تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس حقيقت را از طريق قرآن نشناسد، از فتنه ها بركنار نمى ماند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797004397




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مارمولک زمردین


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: این داستان، حکایت مرد خدایی است به نام « پدرو سن ژوزف دو بتانکورت» که مرد روحانی نیک‌نفسی بود و سیصد سال پیش در شهر سانتیاگو در گواتمالا می‌زیست. معروفست که این مرد مؤمن یک روز صبح در حومه شهر گردش می‌کرد و غرق در اندیشه بود. باید گفت که پدرو مرد روحانی شخصاً مشکلی نداشت که به آن بیاندیشد زیرا لباس‌های ساده و کهنه می‌پوشید و بیش از آن هم چیزی نمی‌خواست. اما اندیشة او دربارة بیماران و فقرا بود. پدرو در حومة شهر بیمارستان و نوانخآنه های برای مریض ها و بی نوایان ساخته بود. هر روز راهبانان سبد‌های پر از نان به نوانخانه می‌آوردند و گرسنگان را سیر می‌کردند. اما آن چه آن ها می‌آوردند کفاف آن همه بینوا را نمی‌داد. عدة بینوایان زیاد بود و جیرة نان کم. بیمار بیش از تعداد تختخواب بود و برادر روحانی پدرو می‌اندیشید که چه چاره‌ای بکند تا بتواند همة درماندگان را یاری بکند.

با این افکار دست به گریبان بود که چشمش افتاد به مرد سرخ‌پوست فقیری که به طرف او پیش می‌آمد. این مرد خسته و وامانده بر عصایی تکیه کرده بود و لنگ‌لنگان نزدیک پدرو آمد و افسرده و غمگین به او سلام کرد.
اندیشة او دربارة بیماران و فقرا بود. پدرو در حومة شهر بیمارستان و نوانخآنه های برای مریض ها و بی نوایان ساخته بود… برادر روحانی متوجه اندوه مرد بیچاره شد و از او پرسید:« فرزند چه بر سرت آمده؟»
مرد سرخ‌پوست گفت: « ای پدر روحانی. من در بدبختی و سختی غوطه‌ورم. اسمم« ژوان مانیوئل ژوراکان» است. زنم بیمار است و در حال مرگ و پول ندارم که برای او دوایی بخرم. دو پسرم از گرسنگی مشرف به موتند و من حتی یک غاز ندارم که خوردنی برایشان فراهم کنم. قسم می‌خورم که آنچه می‌گویم عین حقیقت است.»

بخشندگیبرادر روحانی نگاهی به قیافة مرد دردمند کرد و دانست که راست می‌گوید. نآنهایی که آن روز راهبان برای نوانخانه آورده بودند تمام شده بود و پول. هیچ‌کدام یک شاهی نداشتند. پدرو بی‌اختیار دست به جیب برد و امیدوار بود بلکه یک سکة پول در ته جیب‌هایش پیدا بکند. اما جیب‌هایش خالی خالی بود. همیشه همین‌طور بود. هر چه گشت حتی یک شاهی پول سیاه ته جیب‌هایش پیدا نکرد.

برادر روحانی سر به آسمان کرد. گویی می‌خواست با چشمانش حل مشکل مرد دردمند را در آسمانها بخواند. با خود اندیشید که در این روز زیبا حتماَ وسیله‌ای برای کم کردن درد مرد بینوایی که در برابرش ایستاده است وجود دارد!
آنها با هم در کنار گذار ایستاده بودند که ناگاه صدایی در نزدیکی خود شنیدند. از زیر بوته‌ای غرق در گل‌های آبی مارمولک سبز کوچولویی بیرون خزید و در برابر نور آفتاب درخشید. برادر روحانی تبسم ملایمی کرد. دست برد و مارمولک کوچک را برداشت و به آرامی کف دست ژوان مانیوئل ژوراکان گذاشت .

مرد بینوا حیرت‌زده به قیافة برادر روحانی پدرو نگریست و بعد کف دستش به مارمولک نگاه کرد و وقتی دید که مارمولک بی‌حرکت و بی‌جان در کف دستش ایستاده است تعجب بسیار کرد. مارمولک هنوز سبز بود.اما رنگ سبز آن به زمرد می‌مانست. ناگهان متوجه شد که مارمولک کوچک واقعاً زمرد شده است. برادر روحانی پدرو معجزه کرده بود.
با خود اندیشید که در این روز زیبا حتماَ وسیله‌ای برای کم کردن درد مرد بینوایی که در برابرش ایستاده است وجود دارد! ژوان مانیوئل ژوراکان با چشم‌های اشک‌بار از پدرو سپاسگزاری کرد و مارمولک زمرد را به بازار برد و در ازای آن از تاجری پول گرفت و پول را به مصرف غذا و دوا رسانید.

بخشندگیسال‌ها گذشت. پسران ژوان مانیوئل بزرگ شدند و به کسب و تجارت پتو و شال اشتغال یافتند. خود ژوان مانیوئل مالک زمین آبادی شده بود و گله‌های بیشمار داشت. اما این مرد سرخ‌پوست به سادگی می‌زیست و پول جمع می کرد. یک‌شاهی یک‌شاهی جمع کرد تا بلکه بتواند مارمولک زمردی را که به تاجر فروخته بود باز بخرد. این مارمولک زندگی او را تغییر داده بود و او را به مال‌ومنال رسانده بود. عاقبت روزی فرا رسید که مرد سرخ‌پوست به بازار نزد تاجر رفت و مارمولک زمرد را باز خرید. و بعد به جستجوی برادر روحانی پدرو بر‌آمد.

سرانجام برادر روحانی را یافت اما از دیدار او حیرت بسیار کرد زیرا پدرو آن مرد خدا، اینک پیر شده بود و موهایش سفید و لباس‌های او مثل سابق شرنده و کهنه بود.

مرد سرخ‌پوست پدر روحانی را مخاطب ساخت و گفت:« پدر، سلام بر تو. آیا مرا به یاد نمی‌آوری؟ من مانیوئل ژوراکان هستم. من همان کسی هستم که تو سال‌ها پیش یک مارمولک زمردی به من دادی و من اکنون آن را پس آورده‌ام.»
برادر روحانی پدرو به فکر فرو رفت و کوشید که واقعة چندین و چند سال پیش را به خاطر بیاورد.

ژوان مانیوئل گفت:« پدر روحانی بیا آن را بگیر. خوش یمن است و برای من آمد داشت. آن را بگیر و از رنج معاش بیاسای. این جواهر قیمتی است و زندگی را بر تو آسان می‌کند.»
یک‌شاهی یک‌شاهی جمع کرد تا بلکه بتواند مارمولک زمردی را که به تاجر فروخته بود باز بخرد. و پارچه‌ای را که در آن مارمولک زمرد را پیچیده بود باز کرد و زیور جواهرنشان را در‌آورد و جلوی چشم برادر روحانی گرفت.
پدرو تازه واقعة گذشته را به یاد آورد. تبسم کرد و مارمولک را گرفت و آرام آن را به زمین گذاشت. فوراَ مارمولک جان گرفت و به صورت مارمولک سبز زنده‌ای در‌آمد. روی زمین خزید و لابلای علف‌های بلند از نظر ناپدید شد.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن