تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام جواد (ع):سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797528376




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمانهای هزار و یک شب (رمان دوراهی عشق و هوس ) : داستانهای ایرانی و خارجی


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: مرسی آقا سامان.من چند سالی بود که نرسیده بودم رمان بخونم منو حسابی بردید تو حال و هوای اون روزا  به خصوص تابستونا که رمان میگرفتم شب تا صبح تمومش میکردم.

قشنگ بود. لطفاً ادامه بده

از لطفت ممنون. ببخشید من امروز دیگه نمیتونم بیام بقیه اش رو فردا می خونم.

مرسی از این رمان قشنگ واقعا لذت بخشه لطفا ادامه داستان را بنویسید

samanq22 نوشته است:
چشم ابجیهای مهربون من دارم میرم شرکت شب که اومدم ساعت 9 میزارم

سامان جان لطفا هر وقت می خواهی دوباره تایپت رو شروع کنی یه علامت یا یه نشونی بذار تا ما هم بدونیم که تازه تایپ شده و قاطی نکنیم و دنبال کنیم این داستان زیبا رو مرسی از زحماتتون برای سرگرمی بقیه دوستان
مثلا بخش بعدی 1.الف یا 1.* و 2.* یا *و بعدی ** و به ترتیب ***

آقا سامان یادت رفته بقیه داستانو بذاری؟

قشنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ بودددددددددددددددددددددددددددددددددد

وقتی این تموم شد بازم بنویسین از قشنگاششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش

چرا این داستانها همش نیمه کارس آدم حالش گرفته میشه شما که نمیتونی تمومش کنی اصلا نذارشون

 

مرسی عزیزم

mersi vali ma montazerim  

are ghashange
 

age mishe edame bedin bazam mamnoon

 

 
قسمت 3.................10/4/90
 

کارام توی شرکت خیلی زیاد بود به حدی که گاهی وقتها کم
میاوردم درست دو هفته بعد از ورود من به شرکت خانمی که متاهل هم بود به
استخدام شرک در ا.مد که اسمش مینا پور اسد بود دختری بسیار مهربان و خوش
صحبت که همین خصلت های جالبش تو همین مدت کم باعث دوستی بسیار عمیق بین ما
شده بود توی یکروز سرد زمستانی بود که در حال رفتن به خونه بودم که ماشین
شاهین رو دو متر انطرف تر جلوی در شرکت دیدم از ترس اینکه برایم حرف درست
نشه به اطراف نگاه کردم اما حتی پرنده نیز در ان هوای سرد پر نمیزد
میخواستم بهش محل نزارم اما از طرفی هم میخواستم بدونم چرا اینجاست اصلا
ادرس رو از کجا گیر اورده دوباره به اطراف نگاه کردم و ارام به سمت ماشین
اخرین سیستم و براق شاهین به راه افتادم شیشه رو پایین کشید و به جلو خم شد
-علیک سلام گنجشکک اشیمشی زیر بارون خیس میشی بیا تو ماشین ما بشین
دهن کجی کردم و گفتم -ههه مسخره ..اینجا چکار میکنی ادرس اینجارو از کدوم قبرستون اوردی ؟

باز که بی ادب شدی عزیزم بیا بشین اینجوری هم من سرما میخورم هم تو ادم برفی میشی
در رو باز کرد و من نشستم و درو محکم بهم زدم
-خوب حرفتو بزن دیرم میشه تاکسی گیرم نمیاد
-میرسونمت امشب خونه شما دعوتیم اخه فردا میخوایم بریم کوه
-بله چتر شما که همیشه تو خونه ی ما بازه
پوزخندی زد و گفت-خبر داری بابات الکلی شده ؟
-اره میدونم سرکارم نمیره
-حتما خبر داری که داره ورشکست میشه اخه کلی چک بدهکاره
با بهت نگاهش کردم شوخی میکنی پس چرا به ما چیزی نگفت
قهقه ای زد و گفت -میدونی که طلبکارش کیه
-نه... بابات ؟
-نه ......خودم
کم
مونده بود شاخ دربیارم با دهان باز نگاهش میکردم اگه تو پیشنهاد منو قبول
کردی که کردی ولی اگر قبول نکنی نمیذارم یه پاپاسی از ارث مامان جونت به تو
و خواهر و برادرت برسه و منو خاله روشنک همه رو مخوریم یه ابم روش و
باباتم تا اخر میمونه تو هلفتونی منتحی به جای شامپاین و مارتینی و ویسکی
باید اب رد بخوره
اشک ناخواسته بر روی گونه ام چکید با دهان خشک گفتم -باید به من وقت بدی تا فکر کنم
-وقت باشه اما فقط یک هفته ...البته بابات گفته بزور هم که شده تو رو پای سفره عقد میشونه
اروم گفتم -خیلی اشغالی تو اصلا انسان نیستی
-زر زر زیادی نکن تو خود ت باعث شدی
تا اخر دیگه چیزی نگفتم






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10055]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن