واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: جاه طلبي آهنگساز شكست خورده
سرمايه : نام اريك امانوئل اشميت نه فقط در ايران كه در اغلب كشورهاي جهان معادل پرخواننده ترين نويسنده معاصر فرانسوي است. او را در عين حال در بازار جهاني به عنوان يكي از مراجع ادبيات فرانسه مي شناسند. اشميت از معدود نويسندگاني است كه علاوه بر خوش اقبالي در بازار مورد تحسين منتقدان هم قرار گرفته است. او فقط 48 سال دارد و با اين حال يكي از پركتاب ترين نويسندگان معاصر فرانسوي محسوب مي شود و همچنين در مقام كارگردان نيز نمايش هاي زيادي را به قلم خودش روي صحنه برده است.
اشميت در بازار كتاب ايران نيز با اقبال زيادي روبه رو شده و يكي از دلايل اين موفقيت اجراي چند نمايشنامه او از جمله «خرده جنايت هاي زنا شوهري» در كشور ماست. از پرفروش ترين كتاب هاي اين نويسنده در ايران مي توان به «گل هاي معرفت»، «انجيل هاي من»، «مهمانسراي دو دنيا»، «خرده جنايت هاي زنا شوهري» و «يك روز قشنگ باراني» اشاره كرد اما بي ترديد پرطرفدارترين داستان او «ابراهيم آقا و گل هاي قرآن» است كه در ايران به عنوان يكي از داستان هاي مجموعه «گل هاي معرفت» با ترجمه سروش حبيبي انتشار يافته و در فرانسه نيز فيلمي با بازي عمر شريف براساس آن ساخته شده است. اين داستان به صورت كتابي در سال 2001 منتشر شد، چهاردهمين رتبه فروش جهاني را به خود اختصاص داد و لقب پرخواننده ترين نويسنده معاصر فرانسه را براي اشميت به ارمغان آورد. اين كتاب در مجموعه اي با عنوان «نامرئي» جاي گرفته است كه كتاب «فرزند نوح» از اين مجموعه نيز كه در سال 2004 انتشار يافت، موفقيت زيادي را براي نويسنده اش به دنبال داشت. او در واقع تنها فرانسوي فهرست Publishing Trends است. اريك امانوئل اشميت در 28 مه 1960 در ليون به دنيا آمد و تا 20 سالگي در آنجا ماند. به گفته خودش شهر ليون تاثير زيادي بر او گذاشت هرچند حس مي كرد با آن بيگانه است. او اعتراف مي كند ويژگي هاي ليوني زيادي دارد: «ظاهري آرام، آسوده و نفوذناپذير كه مي تواند ديوانگي ها، آشفتگي ها و همچنين سليقه شرقي ام را پنهان كند.»اشميت در كودكي بيش از آنكه به نويسندگي يا تئاتر علاقه مند باشد شيفته موسيقي بود و به همين دليل از 9 سالگي به آموختن پيانو روي آورد. آن زمان دلش مي خواست آهنگساز شود اما معلم هايش او را متقاعد كردند كه بيشتر در نوشتن استعداد دارد چون قريحه نويسندگي اش از همان زمان آشكار و مسلم شده بود بنابراين نخستين كتابش را در 11 سالگي به رشته تحرير درآورد و نخستين نمايشنامه اش، «گره گوار يا چرا نخودفرنگي سبز است؟» را در 16 سالگي نوشت اما چون شيفته ماجراهاي آرسن لوپن بود، از حاصل كار خود راضي نبود بنابراين ترجيح داد جاه طلبي هايش در عرصه نويسندگي را به آينده موكول كند. خودش درباره دوران كودكي اش مي گويد: «دلم مي خواست شاه بشوم چون فكر مي كردم فقط براي شاه بودن ساخته شده ام. در واقع فكر مي كردم يك شاهزاده ام. وقتي فهميدم پدر و مادرم از نژاد سلطنتي نيستند، خيلي مايوس شدم... والت ديسني را هم خيلي دوست داشتم. اغلب وقتي مي پرسيدند مي خواهم چه كاره شوم، مي گفتم والت ديسني... البته دوست داشتم آهنگساز و باستان شناس هم بشوم.»اشميت به دبيرستاني مي رفت كه در قرن هجدهم ميلادي ساخته شده بود و درست در كنار آمفي تئاتر رومي قرار داشت. دوران تحصيلات تكميلي اش را نيز در رشته فلسفه در دانشسراي عالي پاريس گذراند و در سال 1983 رساله دكترايش را به پايان برد: «براي آنكه از خودم يك انسان بسازم، به فلسفه احتياج داشتم. مي گفتند فلسفه مي تواند به حرفه ام تبديل شود، من هم گفتم چه بهتر.» اينگونه بود كه چند سالي را در يكي از دبيرستان هاي شربور و بعدها در دانشگاه شانبري به تدريس فلسفه پرداخت. او خود درباره چگونگي آشنايي اش با فلسفه مي گويد: «بي آنكه بدانم، در ادبيات دنبال فلسفه مي گشتم. اين يعني در ابتدا در جست و جوي فلسفه نبودم اما بالاخره فهميدم آنچه كه به دنبالش هستم، فلسفه است. هميشه عاشق متوني بودم كه سرشار از معنا بودند و آدم را به فكر مي انداختند. كتاب مورد علاقه ام «آليس در سرزمين عجايب» لوئيس كارول بود. بعدها ساعت هاي زيادي را با «شازده كوچولو» اثر آنتوان دوسنت اگزوپري گذراندم و در دوره نوجواني هم كتاب هاي زيادي مرا به هيجان مي آوردند مثل «آلن» و «نيچه» اثر پاسكال... براي من فلسفه راهي به سوي آزادي بود.» سرانجام با از سر گذراندن تجربه اي عرفاني در صحراي هوگار كه به قول خودش بر اثر آن «مغروق ايمان» شد، دوباره به فكر نويسندگي افتاد: «پيام اين بيابان زندگي ام را تغيير داد و آنجا بود كه به خدا ايمان آوردم. اين اتفاق اسرارآميزي در زندگي من بود.» بدين ترتيب بود كه با همان نخستين نمايشنامه اي كه در آن سال ها نوشت يعني «شب وولوني» (1991) به شهرتي جهاني دست يافت. از گروه هايي كه اين نمايش را روي صحنه برده اند، مي توان به گروه سلطنتي شكسپير كه در تئاتر جهان از اعتبار زيادي برخوردار است، اشاره كرد. با نوشتن نمايشنامه «بازديدكننده» (1993) نيز نظر تحسين آميز منتقدان تئاتر را به خود جلب كرد. از آن به بعد بود كه شهرت و موفقيت از اشميت فاصله نگرفت. او درباره موفقيت هايش مي گويد: «فكر مي كنم فقط موفق شده ام قصه تعريف كنم، يعني موفقيتم اين بوده كه مردم را به فضاي قصه ها ببرم و برايشان لذتي را فراهم كنم... عادت كرده ام خودم را يك نويسنده شفاهي فرض كنم چون اغلب با اين هدف مي نويسم كه نوشته هايم به گفتار دربيايند، شايد اين را هم بتوان ناشي از جاه طلبي هاي يك آهنگساز شكست خورده دانست.» يكي از محبوب ترين داستان هاي اريك امانوئل اشميت، «ابراهيم آقاو گل هاي قرآن» است كه در سال 2001 به زبان فرانسوي منتشر شد. البته او ابتدا آن را به عنوان يك نمايشنامه به رشته تحرير درآورد. اين داستان را اشميت با الهام از زندگي دوستش برونو آبراهام كرمر نوشت. كرمر كه در پاريس بزرگ شده بود، از اشميت خواست براساس زندگي اش و به خصوص رابطه اش با پدربزرگش موسيو آبراهام نمايشنامه اي بنويسد. اشميت هم نمايشنامه اي را فقط با يك شخصيت به نام موسي كه به او مومو مي گويند، خلق كرد كه كودكي اش را روايت مي كرد. او در سال 2001 اين نمايشنامه را به شكل يك داستان بازنويسي كرد و براي چاپ به آلبين ميشل ناشر سپرد. اين كتاب دومين اثر در مجموعه مذهبي «نامرئي» محسوب مي شود. به عقيده برخي منتقدان، بين اين داستان و رمان «زندگي در پيش رو» اثر رومن گاري شباهت زيادي وجود دارد. در آن زمان نيز پسربچه مسلماني به نام مومو وجود دارد كه با يك پيرزن يهودي به نام مادام رزا زندگي مي كند. مومو در روايت رومن گاري هم اغلب به ديدن پيرمرد مسلماني به نام هميل آقا مي رود و از او درس هايي از دين را مي آموزد و رابطه شان به رابطه پدربزرگ و نوه شباهت پيدا مي كند. اين دقيقاً شبيه رابطه اي است كه مومو و ابراهيم آقا در «ابراهيم آقا و گل هاي قرآن» پيدا مي كنند. او اقتباس فرانسوا دوپيرون از داستان «ابراهيم آقا و گل هاي قرآن» را اقتباسي وفادار و موفق مي داند: «بازي عمر شريف در اين فيلم واقعاً حيرت انگيز است، حتي خود من وقتي مي خواهم به ابراهيم آقا فكر كنم، ياد لبخند عمر شريف مي افتم.» فيلم «ابراهيم آقا و گل هاي قرآن» جايزه سزار (اسكار فرانسوي) بهترين بازيگر را در سال 2004 براي عمر شريف، جايزه هوگوي نقره اي بهترين بازيگر مرد را در سال 2003 براي پيربولانگر و جايزه تماشاچيان جشنواره فيلم «ونيز» را براي عمر شريف در سال 2003 به ارمغان آورد. اشميت هم اكنون سال هاست در بروكسل زندگي مي كند و به گفته خودش، دليل انتخاب اين شهر براي زندگي، شباهت كمابيش آن با ليون است: «بروكسل شبيه ليون است ولي كمي مدرن تر، در واقع حس خودم اين است كه الان در جايي زندگي مي كنم كه دنياي آينده شبيه آن خواهد بود. بروكسل به معناي واقعي كلمه شهري جهان شمول است چون در آن به تمام زبان ها صحبت مي كنند و حتي در روزنامه فروشي هاي كوچكش هم تمام مطبوعات در دسترس قرار دارند و در كتابخانه هايش هم كتاب هايي به چندين زبان عرضه مي شود.»
دوشنبه 14 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 227]