واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نقد ادبي امروز ايران در گفت وگوي مديا كاشيگر و دكتر پروين سلاجقه- بخش سوم آستانه فهم جهان خاكستري
اميرحسين خورشيدفر
بخش دوم اين گفت وگو روز چهارشنبه منتشر شد .
---
كاشيگر؛ من منكر وجود اشكالات ساختاري در جامعه نيستم. در جامعه يي كه حرف منتقد دررو نداشته باشد كتابش هم فروش نمي رود. شايد هم دليل اين وضعيت، دولتي بودن بيش از حد ماست، تعريفي است كه از دولت به عنوان روزي رسان و نماينده قضا و قدر داريم. منظورم از دولت، طبعاً establishment است نهgovernement. هدف از طرح اين بحث مشخص كردن ضعف هاي نقد است. لزوماً قرار نيست را ه هاي برون رفت هم ارائه دهيم چون راه حل ها دست ما نيست و به يك اراده اجتماعي احتياج دارد. در بعضي كشورها منتقداني هستند كه اعلام نظر مثبت شان تيراژ يك كتاب را 10 برابر مي كند اما بهترين منتقدان ما حتي نمي توانند دوستان نزديك شان را تشويق به خواندن كتاب كنند. اين يك واقعيت است.
سلاجقه؛ فرآيند توليد اثر در كشور ما با فرانسه و ايتاليا متفاوت است. از همه مراحل توليد كتاب هاي آنها اطلاع دقيق ندارم ولي مي دانم كه توليد اثر فقط نوشتن نيست. كانال هاي ديگري در توليد اثر دخيل هستند. در كشور ما گذشتن از اين كانال ها دشوار و غيرمنطقي است. تقريباً هميشه با مشكلاتي مواجه بوده ايم ولي هر دوره ويژگي خودش را داشته است. همين كه گروهي از منتقدان با توجه به همه اين كاستي ها كار مي كنند و پرتلاشند جاي اميد است. اينكه چه كار بايد بكنيم تا به ايده آل برسيم بحث ديگري است. وقتي يك جايزه ادبي با اين مشكلات عجيب و غريبش در ايران برگزار مي شود همين برگزيده شدن چند اثر ادبي و هياهوي حواشي آن و توجه يك طيف به اثر اتفاق خوب و مثبتي است. همين كه عده يي مي نشينند تا به عنوان داور هم كه شده ساختارهاي يك اثر را به عنوان يك «اثر» موفق بررسي كنند، كارساز است. همين كه الان فضايي وجود دارد كه من و شما درباره نقد ادبي صحبت كنيم اميدواركننده است. امروز ما پذيرفته ايم كه نقد، خط بطلان كشيدن بر ديگري نيست. ما از تلاطمات چندين ساله جامعه مان تاثير گرفته ايم و از همه چالش هايي كه با يكديگر داشته ايم.
كاشيگر؛ امسال در جايزه روزي روزگاري متوجه پديده جالبي شديم. ما يك سرند اوليه داشتيم كه در بخش رمان خيلي راحت بود. يعني تشخيص اينكه رمان اثر عامه پسند است يا اثري كه بايد مورد داوري قرار بگيرد، آسان بود. در مورد داستان كوتاه وضع فرق مي كرد چون در اين عرصه ما كمتر با آثار عامه پسند مواجه مي شديم، البته قبلاً؛ داستان كوتاه ذاتاً يك گونه ادبي نخبه پسند است (كه احتمالاً بايد بگويم بود). اما در سال گذشته 40 درصد يا بيشتر از داستان هاي كوتاهي كه منتشر شد عامه پسند بودند. نكته يي كه براي من خيلي عجيب است اينكه انگار نقد ما تصميم گرفته چشم هايش را بر انبوه آثار عامه پسند ببندد. نه درباره شان حرف بزند نه بررسي شان كند. انگار نه انگار كه اين پديده رو به گسترش، نخبه گرا ترين قالب ادبيات را هم كه داستان كوتاه باشد فتح كرده است. من اين را پاي نوعي اسنوبيسم منتقدان مان مي گذارم كه حاضر نيستند به گونه هايي كه آن را «پست» مي دانند بپردازند. اما پديده كيچيسم دارد با سرعت شگفت آوري در ايران گسترش مي يابد. پنج سال ديگر و شايد 95 درصد مجموعه داستان هاي ما عامه پسند باشد. آن وقت مي خواهيم چه بگوييم؟
سلاجقه؛ آقاي كاشيگر درست است كه من به وضعيت نقد فعلي ايران خيلي خوشبينانه و اميدوارانه نگاه مي كنم ولي انتظار شما هم از ظرفيت هاي منتقدان و نقد تازه پاگرفته ايران خيلي زياد است. وقتي استادان دانشگاه ما بعد از اين همه جدال چندين ساله سنت و مدرنيسم در ادبيات هنوز به رمان اعتقادي ندارند و رمان را نمي شناسند يا شعر فارسي در بهترين حالتش براي عده يي از آنها تا «جامي» و براي عده يي ديگر تا شاعران نوقدمايي معاصر معني مي دهد و شعر نو را از ريشه به رسميت نمي شناسند چه انتظاري مي شود داشت؟ از طرفي وضعيت معناشناسي در دانشگاه هاي ما بيش از صد سال از جهان عقب است. مثلاً استاد يك بيت از حافظ مي خواند و معني اش را به طور قطعي اعلام مي كند و دانشجو هم يادداشت مي كند و همان را حفظ مي كند و امتحان مي دهد و ليسانس مي گيرد. خيلي ها هنوز تفاوت ادبيات و گزارش را نمي دانند. بنابراين هنوز هم راهي نيست جز شگردهاي شخصي افراد با استعداد و پيشرو كه هيچ ربطي به آموزش رسمي نقد دانشگاهي ندارد. شما اشاره كرديد به اينكه داستان كوتاه هم كه خصلتاً عامه پسند نيست اين روزها عامه پسند توليد مي شود. خب، اين مساله خيلي بنيادين و جدي است اما فقط بحث نقد نيست. اينكه چرا نويسندگان ما عامه پسند مي نويسند خودش سوال جدي است، چرا در جامعه ما با اين علاقه آثار عامه پسند را مي خرند و مي خوانند هم...
كاشيگر؛ اين - به تعبير ايوان ايليچ - نظام آموزش توبره يي است. استاد توبره اش را پر مي كند و بعد مي ريزد توي توبره دانش آموز. ما در هيچ مقطع تحصيلي مان آموزش چالشي نداريم. اما در جوامعي هم كه به طرف آموزش چالشي رفته اند وضع از نظر ميل به ادبيات جدي خوب نيست تا چه برسد به ما. مثلاً در كانادا كه الان 30 سالي است آموزش چالشي شده، وضع خوانندگان خيلي بهتر از ما نيست. ايضاً در ايالات متحده كه برعكس كانادا، آموزش تا قبل از دوره دانشگاه توبره يي است اما در دانشگاه كاملاً چالشي مي شود.
سلاجقه؛ فكر مي كنم در اينجا بايد كمي تعاريف مان را از «چالش» روشن تر كنيم. از آموزش تحليلي اطلاع دارم ولي معني آموزش چالشي زياد برايم روشن نيست. چالش در معناي خاص امروزي آن مرتبط با بحث هاي اومانيستي نو است و پذيرش هويت فردي انسان در جوامع. ببينيد در پيشينه فرهنگي بسياري از جوامع جاي مردم اصلاً كجاست؟ مردم به صورت يك گروه و توده بي شكل ديده مي شوند و چالش بين آنها عمدتاً در حيطه خواسته ها و منافع فردي و گاه جمعي شان معني مي شود. خود نقد در معناي مدرن آن در نهايت در خدمت دموكراسي و ارزشگذاري به هويت فردي و جمعي انسان به صورت توامان است و تاثيرات نقد هم وجود نخواهد داشت مگر اينكه منتقد به راحتي حرفش را بزند. حالا اگر در نهايت بين آموزش چالشي و غيرچالشي فرقي نيست پس ديگر...
كاشيگر؛ اما سوال من چيز ديگري بود، چرا منتقد ما نسبت به اين مساله بي اعتناست كه ادبياتي كه سنگش را به سينه مي زند هر روز كمرنگ تر مي شود و ادبيات عامه پسند گسترش بيشتري پيدا مي كند؟ اين ربطي به دموكراسي ندارد، اين مصداق اسنوبيسم است.
سلاجقه؛ من و شما سر يك چيز با هم اختلاف نظر داريم. منتقدان نمي توانند جوابگوي همه مشكلات پيش آمده باشند يا مسوول آن. مگر اينكه ما بخواهيم نوعي وظيفه و تعهد اجتماعي براي منتقد تعريف كنيم كه جاي بحث دارد. به هر حال به نظر من علاقه مردم به ادبيات عامه پسند دلايل جامعه شناسانه فراواني دارد كه يكي از آنها ضعف منتقدان است.
كاشيگر؛ سر خيلي چيزها اختلاف نظر داريم.
سلاجقه؛ درست است. من مي خواهم جهت بحث را به طرفي سوق دهم كه نگاه ما فقط معطوف به وضعيت منتقد نباشد بلكه وضعيت پديد آورنده و مخاطب را هم ببينيم. اصل بر اين است كه منتقد روي آثار ارزشي كار كند. منتقد كه نمي تواند روي كارهاي ضعيف كار كند. مگر اينكه بخواهد ساختار يك كار آموزشي ضعيف را به عده يي نشان بدهد. منتقدان عمدتاً روي آثار ارزشي كار كرده اند. كارهاي ضعيف ارزش صرف وقت را ندارند. براي همين در آغاز بحث اشاره كردم كه منتقدان امروز معتقدند نقد تاكيد بر ظرفيت هاي اثر است. ما مي توانيم بگوييم چرا نسبت به اين وضعيت سكوت كرده اند. من مي خواهم از شما بپرسم چرا مخاطبان ما به آثار مبتذل ميل دارند؟ به نظر شما تاثير منتقدان است ؟ آيا بي اعتنايي منتقدان گريبانگير پديد آورنده و مخاطب هم هست؟
كاشيگر؛ رولان بارت در اواخر نيمه اول قرن بيستم در تحليل پديده هاي ادبي كه در فرانسه اتفاق افتاده بود نتيجه گيري هاي خيلي اساسي كرد كه حاصلش يك جنبش عظيم نقد بود كه ابتدا در فرانسه پديد آمد و بعد عالم گير شد. سوال من اين است كه آيا بررسي پديده هاي ادبي جزء حوزه نقد نيست؟ ادبيات عامه پسند امروز ما با ادبيات عامه پسند 10 سال پيش مان فرق مي كند. آيا اين موضوع شايسته يك پژوهش نقادانه ادبي نيست؟ ما كسي را نداريم كه به هنر و ادبيات به عنوان توليد اجتماعي هم نگاه كند. مگر هنر و ادبيات شاخص تحول اجتماعي نيست؟ اما تنها سهم برخي از حوزه هاي توليد ادبي، تحقير مطلق است. انگار در هند زندگي مي كنيم و بر اساس آموزه هاي فرقه مان، حوزه هايي از توليد ادبي نجس اند. ما نمي دانيم چرا و چطور رمان فهميه رحيمي جايگزين رمان هاي ر.اعتمادي شد در حالي كه اين دو نويسنده هيچ ربطي به هم ندارند و در استمرار طبيعي يكديگر هم قرار ندارند. آيا با تغيير ذائقه خوانندگان مواجهيم؟ تازه نويسنده هاي عامه پسند امروز هم ديگر هيچ ربطي به فهيمه رحيمي ندارند.
شنبه 9 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]