانورهايى تا آغاز جنگ ايران و روسيه در سال 1804 ادامه داشت. پيوستن الكساندر ايراكلويچ در سال 1801 به ايران باعث بى ثباتى وضع داخلى گرجستان شد كه براى سالهاى طولانى آرامش در قفقاز را برهم زد. تاثير و نفوذ او به اين دليل نيز شدت مىگرفت كه شاهزاده الكساندر ..وفادار پر و پا قرص به اخلاقيات و آداب و رسوم ملل آسيايى بود و به خاطر شجاعت و دلاورىاش از احترام زيادى در بين تمام اقوام ساكن در اين منطقه برخوردار بود. پاول اول در سال 1800 از سرلشگر كنورينگ Knoring خواست تا گرجستان را سر و سامان بدهد و خواست كه در رابطه با الكساندر به مصالحه تن در دهد. اما به علت مرگ زودرس پاول اول، طرح عفو شاهزاده الكساندر عملى نشد و او طى سالهاى طولانى دشمن روسيه در منطقه قفقاز باقى ماند. علاوه بر آن سرلشگر كنورينگ «به علت شكايات دريافتى از كم كارى و سوء مديريت» فرا خوانده شد و الكساندر اول امپراطور روسيه در سال 1803 سرلشگر پاول تسيسيانوف Tsitsyanov را به آنجا اعزام كرد. شاهزادگان گرجى يولون Yulon و پارنائوز Parnaoz متحدان نزديك الكساندر، امپراطور روسيه شدند. آستىها كه در بخش جنوبى قفقاز مستقر بودند و نيروهاى كمكى شاهزاده يولون به حساب مىآمدند و به كمك او چشم دوخته بودند، از الكساندر حمايت كردند و ماچابلى Machabeli از ناحيه اريستاو Eristav را كشتند. سرتيپ لازروف به سرهنگ دو سيمونويچ دستور داد آنها را سر عقل بياورد. ماه مه سال 1803 هيئت نمايندگى از 12 شهر بزرگ ماوراى قفقاز به ايران سفر كرد تا از فتحعليشاه تقاضاى كمك كنند و از او بخواهند در مقابل نيروهاى روسيه كه «قصد دارند تمام شهرهاى آنها را تصرف كرده و به روسيه ملحق كنند» از آنها دفاع كند. شاه قول كمك به آنها را داد. از تهران پيكهايى با فراخوان مبارزه برعليه روسها بطور مخفيانه به تفليس، نخجوان و ايروان فرستاده شدند. همزمان فرمان فتحعليشاه به تاگورها، ديگورها، اهالى اوستياى جنوبى و كاباردا و لزگىها رسانده شد تا از جهات مختلف و از خارج اقدامات آنها هماهنگ شده باشد. در فرمان از حركت سپاهيان شاه به سوى گرجستان و تارومار كردن نيروهاى روس سخن گفته مىشد. شاه ايران و كسانى كه اداره حكومت را در واقع دردست داشتند از محمد خان حاكم ايروان خواستند تا به عنوان ميانجيگرى بين ايران و روسيه عمل كند. بنا به فرمان دريافتي، محمد خان مىبايست يك آدم مورد اعتماد خود را به قرارگاه نيروهاى روسيه در گرجستان بفرستد و از سپهسالار و پيشوايان آن قبايل غدار بخواهد كه «دستشان را از املاك ايرانى كوتاه كنند و به وطن خود برگردند». همزمان فتحعليشاه فرمان داد كه نيروهاى روسى از گرجستان خارج شوند و در فرمان مربوطه آمده بود كه سرپيچى از اين درخواست دليلى براى آن خواهد شد كه كشورى تا اين حد باستانى به مصيبت و بلا گرفتار و زير و رو شود و مردم آن كشته شده و از بين بروند.
ايران در حالى كه آماده جنگ با روسيه مىشد، دنبال متحدانى براى خود مىگشت؛ آنها سعى كردند تركيه و انگليس را وارد ائتلاف ضد روسيه كنند. فتحعليشاه حاجى خليل تاجر مشهور قزوينى را همراه فرستاده انگليسى از طريق بغداد اعزام كرد تا او 300 استاد معمار را براى ساختن كشتى و تهيه تمام وسايل لازم نظامىبه ايران بياورد. فتحعليشاه به كنسول انگليسى قول داد كه اگر اين سفارش او عملى شود، او اجازه تجارت در بندر عباس و شش بندر ديگر را به آنها خواهد داد. دومين قولى كه فتحعليشاه به انگليسىها داد اين بود كه او بسوى افغانستان لشگركشى نخواهد كرد زيرا جنگ با آنها مانع از حمله به هندوستان خواهد شد كه در اينصورت افغانها مىتوانند به هند حمله كرده و آن را ضعيف كنند و زمينهاى براى انگليسىها بوجود خواهد آمد تا آنها به خوبى در آنجا پابرجا شوند.
به اين ترتيب مقابله و رويارويى روسيه و ايران بر سر قفقاز دليل ديگرى براى تقسيم بندى نقشه ژئوپليتيكى خاور نزديك و ميانه شد.
در آستانه جنگى كه در پى ورود نيروهاى روسيه به گنجه آغاز شد، 600 لزگى و همچنين واحدهايى كه از نيروهاى نوشين، پشاو، خواسور و آستى شامل بودند به سپاه ايران پيوستند. نويسنده نتوانست تعداد واحدهاى فوقالذكررا معين كند.23سپتامبر سال1804ويساريون اسقفگرجى به ميخائيلاريستوف نوشت كه حاكم پارنائوز با نيروى خود در متيئولتى گرجستان مستقر شدهاست. در تركيب نيروهاى او بنا به گزارش ويساريئون واحدهايى«از كوه و دشت» از جمله تمام حاكمان تاگور و درباريان حضور داشتند. اهالى كورتاتين و تاگور كه فرمانهايى براى آنها ارسال شده بود، «در ايجاد موانع گوناگون» و همچنين ربودن نظاميان روس و فرستادن آنها به ماوراى قفقاز و ايران شركت داشتند. طى يكى از ديدارها با محمد خان حاكم ايروان، گنتسائور مشاور نظامىروس فهميد كه دو اسير روسى را به شهر آوردند. گنتسائور توانست مشخص كند كه يكى از آنها سرباز هنگ 17 يگرياى Egeriya ارتش قفقاز بوده است كه هنگام جمع آورى گلابى در جنگل توسط كورتاتينها اسير مىشود تا به ايران فرستاده شود. چنين مواردى كم نبودند. شاهزاده الكساندر مدام به آستىهاى مستقر در شيبهاى جنوبى و شمال قفقاز نامه مىفرستاد. الكساندر با تعريف درباره لشگركشىها و پيروزىها در تركيب ارتش ايران، مثل گذشته از آستىها مىخواست در مقابله با پيشروى دشمن از ايجاد هر گونه مانعى بهره گيرند. در يكى از اين نامهها آمده بود: «حالا كه شما زحمت زيادى كشيديد، اميدوارم بيشتر از آن زحمت بكشيد...شما بايد چنان از جادههاى خود حفاظت كنيد كه هيچ كس نتواند از هيچ طرف سلسله كوهها رد شود.» بعدا به آستىها اطلاع داده شد كه شاهزاده پارنائوز برادر الكساندر درباره «لطفهاى كوچك» برايشان توضيح خواهد داد.
بدون شك، همه آستىها طرفدار ايران نبودند. در سال 1804 نمايندگان «قبيله اوستيا» را كه طرفدارى خود را از روسها به نمايش گذاشته بودند اسير و در تهران حبس كردند. حمايت تاگورها، ديگورها و چركسها از ارتش ايرانى در سال 1804 به عنوان «خدمت عالى آنها به كشور بزرگ ايران و جنگ با حاكمان روس» مورد توجه قرار گرفت و فتحعليشاه به آنها قول داد 10 اسير آستى را آزاد و راهى وطن كند. در فرمان مربوطه آمده بود: «بگذار اين نشانى از لطف و مرحمت ما باشد...» فتحعليشاه خطاب به مرشدان تاگائورى گفت: شما كه به لطف و توجه ما اميدوار شديد، دست از ادامه مقابله بى امان در برابر روسها نكشيد؛ سعى كنيد قبل از هر چيز جادههاى آنها را از بين ببريد تا راه فرارى براى هيچ يك از آنها باقى نماند. خلاصه كلام اينكه نگذاريد در اين نواحى مستقر شوند». زمانى كه ايران روى كمك ملل قفقاز، از جمله آستىها و كابارداها حساب كرده بود، تحليل گران نظامىروس نقش سياسى آنها در تقسيمبندى قفقاز را چندان مهم ارزيابى نكردند. طى چهار سال روسيه توانست مواضع دفاعى خود را در قفقاز تحكيم بخشد. كووالفسكى Kovalevski در گزارش خود نوشت كه » كيستين ها، آستى ها، ديگورها و ديگرآنكه پيوند مشتركى ندارند، نمىتوانند خطر بزرگى براى گرجستان به حساب آيند. از آنها مىتوان فقط انتظار حملات كوچك و راهزنى در تنگههاى قفقاز و مسيرهايى را داشت كه به روسيه ختم مىشوند.» به اين دليل قرار شد توجه اصلى به خانوادههاى تاگائور كه در نزديكى تنگه داريال زندگى مىكنند معطوف شود و هر گونه كمك بويژه كمك مالى مختصر از طرف دولت روسيه به آنها داده شود.
بدين ترتيب حكومت روسيه متحدانى در حفاظت از گذر راه داريال براى خود تأمين كرد. بخشى از تاگائورها كه تن به مصالحه با روسها ندادند، اگر در اكتبر سال 1803 با حمله اپيدمى طاعون روبرو نشده بودند احتمالاً به مقابله خود ادامه مىدادند. بيمارى شيوع يافته در بين ساكنان تاگائور باعث آن شد تا مسلمانانى كه براى انجام فرايض حج به مكه رفته بودند برگردند.
تعدادى از ساكنان از ترس اين بيمارى خانههاى اجدادى خود را ترك كردند و وارد جمعيتهاى ديگر آستى شدند.
تعدادى از ترك محلات خود خوددارى كردند كه اين امر باعث مرگ آنها شد. در نتيجه تنگه تاگائور در مقابل دشمنانشان كيستين و اينگوشها، باز شد...» امير تسيتسيانوف Tsitsiyanov با بهرهگيرى از موقعيت موجود زمينهاى مالك دوداروف تاگائورى را خريدارى كرد كه در نقطه استراتژيكى خيلى مهمى واقع بود. از اراضى تاگائورى نيز مانند خود تاگائورها در اجراى «پروژه راه الكساندر كه از قفقاز به گرجستان كشيده شده بود» استفاده شد. به اين ترتيب ساخت جاده نظامىگرجى شروع شد.شاهزاده گرجى الكساندر ايراكلويچ طى 10 سال بعدى به ارسال نامه براى تاگائور و ديگورها ادامه داد. او اميدوار بود كه تحت حمايت ملل قفقاز بتواند املاك از دست رفته خود را بازگرداند. آستىها چندين بار دست به قيام زدند و از سياست ايران در قفقاز حمايت كردند.شاهان ايران نيز فرمانهايى براى حاكمان اوستيا، كاباردا و چچن ارسال مىكردند و در آنها وعدههاى زيادى داده و از آنها طلب مىكردند مسلمان، وفادار و در خدمت دربار ايران» باقى بمانند. در سال 1825 در مرحله ديگرى از وخامت روابط روسيه و ايران، در مساجد ايران، وعاظ مسلمان در موعظه و خطبههاى خود از مسلمانان زجر كش قفقاز تعريف مىكردند. اما اين مواضع ديگر نمىتوانستند جهتگيرى سياسى را كه به نفع حكمفرمايى روسيه در قفقاز پياده مىشد تغيير دهد. با اتمام جنگ بزرگ قفقاز در سال 1859 (در شمال شرق قفقاز)-1864 (شمال غرب قفقاز) بخشى از آستىها (هم مسلمانان و هم مسيحيان) به تركيه تبعيد شدند. مكتب سنى در بين بخش مسلمان جمعيتاوستيا جا افتاد. به دلايل تاريخي، مكتب شيعه (يعنى«اسلام ايرانى«) توسط آستىها پذيرفتهنشد. با وجود اين، اواخر قرن 19، اوايل قرن 20 در ولادى قفقاز دو مسجد ساخته شد كه يكى از آنها در بين مردم «مسجد سنى» و ديگرى «مسجد شيعه» يا «مسجد ايرانى» نام گرفته بود. هر دوى اين مساجد مانند يادبود وجود جمعيتها كثيرالعده ايرانى در ولادى قفقاز از سال 1917 تا كنون حفظ شدهاند.
ترجمه: رايزنى فرهنگى سفارت ج.ا.ايران در فدراسيون روسيه
سه شنبه 26 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3985]
-
گوناگون
پربازدیدترینها