تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797968647




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گاهی جان دادن چقدر سخت است!


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: من و تو علاوه بر آنكه بارها و بارها درباره‌ی خوش‌رفتاری با پدر و مار شنیده‌ایم، خودمان هم وقتی كمی فكر می‌كنیم به سادگی در می‌یابیم كه هیچ‌كس بسان والدینمان شایسته‌ی آن نیست كه لبخندمان تقدیم او شود. و مهربانی، از همه بیشتر آنان را سزد. و هزار بار شنیده‌ایم كه "بهشت زیر پای مادران است". راستی شما نسبت به این جمله چه حسی دارید و چقدر فكر می‌كنید درست است؟ شاید بد نباشد با من بیایید تا شما را بر بالین جوانی كه در حال جان سپردن است ببرم تا آنچه شنیده‌اید را باور كنید. * * * هراسان در كوچه‌ها می‌دوید تا آنكه بالاخره به پیامبر رسید و نفس‌زنان به رسول خدا (ص) خبر داد كه پسرك سخت در حال جان كندن است. حضرت بى درنگ خود كنار بستر او رساند، و او را تلقین نمود و فرمود: بگو «لا اله الّا اللّه» . اما زبان او گرفت بود و نمی‌توانست این جمله را بگوید. پیامبر مدام تكرار می‌كرد كه « شهادتین را بگو؛ بگو «لا اله الا الله ...». ولی جوان چون لالی مادرزاد زبانش بند آمده بود و در آن حال اسف‌بار، قادر به گفتن شهادتین نبود. گویا این اوضاع پیامبر را متوجه نكته‌ای كرده بود كه رو به حاضران، كه اندوهناك و وحشت‌زده، در تب و تاب بودند، كرد و فرمود: آیا این جوان، مادر دارد؟ یكى از بانوانی كه در آنجا بود گفت: آرى من مادرش هستم. پیامبر (ص) فرمود: آیا تو از پسرت ناراضى هستى؟ چشمها همه به لبهای مادر دوخته شده بود! مادر گفت: آرى، حدود شش سال است با او سخن نگفته‌ام. پیامبر (ص) به او فرمود: آیا اكنون به خاطر من از پسرت راضى مى‌شوى؟ زن؛ هرچه بود، مادر بود و دلش با آنكه آكنده از درد بود؛ اشك در چشمانش حلقه زد و و دلش برای جگر‌گوشه‌اش سوخت. و با طنین حزن‌ناكی لب گشود و گفت: اى رسول خدا [در پیشگاه شما من كه باشم؛ من از او گذشتم و امیدوارم]خداوند به رضاى شما، از او راضى گردد. پیامبر كه توانسته بود رضایت مادر دلشكسته را جلب كند، رو به جوان محتضَر كرد و فرمود: بگو «لا اله الّا اللّه». در كمال حیرت، پسركی كه تا چند لحظه‌ی پیش در چنگال مرگ با حالتی رقت‌بار جان می‌كند و بی‌تاب بود، آرام یافت و با كمال صراحت، شهادتین را فصیحانه بر زبان راند. بهت و حیرت بر تمام حاضران سیتره داشت. پیامبر (ص) به جوان گفت: چه مى‌بینى؟ و پسرك جواب داد: مرد سیاه چهره‌ی زشت رویى را مى‌نگرم، كه لباس چركین بر تن دارد و بوى متعفّنش آزارم می‌دهد، او بالاى سرم آمده تا حلقم را بگیرد و مرا خفه كند. پیامبر (ص) فرمود بگو: «یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَ یَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُ عَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم؛ اى خداوندى كه عمل اندك را مى‌پذیرى و از گناه بسیار مى‌گذرى، عمل نیكِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى». جوان آنچه را كه پیامبر می‌فرمود، تكرار می‌كرد. وقتی جوان دعا را به پایان رساند، پیامبر (ص) فرمود: اكنون بگو چه مى‌بینى؟ پسرك كه اكنون بسان كشتی طوفان زده‌ای كه بر ساحل نجات رسیده است، با آرامشی كه همه‌ی حاضران را از التهاب می‌رهاند، گفت: آن شخص بد و سیاه چهره رفت و مردى خوش‌سیما و عطراگین و خوش لباس، به بالین من آمده است . پیامبر (ص) فرمود: دعا را دوباره تكرار كن. جوان بی‌درنگ زبان گشود و آن را تكرار كرد كه «اى خداوندى كه عمل اندك را مى‌پذیرى و از گناه بسیار مى‌گذرى، عمل نیكِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده‌ی مهربان هستى». تا دعا تمام شد دوباره پیامبر (ص) احوال جوان را پرسید و فرمود: چه مى‌بینى؟ و پسرك گفت: آن جوان خوش سیما را مى‌نگرم كه از من پرستارى مى‌كند. كام حاضران به لذتی كه جوان در آن غوطه‌ور بود شیرین بود و هم‌همه مجلس را گرفته بود كه پسرك با تبسمی ملیح چشمهایش را بست و جان سپرد. حسین عسگری سایت تبیان




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 298]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن