تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عالم باشى یا جاهل ، خاموشى را برگزین تا بردبار به شمار آیى . زیرا خاموشى نزد دانا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797589117




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به خدا زور نگیم! : دل مشغولیهای روزمره


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان

(این یک مبحث اخلاقی دنباله دار نیست و اگر خوب ننوشتم بخاطر حال آشفته ام بود)

خانمی از آشناهای خیلی نزدیکه مثل خواهرِ بزرگم دوستش دارم وبهش احترام میگذارم. الان دقیقا" 40ساله است. حدود 14 سال پیش ازدواج کرد. خدارا شکر شوهر خوبی داره وباهم تفاهم دارن. زن وشوهر دیوانه وار بچه دوست دارند ودر هر جمعی بچه باشه همه ی حواسهاشون به جای بزرگترا به بازی کردن با اون بچه است.
بچه دار نمیشدند. واین عادت بدی که خیلی ها دارند مثه همه او را عذاب میداد: از او وبستگان مرتب سوال میکنند چرا بچه دار نمیشه وغیبت یا تهمتِ پشت سر که حتما" اجاقش کوره! وجوابش(مثه همه) این بود : وای حوصله داری! میخوام اول زندگی صدای ونگ و وونگ نشنوم و...

اوایل ازدواج بود که فهمیدند مشکل از خانم است وتحت درمان کلینک نازایی قرار گرفتند. حدودا" 2 سال پس از ازدواج حامله شد و بچه از بین رفت. تحت درمان بود و کمتر از دوسال بعد مجدد حامله شد و در 4 ماهگی بدلیل زایمان زودرس بچه از بین رفت و.. مشکل را میگفتند بخاطر اینه که نمیتونه بچه را نگه داره.
هر نوبت بقدری خانم گریه میکرد وافسره میشد که حد وحساب نداشت وشوهرش هم خیلی ناراحت می شد.

باتوجه به مشکلش مادرش مرتب باهاش صحبت میکرد که این داروهایی که میخوری وآمپولهایی که میزنی عوارضش را داری میبینی، داری خودت را از بین میبری و... آخه بچّه چه گلی به سر آدم میزنه جز حرص خوردن و... بچه ی فلانی را ببین چه به روزشون آورده و... او اصلا" زیربار نمیرفت.

بهش توصیه کردند با شوهرت صحبت کن بچه ای بردارید. مخالف بودند چون دو تا از این بچه ها در فامیل داریم که الان بزرگ شده اند و اخلاق درست وحسابی ندارند. گفتند از این خانمهای اجاره ای بگیرید. باز مخالف بود که از کجا بدونم چی میخوره، حلال باشه؟نباشه؟ در این دوران با کسی نزدیکی نداشته باشه و...

در ضمن زن وشوهر خیلی تودارند وباهم خیلی خیلی یکی هستند وهمدیگه رو دوست دارند. شوهرش هم خیلی آدم روبه راهیه. کاسبه وروی خط خودشه ولی اخلاق خاصی داره که اصلا" دوست نداره راجع به مسائل زندگی یا کارش با هیچ کسی صحبتی بکنه. با این اخلاقی که داره هیچ بزرگی توی فامیل به خودش جرأت نمیده بخصوص در این مورد با او صحبت کنه.

این نوبت آخر حاملگی فکر میکنم نوبت ششم بود، با هزینه خیلی بیشتر تحت نظر دکتری که کارش بقول خودشون ردخور نداره حامله شد(سر درنمیارم، از این مدلی که اسپرم مرد وتخمک زن را می گیریند ودر آزمایشگاه یه کارایی میکنند وبعد می کارند!) و این نوبت آخرین نقطه امید آنها بود. و این بار با امیدهای دکتر صدرصد مطمئن بودند بچه دار خواهند شد. دکتر گفته بود تا 7 ماهگی مراقبت با خودتون من هیچ ضمانتی نمیکنم واز هفت ماهگی تا زایمان باید در کلینک بستری بشه. در این هفت ماه گفته بود بسیار مراقب باشد در حالت استراحت کامل (تخته بند). اصلا" پاش را از خونه بیرون نگذاره وفقط درحد دستشویی ودوش گرفتن مختصر حرکت کنه وماهی یکمرتبه اگه نیاز بود بیاد واسه چک شدن. آمپولهایی هم اضافه کرد بود برای زودتر شکل گرفتن اعضای تنفسی جنین که اگر زایمان زودرس شد نوزاد رسیده باشد.

زن وشوهر از حرفهای غالبا" بی منظورِ فامیل در خصوص بچه دار شدن خیلی حساس شده بودند و این نوبت آخر حاملگی شوهرش گفته بود بگو کمر درد داری وباید استراحت کنی که خدای ناکرده اگه نشد دومرتبه سرزبونا نیفتیم واز طرفی میخواستند سوپرایزی باشه برای اونایی که زیادی سراغ میگیرند.

استراحت مطلق بلحاظ جسمی وروحی، عجیب ریخته بودش بهم وبه همه چی گیر میداد واقعا" غیرقابل تحمل شده بود. مادرش که خود حال مناسبی ندارد شبانه روز کنارش بود وهست وصبورانه تحمل میکند وشوهرش این دو سه ماه آخر کار را رها کرده وفقط حواسش به او است وکارهای منزل. هر ماه برای سلامتی اش چیزی نذر میکنند وخونی میریزند.

بیش از 6ماه گذشت سونوگرافی نشان میداد که او دوقلو حامله است یک پسر ویک دختر روحیه اشون بکلی عوض شده بود بقدری ذوق میکردند که حد وحساب نداشت وبدنبال اسم در اینترنت وشوخی سر اسم و...

دقیقا" 4 شب پیش بود چندنفر از خانواده ی درجه اول رفته بودیم منزلشون. کلی عکس بچه ی خوشکل در لب تاپ جمع کرده بود که با یو اس بی از تلویزیون پخش میشد وهرکسی نظر وسفارشی راجع به رنگ چشم بچه و.. میداد... سیسمونی بچه را که از قبل خریده بودند از توی کارتنها در میاوردیم واین لباسای بافتنی کوچولو وعروسکها و... چه مسخره بازی وخنده ...

صبحِ همان شب جواب تلفن را نمیدادند که فهمیدیم بیمارستانند. دقیقا" شش ماه ودوهفته اش بود. نصفه شب حالش بد میشه سریع میرسوننش کلینیک وزنگ میزنن دکترش، او میگه در کلینیک یک دستگاه بیشتر نداریم واگه زایمان کرد فقط یک بچه را میتونیم در دستگاه نگه داریم وببریدش فلان بیمارستان امکاناتشون کامله.
شوهرش گفته بود میریم و وقتی پذیرش شد تماس میگیرم که بیایید. دکتر جواب داده بود اونجا در حوزه من نیست اولا"، ثانیا" من بهتون گفته بودم تا هفت ماهگی با خودتون ... که خیلی از دست خانم دکتر ناراحت شده بودند.

تا نزدیکای صبح طول میکشه تا یک بیمارستان پذیرش میکنه(بیمارستانای دیگه مشکل پر بودن دستگاه یا... داشتند)

میگفتند پای بچه توی سِرکلاج گیر کرده! ودکترا گفته بودند چندساعت زودتر رسیده بودید چاره داشت وتا اونجایی که بشه سعی میکنن زایمان زودرس نشه.

در قسمت مراقبتهای ویژه بود ومادرش میگفت مرتب این بچه دکترا(انترن) میومدن ومعاینه میکردند و کلافه اش کرده بودند... یکیشون گفته بود فقط یک صدای قلب میشنوه وحال او بهم ریخته بود و...

دکتر به شوهرش میگفت با توجه به نتیجه سونوگرافی این خانم اصلا" وارد ماه شش نشده وبا زایمان زودرس بچه ها نمیمونن، نیازی به نگهداری بچه در دستگاه نیست. اینقدر با دکتر حرف زد و مدارک سونوی قبلی را نشان داد تا قبول کرد نزدیک هفت ماهگی است...

پشت در بخش ایستاده بودیم نزدیکای ظهر بود گفتند کیسه آب سوراخ شد و... کلی انترن ودکتر اومدند وبدون بیهوشی... بقدری داد میزد وگریه میکرد که از صدای شیونش باورکنید همراهای بیمارای دیگه هم گریه اشون گرفته بود. شوهرش هق هق میزد. شاهد بودم که به دکتر گفت حالا که دارید زایمانش میکنید دستگاه برای بچه حاضره؟ گفت ما کار خودمون را بلدیم شما نگران نباشید.(دکترِ اصلی خانمی لبنانی بود!)

زائو دادمیزد وگریه میکرد میگفت یا با بچه هام سالم منو از این در بیرون میبرید یا منم نمیخوام باشم، دیگه نمیتونم توی روی شوهرم نگاه کنم!

کیسه آب پاره شده بود وبچه پسر بدنیا اومد. توی بلندگو مسوول دستگاه نوزادان را پِیچ میکردند! وشوهرش داد میزد پس این دستگاه کجاست؟! چند دقیقه ای طول کشید تا دستگاه رسید وبچه را داخل دستگاه گذاشتند.

شوهرش رفته بود کپسول تنفس بخرد و.... خیلی عجیب بود نوزاد قد یه کف دست بود ولی موها ومژه های مشگی اش هم پیدا بود لای چشمش یک خط باز بود! ونگاه میکرد.

اصلا" از جلو چشمم نمیره. بعد که دقیق دیدم دوتا پاهاش خراشهایی داشت و قسمتهائیش کبود بود. (دکتر میگفت بعلت گیر افتادن پا توی سرکلاجه ولی یکی از همراها میگفت بخاطر زور ورزیه! که برای زایمان به پاهاش وارد کردند)

میگفتند بچه دوم جاش خیلی سفت بود وانگار نمیخواست بیادبیرون! ولی بخاطر عفونی شدن مادر مجبور شدند اون یکی را هم در بیارن. در ضمن امکان سزاریان هم نبود.
دومی که دختر بود را با فاصله کوتاهی داخل دستگاهی دیگر گذاشتند. سالم بود وکبودی نداشت. دکتر که اومد بیرون گفت همراه بیمار؟ با مادر که چشماشون خون شده بود رفتیم گفت: به شوهرش بگید خیلی دلجویی میخواد، منِ دکتر تعجب میکنم با تحمل این درد وفشاری که روی او بود حواسش فقط به شوهرش بود. مادر گفتند شما اگه خوتون به شوهرش بگید خیلی بهتره(فردای اونروز دکتر شوهرش را کنار کشید وباهاش حرف زد)

دکتر گفت من به بیمار گفته ام شما هم بگید که اصلا" روی موندن بچه ها هیچ حسابی باز نکنه. احتمال موندنشون خیلی خیلی کمه وبا این روحیه ی خرابی که داره اگه امید به بچه هاش داشته باشه وبچه ها نمونن همه امکان ناخوشایندی در انتظارشه.

نوزاد پسر 560 گرم! وزن داشت ونوزاد دختر 620 گرم!

فردای اونروز بود(پریروز) شوهرش انگار 10سال پیرتر شده بود. مثل یه بچه گریه میکرد. گفت پیش دکتر رفته گفته نوزاد پسر عفونت داره و بچه خیلی ضعیفه ووزنش کم است وسیستم دفاعی ندارد ودوتا آمپول تجویز کرده بود.(از همراه یکی بیمارا شنیدم هر آمپول 500هزارتومانه!)

چندنفر از خانمهای فامیل ختم برداشتند وشب تا صبح دعا وزیارت ونماز. نذری پختند وصبح در محله ای مستحق نشین توزیع شد.

... پریشب بود که خانم را به بخش برده بودند و رفتم سری بزنم، ساعت نزدیک 12 شب بود گفتند از بخش نوزادان، همراهِ بیمار را خواستند که شوهر او رفته بود. وقتی برگشت بشدت بهم ریخته بود یواش گفت پسر از بین رفت.

اجازه ندادیم مادر بچه بفهمه وشوهرش گفت پسر را به بخش مراقبتهای ویژه بردند و..

دیروز از مادر شیرگرفتند وبا سرنگ چند قطره به نوزاد دادند! مادر که بچه اش را دید انگار دنیا را بهش داده بودند... سراغ پسر را گرفت، پرستار که توجیه بود گفت بردنش ایزوله. گفت ایزوله؟ میخوام ببینمش. پرستار گفت کمی عفونت داره باید جدا مراقبت بشه اصلا" نباید نزدیکش رفت... دکتر گفت خیلی آرام در طی چندروز بهش بگید وگرنه ممکن است شیرش خشک شود.

دیروز بعدازظهر بود که مرخص شد. دکتر باز تأکید کرد هیچ امیدی به ماندن نوزاد دختر نیست جثه اش کوچک است و وزنش کم، کمی هم عفونت دارد(همون آمپولها را به دختر هم زدند) اگر شیر را قبول کند دفاع بدنش بیشتر میشود... ومقداری شیر نگه داشتند وکیسه دادند که شیر فریز کند برای بعدِ بچه واگر بچه شیر را قبول کرد هر روز باید بیمارستان برود.

او خیلی محکم میگه یک اتاق توی بیمارستان براش بگیرند که کنار بچه اش باشه. بهش گفتند فعلا" شما استراحت کن روبراه بشی تا بعد. مرتب سراغ پسر را میگیره...

قبل از این حاملگیِ آخر واقعا" این خانم روح وجسمش داغون شده بود. این چیزای ظاهری بود که من میدیدم: کمردرد شدید، سرگیجه، پادرد، خواب رفتن دست وپا، شکسته شدن وخستگی چهره، بی حوصلگی و...
چقدر وقت صرف دکتر رفتنها کردند وچقدر اعصابشون بهم ریخت ودر هر حاملگی با هرتکانی مردند وزنده شدند و...
وبلحاظ مالی هم فکر کنم دهها میلیونی از ابتدا تاکنون هزینه کرده اند.

تصور کنید با این سن وجسم خسته اگه خدای ناکرده از زایمان جان سالم بدر نمیبرد؟ اگه بچه نارس در دستگاه تا نه ماهگی می ماند ولی مشکل نقص عضو داشت و...


بیایید فقط نیمه خالی لیوان را نبینیم وفقط غصه ی نداشته ها را نخوریم، آنچه را خدا به ما داده است شکر کنیم وآنچه را نداده است مصلحت وخیر بدانیم. که هرچه بخواهد به هرکس میدهد وهرچه را نخواهد میگیرد.
باورکنیم که اوهست وحکیم و عادل است. در مقابل حکمت او و در جهالتمان از درک مصلحت او صبور باشیم، تا روزی که حکمت همه چیز بر ما پیدا شود.

بیایید بخدا زور نگیم و با ناشکری واصرار و زورکی از خدا چیزی نخواهیم. شاید صلاحمون در اون نباشه. هرچه را نداریم از او بخواهیم و حداکثر سعی امان را در رسیدن به آن داشته باشیم ولی یه جاهایی که نشونه هایی میبینیم و مرتب به بن بست میرسیم ترمز کنیم و بسپاریم به خودش.
همیشه دعا کنیم واز خدا صلاح وخیر را بخواهیم. شیخ بهایی می گوید: اگر هرچه بنده بخواهد خدا به او بدهد از حد بندگی حق بیرون خواهد رفت واینکه او را امر به دعا کرده اند بخاطر آنست که از مرز بندگی خارج نشود وخداوند هرچه را بخواهد انجام میدهد.

دوستان بزرگوار، دعا کنید اگر به خیر وصلاح اوست خدا نوزاد دختر را برایش نگه دارد.

واقعا متاسف شدم
امیدوارم که اگه به صلاحشون هست دختروشن سالم بمونه

ولی واقعا نمی تونم بفهمم یعنی بچه انقدر ارزش داره که الان بهترین شرایط زندگیشونو با این استرس ها بگذرونند!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دعا ميكنم كه هر چه به مصلحتشونه همون بشه



براشون دعا ميكنم هر چه كه به صلاحشونه همون پيش بياد. واقعاً متاثر شدم. اما خيلي بجا گفتين: به خدا زور نگين.....

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی...

خیلی ناراحت شدم آقا حمید. البته راستش وسطهاش داشتم به موارد بدتری فکر میکردم که باز خوشحال شدم که فکرم اشتباه بود.

این "به خدا زور نگیم" چندین و چند بار در مورد اطرافیان به من ثابت شده. دعا میکنم هرچی به صلاحشون هست خدا خودش پیش بیاره.

خدایا راضی هستیم به رضای تو.

ایشالا هر چی خدا بخواد.

امیدوارم خواست خدا هم در موندن این کوچولو باشه.



منم کاملا موافقم...نباید به خدا زور گفت...من خودم یه بار تجربه کردم و حالا میفهمم اگه به زور نخواسته بودم خیلی بهتر بود همه چیز...

خدای مهربون ازت می خوام که همه چی به بهترین شکل برای این خانم صورت بگیرد.
مرسی که فرصت تفکر در این زمینه رو بهمون دادین.

مطمئنا خدا بهترین و درست ترین رو میده هر چند خیلی وقتها حکمت خدا با خواسته ما مثل دو تا خط موازی هیچوقت به هم نمیرسن وما شاکی میشیم.

به حرف اسونه گفتن "خدایا راضیم به رضایت" اما در اصل باید بگیم خدایا راضیمون کن به رضایت
الللللللللهی به حق5تن هرچی صلاح شونه پیش بیاد. امممممممممممممین
منم مشکل زورگویی به خدا رو دارم اما مدتی دارم با خودم کلنجار میرم و" این بار رو به دوش خدا میسپارم"
خدایا راضیمون کن به رضایت---امین








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 578]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن