واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است
زمین و آسمانم نور باران است
کبوترهای رنگین بال خواهش ها
بهشت پُر گل اندیشه ام را زیر پَر دارند
صفای معبد هستی تماشایی است
ز هر سو نوشخند اختران در چلچراغ ماه می ریزد
جهان در خواب
تنها من در این معبد٬ در این محراب:
دلم می خواست بند از پای جانم باز می کردند
که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم
از آنجا با کمند کهکشان٬ تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه٬ درد خویش را فریاد می کردم
که کاخ صد ستون کبریا لرزد
مگر یک شب ازین شب های بی فرجام
ز یک فریاد بی هنگام
به روی پرنیان آسمان ها خواب در چشم خدا لرزد
دلم می خواست دنیا رنگ دیگر بود
خدا با بنده هایش مهربان تر بود
از این بیچاره مردم یاد می فرمود
دلم می خواست زنجیری گران٬ از بارگاه خویش می آویخت
که مظلومان خدا را پای آن زنجیر
ز درد خویشتن آگاه می کردند
چه شیرین است وقتی بی گناهی داد خود را از خدای خویش می گیرد
چه شیرین است اما من٬
دلم می خواست اهل زور و زر٬ ناگاه
ز هر سو راه مردم را نمی بستند و زنجیر خدا را بر نمی چیدند
دلم می خواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم٬ در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی کردند
کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند
مرادِ خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمی جستند
ازین خون ریختن ها٬ فتنه ها٬ پرهیز می کردند
چو کفتاران خون آشام٬ کمتر چنگ و دندان تیز می کردند
چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است
چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی٬ در آسمان دهر تابنده است
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است
دلم می خواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه می کردند
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمی ماند
خدا زین تلخکامی های بی هنگام بس می کرد
نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد
نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان می داد
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد
همین ده روز هستی را امان می داد
دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان می داد
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد
بهشت عشق می خندید
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستی پرواز می کردند
به روی بام ها٬ ناقوس آزادی صدا می کرد...
مگو این آرزو خام است
مگو روح بشر٬ همواره سرگردان و ناکام است
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
وگر این آسمان در هم نمی ریزد
بیا تا ما " فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم"
به شادی " گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 430]