واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سخته نه؟ واسه من که همچین اسونم نیست که در 2 طبقه مجزا هم هستیم
خیلی سخته به عنوان کسی که تو این وضعیت زندگی میکنه به هیچکس توصیه نمیکنم این کار رو بکنه دوری ودوستی بهتره اگر 10 درصد خوبی داشته باشه 90 درصد سختیه این بود نظر من
من مجبور شدم برای مدت 6 ماه با مادر شوهرم زندگی کنم اصلا با هاش حرف نمیزدیم.و اصلا خاطره خوبی ندارم.ولی از یک لحاظ خوب بود صبحانه نهار شام همیشه اماده ولی خوب نیست
من فکر می کردم زندگی تو یه ساختمون خیلی سخت باشه اما 2 ساله که ما طبقه 2 هستیم مادر شوهرم طبقه 4 هیچ مشکلی هم با هم نداریم من نه بی احترامی می کنم نه بی احترامی دیدم در ضمن اصلا صمیمی نمی شم خیلی رسمی برخورد می کنم اوایل ازدواج مادر شوهرم هر روز یا یه روز در میون میومد خونه ما وقتی همسری سر کار بود اما من هیچ وقت وقتی همسری نبود نمی رفتم بالا انقدر نرفتم که فکر کنم خودش متوجه شد من رفت و آمد زیادو دوست ندارم الان دیگه اصلا نمی یاد کلا خانواده همسری آدمای مهربون و بی آزاری هستن اگرم یه موقعی چیزی پیش بیاد که من خوشم نیاد یا حرفی بزنن می ذارم به حساب سلیقه های مختلف و به دل نمی گیرم تازه هفته دیگه عروسی برادر شوهرمه و اونا هم واحد کناری ما میان برای زندگی
moonika نوشته است:من فکر می کردم زندگی تو یه ساختمون خیلی سخت باشه اما 2 ساله که ما طبقه 2 هستیم مادر شوهرم طبقه 4 هیچ مشکلی هم با هم نداریم من نه بی احترامی می کنم نه بی احترامی دیدم در ضمن اصلا صمیمی نمی شم خیلی رسمی برخورد می کنم اوایل ازدواج مادر شوهرم هر روز یا یه روز در میون میومد خونه ما وقتی همسری سر کار بود اما من هیچ وقت وقتی همسری نبود نمی رفتم بالا انقدر نرفتم که فکر کنم خودش متوجه شد من رفت و آمد زیادو دوست ندارم الان دیگه اصلا نمی یاد کلا خانواده همسری آدمای مهربون و بی آزاری هستن اگرم یه موقعی چیزی پیش بیاد که من خوشم نیاد یا حرفی بزنن می ذارم به حساب سلیقه های مختلف و به دل نمی گیرم تازه هفته دیگه عروسی برادر شوهرمه و اونا هم واحد کناری ما میان برای زندگی
مادر شوشو طبقه اوله خواهرشوشو طبقه دوم (البته وسيله هاش و يك ماه در سال خودش) و طبقه سوم هم من
مشكل خاصي هم نداريم
وای شما چطوری با اینهمه از قوم شوهر تو یه ساختمون زندگی میکنین؟من و مادر شوهرم و یک واحد هم خالی در یک ساختمان طبقه زندگی میکنیم...مادر شوهرم زیاد کاری به من نداره اماخوب توقعاتی هم داره مئل این که من دائم برم سر به او بزنم یا همه جا با او برم هر کس مهمان اونه منم بیام در کنار انها باشم و ....همش بخاطر اینکه با او زندگی میکنم
من كه اصلا دوست ندارم.
marpel نوشته است:وای شما چطوری با اینهمه از قوم شوهر تو یه ساختمون زندگی میکنین؟من و مادر شوهرم و یک واحد هم خالی در یک ساختمان طبقه زندگی میکنیم...مادر شوهرم زیاد کاری به من نداره اماخوب توقعاتی هم داره مئل این که من دائم برم سر به او بزنم یا همه جا با او برم هر کس مهمان اونه منم بیام در کنار انها باشم و ....همش بخاطر اینکه با او زندگی میکنم
خوب مادر شوهر من همازاين توقع هاداره خوب داشته باشه من اگر دلم بخواد ميرم پيشش اگرهم نخوام نميرم به توقع اون كاري ندارم الان چون مريضه زياد سر ميزنم و كارهاشو ميكنم پيشش ميشينم با هم فيلم ميبينيم حرف ميزنيم و .....
ولي قبلا" 5 شنبه شبها ميرفتم پايين با شوشو و لي هر شب حال همو از پاسيو ميپرسيديم آخه از پاسيو به هم راه داريم
پريا-ز نوشته است:marpel نوشته است:وای شما چطوری با اینهمه از قوم شوهر تو یه ساختمون زندگی میکنین؟من و مادر شوهرم و یک واحد هم خالی در یک ساختمان طبقه زندگی میکنیم...مادر شوهرم زیاد کاری به من نداره اماخوب توقعاتی هم داره مئل این که من دائم برم سر به او بزنم یا همه جا با او برم هر کس مهمان اونه منم بیام در کنار انها باشم و ....همش بخاطر اینکه با او زندگی میکنم
خوب مادر شوهر من همازاين توقع هاداره خوب داشته باشه من اگر دلم بخواد ميرم پيشش اگرهم نخوام نميرم به توقع اون كاري ندارم الان چون مريضه زياد سر ميزنم و كارهاشو ميكنم پيشش ميشينم با هم فيلم ميبينيم حرف ميزنيم و .....
ولي قبلا" 5 شنبه شبها ميرفتم پايين با شوشو و لي هر شب حال همو از پاسيو ميپرسيديم آخه از پاسيو به هم راه داريم
من فکر میکنم ادم استقلال درست وحسابی نداره...یه جور مرموز باید زندگی کنه...حالا چه بره سر بزنه چه نه....واین یه کم عذاب اوره
خدا صبر بتون بده من که اصلا فکرشم نمی تونم بکنم به نظر م اگه ادم بتونه بره جای دیگه باید بره حتی پیش خانواده خود ش هم نباید باشه
به نظرم واقعا در کنار هم زندگی کردن خیلی هنر میخاد من از روز اول نه به مادر شوهرم میگفتم کجا میرم نه میام و.اون البته هر بار غرغر که چرا نمیگی ..منم جواب میدم مگه عهد 100 سال پیشه مادر 2 طبقه مجزا هستیم..و...با این که همسری هم پشتیبانم هست اما حس میکنم اون جور که باید از زندگی لذت نبردم...مئلا درست و حسابی فامیلو دوستامو دعوت نگرفتم.. با شوهرم کم سفر رفتم(تنهایی) و...شما چی؟
منم تازه 2 ماهه که شدم تاج سر مادر شوهر .
ولی فکر کنم برای بچه دار شدنم خیلی خوب باشه چون من و شوهرم کارمندیم بچه رو هر روز میزاریم پیشش نهارم که همیشه حاضره
ولی خوب اون جوری که قبلاً توخونم راحت بودم حالا نیستم
به نظر من هم عزيزم هر چقدر دور باشي هم واسه خودت بهتره و هم واسه شوهرت
سلام
بستگی به مادرشوهر داره که حسود باشه یا نه. البته هرچقدر هم خوب باشه باز هم ممکنه مشکل براتون پیش بیاد. چون یه وقت حرفی حتی ناخواسته هم زده بشه ممکنه باعث رنجش طرفین بشه.
من تو خونه مادرشوهر نیستم ولی سال اول ازدواج مجبور بودم هر شب برم خونشون چون تو یه محل هستیم. بعد از یک سال کردمش یه شب در میون . الان تقریبا یه سال و نیمه که ازدواج کردم. حالا دیگه یواش یواش حرف و حدیث ها داره بیشتر می شه. اوایل زیاد اهمیت نمی دادم ولی دیگه خسته شدم. انگار با من لج هستن. هرچه دورتر باشی بهتره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6309]