واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام بچه ها تو رو خدا كمكم كنيد ما شهرستان هستيم و سر كار هم ميرم اونوقت شوهرم به من ميگه بيا پنج شنبه بريم شيراز و جمعه برگرديم چون عروسي دوستشه البته پنج شنبه بعد از ظهر و من هم اصلاًنمي تونم باهاش برم به خاطر خستگي راه و به خاطر اينكه ارزشش رو نداره آدم اينهمه خستگي رو تحمل كنه و اينكه فقط يه نصف روز برم خونوادم رو ببينم و برگردم به خاطر اينكه وقتي برگردم اينطوري بيشتر اعصابم به هم مي ريزه ولي اون ميخواد بدون من پنج شنبه صبح بره و من هم خيلي ناراحتم البته اصلا بهش نگفتم نرو چون اگه بگم به زور مجبورم ميكنه من هم باهاش برم ولي بچه ها خيلي ناراحتم چون واسه اولين باره بدون هم مسافرت ميريم و اون هم پيش خونواده هامون اگه شما بوديد چيكار ميكرديد كمك كنيد .....
بچه ها چرا كمكم نميكنيد ؟
سلام عزیزم . تا اونجایی که میتونی کارهات رو ردیف کن و با همسرت برو . میفهمم چی میگی ولی باز هم یک سفر 2 روزه خوبیهای خاص خودش رو داره . اونجا هم که رفتین شما برو پیش خونوادت و اون هم به عروسیش برسه . هم آخر هفته خوبی داری پیش خونوادت هم اینکه تو روحیت تاثیر مثبت میذاره به این فکر کن که اگه بهت حرفی نمیزد و خودش تنهایی میرفت که خیلی بدتر بود حالا که دوست داریتو کنارش باشی پس از پیشنهادش استقبال کن عزیزم
خانمی سلام از من میشنوی اگه شوهرت حتی مسیر جهنموهم در پیش گرفته باش برو این تجربه منه اگر به مرد درمورد رفتن به جایی نه بگی اونم یه مقدار اصرار میکنه و در اخر میره در حالی که غرورش شکسته و وای به روزی که این غرور بشکنه بعدا یا لجبازی میکنه یا تلافی مئل من باش من همه جا با همسرم میروم مردان دوست دارند با همسرانشان باشند اصلا ارزششو نداره ناراحت نباش و در کنار همسرت باشو خوش باش
الناز خيلي دوست دارم برم ولي به خدا بدنم خيلي خستست اصلا توانايي ندارم تو ماشين بشينم و اين همه باهاش برم گذشته بر اون اگه اينبار رفتم ديگه دم دقيقه پنجشنبه جمعه ها ميگه بيا بريم
مارپل جون عزيزم ميدوني چطوري ميخوام ببينم واقعا به خاطر يه عروسي كه اصلا هم مهم نيست منو ميزاره بره يانه ؟ چون من هيچوقت اينكارو نكردم
عزیزم مردا خیلی کارا میکنن که ما زنها اون کار نمیکنیم.از من میشنوی هر کاری که فکر میکنی درسته انجام بده و هیچ چیزی تو دلت نذار.که باز یه مسله ای اینجور پیش اومد همش بخوای خودتو سرزنش کنی.
ممنونم گا ياس جونم ولي اين يعني اصلا پيش خودش نميگه خوب زنم داره واسه خاطر زندگيمون كار ميكنه و من نبايد تو اين شرايط تنهاش بزارم
ماه من نوشته است:مارپل جون عزيزم ميدوني چطوري ميخوام ببينم واقعا به خاطر يه عروسي كه اصلا هم مهم نيست منو ميزاره بره يانه ؟ چون من هيچوقت اينكارو نكردمدختر خوب شوهرت دلش میخاد بره ودوست داره تو هم با او باشی دلیلت واسه نرفتن رو بهونه تلقی میکنه در ضمن مگه نمیگی خانواده هاتون هم اونجان خوب همسرت میگه با یک تیر 2 نشان میزنیم هم دیدار تازه میکنیم هم عروسی میریم ....از من میشنوی برو و به دل اون رفتار کن
مارپل جون عزيزم آخه فقط اين نيستش رفتن من به جز اعصاب خوردي و دعوا هيچي ديگه توش نداره من خونوادش رو ميشناسم ميگن شب اول كه عروسي هستيد يه صبح تا ظهر بقيش هم ناهار خونه ما باش پس من كي برم خونوادم رو ببينم تازه اونها روز اول كه بايد بريم اول بايد بريم خونه پدر شوهرم عرض ادب وسايل هامون هم اونجا بزاريم ميگن عروس بايد اول بياد اينجا بعد هم موقع برگشت حتما بايد از اونجا راه بيغتيم ديگه داغونم كردند هي هي اصرار رو اصرار از سر دوست داشتن ولي نميدونند اينا پدر ما رو در مياره و من همش با شوهرم مداوم بحث دارم
ببین به نظر من مخالفت نکن با همه خستگی که داری با او همراه شو با خوبی به اوبگو که حق من در دیدار خانواده ام همسان تو ...باید ما هم به دیدار انها برویم.به درستی این دیدار خانواده هاتونو تقسیم کن ...بعدشم یه سفر دیگه دائم که نیست هرچند میدونم خانواده شوهر توقعی هستند اما همون جور که گفتم ارزششو نداره
ماه من نوشته است:ممنونم گا ياس جونم ولي اين يعني اصلا پيش خودش نميگه خوب زنم داره واسه خاطر زندگيمون كار ميكنه و من نبايد تو اين شرايط تنهاش بزارم
عزیزم ممکنه این شرایط برای توام پیش بیاد شاید جایی بخوای بری اونوقت دوست داری اون گذشت کنه خستگی یا کارشو در نظر نگیره و همراهت باشه.اگه میتونی ساعتی مرخصی بگیر که شنبه صبح بیشتر بخوابی و خستگیت در اد
ما همین مشکلو داریم ما تهرانیم خانواده من کرج اینقدر این راهو رفتم اینقدر تو این راه فشار میاد بهم از دست ترافیکو مردمی که بد رانندگی میکنن راه برام مثل جهنم شده هر هفته میگم دیگه نمیرم کرج اما همین که همسری میگه اخر هفته میخوای بریم خونه مامانت سریع میگم اره.به نظر منم برو همینکه خانوادتم میبینی خیلی خوبه.اگه نری همیشه میخوای به این فکر کنی که منو تنها گذاشت و رفت این فکر همیشه ازارت میده و هی برات بزرگتر میشه.تا جایی که میخوای یه موقعی توام تلافی کنی. فکر کن عروسی نزدیکترین دوست توه یه راه دور و تو انتظار داری شوهرت این راه دورو بیاد باهات. ببخشید زیاد شد حرفام
مرسي ماري جون . ولي آخه به خدا حنابندون خواهرزادم بود گفت اون روز بهم مرخصي نميدن گفتم باشه موندم و حنابندون نرفتم و فردا صبحش باهاش رفتم كه شب بريم عروسي مثل غريبه ها كلي خواهرم از دستم ناراحت شد خودش منو شناخته تو اين مدت كه هر اتفاقي بيفته بدون اون قدم از قدم بر نميدارم حالا فهميدم كه اصلا براش مهم نبوده
اما عزیزم درمورد اینکه ارزش داره یه عروسی یا نه؟ عزیزم به نظر من هرکاری که باعث شادی و اسایش شریک زندگی ادم می شه ارزش انجام دادنو داره.
حالا بروو و خوش باش و در کنار او باش..من فامیلهای مادر همسرم شهرستان هستند و وای به روزی که دعوت کنن یا یکی از میونشون بمیره یا عروسی کنه ما باید کت بسته و سریع بریم انجا اوایل لجم میگرفت و با غرغر میرفتم و هرچی مادر شوهرم مگفت بموند میموندم اما بعدها فهمیدم اشتباهه الان تا یه مورد پیش میاد سریع با همسری همراه میشم تو راه بهش میگم زیاد نمونیما...اینجور شده که دیگه نمیمونیم و سریع 2 تایی میایم خونه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]